5.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دیدی چه راحت میشه به کیفمون رنگ و لعاب بدیم؟😍
روسری که همیشه نباید رو سر بسته بشه😂😍
فقط بایه روسری قواره ی کوچیک که جدیدا خیلی ترند شده😍یا دستمال های کیف میتونی کلی تغییر تو کیفات ایجاد کنید
😍😍🌹🌹🌹______
@banoyAmroz
😍😍🌹🌹🌹_____
#فوروارد فراموش نشه 😍
#ایده_تایم🐷🌾
باسلیقه کادو بدید
•·•·•·•·•·•·•·•·•·•·•·•·•·•·•·•·•·•·•
😍😍🌹🌹🌹______
@banoyAmroz
😍😍🌹🌹🌹_____
#فوروارد فراموش نشه 😍
13.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چهار ترفند خانه داری جالب
😍😍🌹🌹🌹______
@banoyAmroz
😍😍🌹🌹🌹_____
#فوروارد فراموش نشه 😍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♥️🍃
صبح است پنجرهی خوشبختی
را باز می کنم و با صداقت نور لبخند
را به روی زندگی می گشایم 🌸
💥 سلام دوستان گلم 😍
✨ #صبح_بخیر✨
20.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چیز کیک یخچالی
😍😍🌹🌹🌹______
@banoyAmroz
😍😍🌹🌹🌹_____
#فوروارد فراموش نشه 😍
رهایی_ازشب
#قسمت_۱۷
یڪ روز اتفاق عجیبے افتاد…
اتفاقے ڪہ انگار بیشتر شبیہ یڪ برنامہ ے از پیش تعیین شده بود تا اتفاق!!
🍃🌹🍃
در ماشین ڪامران نشسته بودم
و منتظر بودم تا او از آبمیوه فروشے اے ڪہ خیلے تعریفش را می ڪرد ، برگردد....
ڪہ آن طلبہ را دیدم
ڪہ با یڪ ڪیف دستے از یڪ خیابان فرعے بیرون آمد و درست در مقابل ماشین ڪامران منتظر تاڪسی ایستاد.
همہ ے احساسات دفن شده ام ، دوباره برگشتند. سینہ ام به قدرے تنگ شد ڪہ بلند بلند نفس می ڪشیدم.
دست نرم ڪامران ، دستم رو نوازش ڪرد:
_ عسل خوبے؟!
زود دستم را ڪشیدم!
اگر طلبہ این صحنہ را می دید هیچوقت فراموش نمی ڪرد.
با من من نگاهش ڪردم و گفتم:
- نہ ڪامران حالم زیاد خوب نیست...حالت تهوع دارم!
او دستپاچہ ظرف آبمیوه رو بہ روے داشبورد گذاشت و نمیدونم بهم چے میگفت..
چون تمام حواسم بہ اون طلبہ بود ڪہ مبادا از مقابلم رد شہ.
با تردید رو بہ طلبہ اما خطاب بہ ڪامران، گفتم:
-میشہ این طلبہ رو سوار ڪنیم و تا یہ جایے برسونیم؟!
ڪامران با ناباورے و تردید نگاهم ڪرد. انگار می خواست مطمئن بشہ ڪہ در پیشنهادم جدے هستم یا او را دست مے اندازم. وقتے دوباره خواهشم را تڪرار ڪردم گفت:
-دارے شوخے میڪنے؟ چرا باید اونو سوار ماشینم ڪنم؟ دنبال دردسر میگردے؟
من هیچ منطقے در اون لحظہ نداشتم.
میزان شعورم شاید بہ صفر رسیده بود.
فقط می خواستم عطر طلبہ رو ڪہ براے مدتے طولانے تر حس ڪنم.
با اصرار گفتم:
- ببین چند دقیقہ ست
اینجا منتظر یڪ تاڪسیه.
هیچ ڪس براش نمے ایستہ
او با نیشخند ڪنایہ آمیزے گفت:
- واسه چی باید این کارو کنم؟
🍃🌹🍃
با عصبانیت بہ ڪامران نگاه ڪردم..
خواستم بگم آخہ اینها به تو چہ آسیبے رسوندند؟!
تو مرفہ بے درد ڪہ عمده ے ڪارت دور زدن تو خیابون هاے بالا و پایینہ و شرڪت تو پارتی های آخرهفتہ
اما لب برچیدم و سڪوت ڪردم..
🍃🌹🍃
ڪامران خشم و ناراحتیمو از نگاهم خواند و نفسش رو بیرون داد و چند ضربہ ای بہ فرمانش ڪوبید و از ماشین به صورت نیم تنه پیاده شد و رو بہ طلبہ ے جوان گفت:
- حاج آقا ڪجا تشریف می برے؟
من حیرت زده از واڪنش ڪامران فقط نگاه می ڪردم بہ صورت مردد و پر از سوال طلبہ!
ڪامران ادامہ داد:
- این نامزد ما خیلے دلش مهربونہ.
میگہ مثل اینڪہ خیلے وقتہ اینجا منتظرید. اگر تمایل داشتہ باشید تا یڪ مسیرے ببریمتون…
🍃🌹🍃
اے لعنت بہ طرز حرف زدنت!!
مگر قرار نبود ڪسے خبر دار نشہ من دوست دخترتم!؟
حالا منو نامزد خودت معرفے میکنے؟
اون هم در حضور مردے ڪہ با دیدنش قلبم داره یڪجا از سینہ بیرون میزنه؟!؟
🍃🌹🍃
طلبہ نیم نگاهے بہ من ڪہ او را خیره نگاه می ڪردم ، ڪرد و خطاب بہ ڪامران گفت:
_ممنونم برادرم. مزاحم شما نمیشم.
ڪامران اما جدے بود. انگار میخواست هر طورشده بہ من بفهماند که هر خواستہ اے از او داشته باشم ، بهش می رسم.
-نترس حاج آقا! ماشینمون نجس نیست! شاید هم ڪسر شأنتون میشہ سوار ماشین ما بشینید!
اخم ڪمرنگے بہ پیشانے طلبه نشست. مقابل ڪامران ایستاد.
دستے بہ روے شانہ اش گذاشت و با صداے صمیمانہ و مهربانش گفت:
-ما همہ بنده ایم، بنده ے خوب خدا.
این چہ فرمایشیہ ڪہ شما میفرمایید؟همین قدر ڪہ با محبت برادرانہ تون از من چنین درخواستے ڪردید براے بنده , یڪ دنیا ارزشمنده. من مسیرم بہ شما نمیخوره. از طرفے شما با همسرتون هستید و دلم نمیخواد مزاحم خلوتتون بشم!
این رو ڪہ گفت به قول مهرے الو گرفتم! نفسم دوباره بہ سختے بالا و پایین می رفت؟!
تازه شعورو منطقم برگشت!! آخہ این چہ حماقتے بود ڪہ من ڪردم؟
چرا از ڪامران خواستم او را سوار ڪنہ؟ اگر او منو می شناخت چہ؟
واے ڪامران داشت چہ جوابے می داد؟!
چہ سر نترسی دارد این پسر...
-حاج آقا بهونہ نیار. من تا یڪ جایے میرسونمتون. ما مسیر مشخصے نداریم. فقط بیخود چرخ می زنیم! این خانوم هم ڪہ می بینید دوست دختر بنده ست. نہ همسرم.
🍃🌹🍃
وااے واے واے…
سرم را از شدت خشم و ترس و شرم پایین انداختم. ڪاش میشد فرار ڪنم...
صداے طلبہ پایین تر اومد:
_خدا ان شاءالله همه مون رو هدایت ڪنہ. مراقب مسیر باش برادرم. ممنون از لطفت. یاعلے..
سرم رو با تردید بالا گرفتم.
ڪامران داشت هنوز بہ او ڪہ از خیابان رد می شد اصرار می ڪرد و او بدون نیم نگاهے خرامان از دید ما دور میشد.
بغض تلخے راه گلوم رو دوباره بست.
این قلب لعنتے چرا آروم تر نمی ڪوبید؟! اخ قفسہ ے سینہ ام…!!!
🍁🌻ادامہ دارد…
13.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چند تا ترفند خانه داری
💚
😍😍🌹🌹🌹______
@banoyAmroz
😍😍🌹🌹🌹_____
#فوروارد فراموش نشه 😍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
متفاوت ترین روش بستن بند کفش
😍😍🌹🌹🌹______
@banoyAmroz
😍😍🌹🌹🌹_____
#فوروارد فراموش نشه 😍