🌹🌸☘🌺💐
🌼🌺🌸🍀
🌷🌸🍂
🌺☘
🌸
#پارت_2
مادر صورتم رو توی دستهاش گرفت.
-اسپاکو، از کل خانواده ام فقط تو برام موندی ... نمیخوام تو رو هم از دست بدم.
-نگران نباش مادر.
-آخه مادر نیستی تا دلنگرونی من و بفهمی.
گونه های سفیدش رو بوسیدم. نگاه آخر و تو آینه به خودم انداختم.
۲۳ سال بود که به عنوان یه پسر ( لال) که با لکنت حرف میزنم تو کل منطقه می شناختنم.
هیچ کس نمی دونست دخترم بخصوص بخاطر قد بلندم و چهره ی گندم گونم.
خان قرار بود برای پسر دومش که قراره از اروپا برگرده بادیگاردی بگیره و تقریباً نصف جوونهای روستا ثبت نام کرده بودن.
بهترین موقعیت برای نزدیک شدن به خانواده ی خان بود. هرچند مادر راضی نبود اما تمام این سالها فقط بخاطر انتقام از خان زنده بودم و نفس می کشیدم.
سراشیبی پر از درخت رو طی کردیم. عمارت خان دقیقاً بهترین جای روستا بود.
خیلی ها پشت در عمارت ایستاده بودن. لنگه ی بزرگ در آهنی عمارت باز شد. یکی از بادیگاردهای خان اومد بیرون.
-دونه دونه بیاید داخل.
همراه مادر وارد عمارت شدیم. با دیدن عمارت لحظه ای با دهن باز به اون همه بزرگی و شکوه خیره شدم.
مادر سقلمه ای بهم زد.
قسمتی از عمارت که چمن کاری شده بود رو صندلی چیده بودن. به همون قسمت رفتیم.
🌸
🌺☘
🌷🌸🍂
🌼🌺🌸🍀
🌹🌸☘🌺💐
6.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#آموزش_تل🐾💫
#پارت_2
ایده های کار بردی در 👇👇
😍😍🌹🌹🌹______
@banoyAmroz
😍😍🌹🌹🌹_____
#فوروارد فراموش نشه 😍
5.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#هدبند_پارچه_ای🐾💫
#پارت_2
ایده های کار بردی در 👇👇
😍😍🌹🌹🌹______
@banoyAmroz
😍😍🌹🌹🌹_____
#فوروارد فراموش نشه 😍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#تزیین_طالبی🐾🦋
#پارت_2
ایده های کار بردی در 👇👇
😍😍🌹🌹🌹______
@banoyAmroz
😍😍🌹🌹🌹_____
#فوروارد فراموش نشه 😍