بانوی خاص🌹
#جانم_میرود #قسمت167 * به_قلم_فاطمه_امیری_زاده * #قسمت_صدوشصت_وهفت ــ چشم خانمی .من باید برم خد
#جانم_میرود
#قسمت168
مگر احساس یک مادر اشتباه می کرد؟؟
*
ـــ بیا عزیزم ،بخور
مهیا به لیوان اب قندی که در دستان سارا بود نگاهی انداخت و زمزمه کرد:
ــ نمیخوام
صدای شهین خانم که از شدت گریه گرفته بود به گوشش رسید:
ــ بخور عزیزم ،بخور مهیا رنگت پریده بخور مادرم
مهیا لیوان را از دستان سارا گرفت و ارام به لب هایش نزدیک کرد و در همان حال به صحبت های سارا که سعی در ارام کردنش بود گوش میداد
ــ عزیزم شما که هنوز چیزی بهتون نگفتن،همینطور زود زانوی غم بغل کردید ،مگه فقط شهاب تو اون عملیات بوده؟؟کلی پاسدار و نیروهای دیگه
مهیا کمی ارام گرفته بود اما این آرامش طولی نکشید که با شنیدن صدای آیفون و تصویر چند مرد غریبه با لباس نظامی بی حال بر روی مبل نشست و چشمانش را محکم بر روی هم فشار داد و با خود تکرار می کرد:
ــ اگر چیزی نشده پس اینا اینجا چیکار میکنن؟؟
آرام چشمانش را باز می ڪند ،به اطراف نگاه می اندازد تا شاید یادش بیاید کجاست؟
با دیدن ِسرم وصل به دستش و تختی که روی آن خوابیده بود ،کم کم همه ی اتفاقات که رخ داده رابه یاد می آورد.
حرف های سردار هنوز در گوشش می پیچید ،اشک هایش روی گونه های سردش سرازیر شد!!
باورش نمی شد ،شهاب به او قول داده بود برگردد اما ....
سارا و مهلاخانم وارد اتاقش شدند، مهلا خانم با نگرانی به صورت رنگ پریده ی دخترکش نگاهی انداخت،آه عمیقی کشید و دستی بر موهای مهیا ڪشید،مهیا با گریه مقطع گفت:
ـــ دی دیدی مامان شهاب ،شهاب بهم قول داده بود برگرده اما،اما مامان تنهام گذاشت
مهلاخانم اشک هایش را پاک کرد و با نگاهی غمگین به دخترکش خیره شد و آرام زمزمه کرد؛
ــ مادر هنوز که چیزی نشده؟چرا اینقدر به دلت بد راه میدی؟به جای توکل به خدا نشستی گریه میکنی ؟
ــ مامان نشنیدی سردار چی گفت؟از شهاب خبری نیست.یعنی شهاب برنگشته
مهیا با صدای بلند هق هق می کرد ،سارا با نگرانی سعی در ارام کردنش می کرد ،اما مهیا احساس می کرد دیگر پایان راه است و دیگر شهاب را در کنار خودش ندارد.
در باز شد و پرستار وارد اتاق شد و شاکی گفت:
ــ قرار بود اذیتش نکنید،شما حالشو که بدتر کردید،لطفا بیرون باشید
و سریع آرامبخشی به ِسرم زد و سارا ومهلا خانم را از اتاق بیرون برد .
مهیا دیگر هق هق اش آرامتر شده بود ،احساس می کرد که چشمانش کم کم بسته می شدند،هرچقدر می خواست مقاومت کند اما دیگر نتوانست و چشمانش بسته شد...
سردار به خانه شهاب آمده بود و اتفاق تلخی که همه را نگران کرده بود چه دوستان چه همکاران شهاب،را با خانواده شهاب درمیان گذاشت که مهیا و شهین خانم را،راهی بیمارستان کرده بود،شهاب بعد آن شب که عملیات با موفقیت انجام شده بود اثری از او نبود ،رزمنده هایی که همراه آن بودند ،گفته بودند که شهاب همراه گروه اول که شش نفر بودند وارد منطقه شده بودند و دیگر او را ندیده بودند،
و وقتی سراغ آن پنج نفر را گرفتند ،خبر شهادت آن ها را خبر دادند.
هیچ خبری از شهاب نبود ،نه جسدی که بدانند شهید شده ،نه خبری که شاید اسیر شده باشد ،و تنها یک جمله به همه گفته می شود "شهاب مفقود شده"
و از آن صحبت های سردار سه روز گذشته بود اما خبری از شهاب نبود....
مهیا و شهین خانم از بیمارستان مرخص شده بودند،شهین خانم به برگشتن شهاب امیدوار بود و با هربار صدای تلفن یا آیفون به امید اینکه شهاب باشد به سمت آن پرواز می کند.
اما مهیا ،عجیب امیدش را از دست داده بود،واین گونه می پنداشت که آن ها همه باهم وارد منطقه شدند پس اگر آن ها شهید شده بودند شهاب هم همراه آن ها بوده،شهاب آنقدرخوب و باایمان است،
که ماندنی نیست ،وقتی یاد آن بی قراری و شوق رفتن برای دفاع حرم حضرت زینب در چشمان شهاب می افتاد دیگر شکی بر اینکه شهاب ماندنی نیست احساس نمی کرد.
کار هر روزش شده بود که به معراج شهدا برود و کنار شهدا، از نبود شهاب و از بدقولی آن ، گله کند
و انقدر گریه می کرد که دیگر نایی برا راه رفتن هم نداشت!!
در یکی از روز هایی که به معراج آمده بود ،آرش دوست شهاب را دیده بود که بعد از صحبت کوتاهی، گفته بود که امروز به سوریه می رود و چون شهاب نیست او قرار بود عملیات را فرماندهی کند و آن لحظه مهیا یاد دختر ریز نقشی که در یادواره دیده بود که خودش را نامزد آرش معرفی کرده بود،افتاد،باخود زمزمه کرد؛
ــ یعنی الان او در چه حالی بود؟یعنی ممکن بود که آرش هم برنگردد و حال دخترک مثل من شود ؟
از تاکسی پیاده شده و وارد کوچه شود خستگی وبا احساس ضعفی که داشت راه رفتن را برایش سخت کرده بود ،
همزمان که از کنار در خانه شهاب رد شد ،که در باز شد و محمد آقا از در بیرون آمد ،که با دیدن مهیا به سمتش رفت و بانگرانی گفت:
ــ مهیا؛دخترم حالت خوبه؟رنگت چرا پریده؟؟
ــ سلام،چیزی نیست خوبم
—داری با خودت چیکار میکنی دخترم؟ امیدتو از دست نده، به خدا توکل کن
مهیا به محمد آقاخیره شد و چهره ی اورا در نظر گرفت،مگر ممکنه در یک هفته ا
#نکته🌹👌
💖حضرت محمد صلی الله علیه و آله:
(رمضان) ماهی است كه ابتدايش رحمت است و ميانه اش مغفرت و پايانش اجابت(دعا) و آزادى از آتش جهنم
📚 الكافی جلد4 صفحه67
#شبتون_مهدوی
─═ई✨🍃🌸🍃✨ई═─
اینجا🔚😍بانـــ🌸ـــوی خــ🎀ـــاص😌باش👇
🎀 @banoye_khaass 🎀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽❣ #سلام_امام_زمانم ❣﷽
کاش در این رمضان لایق دیدار شوم
سحری با نظر لطف تو بیدار شوم،
کاش منت بگذاری به سرم مهدی جان،
تا که همسفره تو لحظه دیدار شوم
#سلام
#روزتونمهدوی
─═ई✨🍃🌸🍃✨ई═─
اینجا🔚😍بانـــ🌸ـــوی خــ🎀ـــاص😌باش👇
🎀 @banoye_khaass 🎀
جز2.mp3
3.97M
💢✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿
🍃هرروز یک جزء از قرآن مجید
مهمـــان کتاب خداییم👌
#استادمعتزآقایی
#تلاوتجزءدوم
#تحدیر
التماس دعا از همگی دوستان
─═ई✨🍃🌸🍃✨ई═─
اینجا🔚😍بانـــ🌸ـــوی خــ🎀ـــاص😌باش👇
🎀 @banoye_khaass 🎀
🔅
✦ریشه #مشکلات در خانوادهها از کجاست؟
═════════᪥᪥═══════
۱) اکثر مشکلات در خانوادهها به دلیل سوء تفاهم در برداشتهای زوجین میباشد؛
✤ مثال: - آقا وارد منزل میشود،
+ خانم: خیلی خستم!
- آقا: خب برو بخواب!
+ خانم: همینه که میگم درکم نمیکنی!
👈 در صورتی که خانوم وقتی میگوید من خستهام، خستگی روحی است نه جسمی! (خیلی مسائل از همین سوءتفاهمهای جزئی شروع میشود.)
═════════᪥᪥══════
۲) عدم دانستن مهارتهای لازم برای زندگی
✤ مثل مهارت مهرورزی و محبت کردن؛
✤ شما مردی را پیدا نمیکنید که نداند زن نیاز به محبت دارد، ولی چون مهارت مهرورزی را بلد نیستند منشاء شروع مشکلات می شود.
═════════᪥᪥══════
۳) بخاطر دخالت دیگران در زندگی؛
✤ میتواند هرکسی باشد: پدرشوهر، مادرشوهر، پدرزن، مادرزن و..... و #یا یکی از چیزایی که الآن باب شده، دوستان خانمها هستند.
💬 آقایی در مشاوره میگفت:
خانم من دوستانی داشت که همه از شوهرهایشان جدا شده بودند ... باور کنید که این دوستان روی خانم من تاثیر میگذاشتند و به خانمم میگفتند:
تو چرا گیر دادی به این شوهر، تو هم جدا شو!
با همدیگر به کافیشاپ میرفتند، هر روز به یک بهانهای، یک روز تولد یکی از این دوستان و روز دیگر بهانهای دیگر.
ساعتها میگذشت و به خانمم خیلی خوش میگذشت..... وقتی که به خانمم تذکر میدادم او در پاسخ میگفت:
خوش به حال دوستانم که شوهر ندارند، اینها خیلی راحت هستند!
✖️حال این دخالت میخواهد عمدی باشد یا غیرعمد. مثلا به مناسبت برنامههای ویژه مثل شب یلدا:
🌸 خواهرزن: آبجی! شوهرت برا عید چی خرید؟
🌼 خواهر: روسری!
🌸 خواهرزن: یعنی طلا نخرید؟!!!
✖️ (این یعنی تمام)
حتی خیلی وقتها عمدی هم در کار نیست.
🔺 این خانم به فکر فرو میرود، شب با اشک چشم میخوابد، روز بعد با شوهرش سنگین برخورد میکند و....
═════════᪥᪥══════
#ادامه_دارد ...
👤 استاد تراشیون
─═ई✨🍃🌸🍃✨ई═─
اینجا🔚😍بانـــ🌸ـــوی خــ🎀ـــاص😌باش👇
🎀 @banoye_khaass 🎀
بانوی خاص🌹
🔗💜🔗💜🔗 ⚙️ #مهارتهای_همسرداری ۲۱ فصل پنجم {اقتدار ش
🔗💜🔗💜🔗
⚙ #مهارتهای_همسرداری ۲۲
فصل پنجم
{اقتدار شکن ها}
😌 یه زن باهوش و زیرک تو زندگی هیچوقت جلوی همسرش از #استقلال دم نمیزنه و نمیگه پول من، جهاز من، بابای من، حقوق من، کمک خرجی بابای من، هدیه ی مامان من، کادوهای عروسی فامیل من، طلای من، داداش من و... .
🔻وقتی شما این موارد رو تو زندگی مطرح میکنین، می خوایین به مرد بگین: لطفا سهم منو هم تو ساخته شدن زندگی ببین، نگو من خونه ساختم بگو فداکاریهای همسرم هم بوده تا من تونستم خونه بسازم، سهم درآمد منو هم تو رفاهی که امروز داریم مشخص کن، یادت نره منم تو داشتن زندگی امروز باهات شریک بودم،
🔻اما مرد این حرفای زنش رو این طور برداشت میکنه که: تو بدون من وبدون پول من هرگز به موفقیت نمی رسی، تو بی عرضه تر از اونی که بتونی به تنهایی یه زندگی رو بچرخونی .
✨پیامبر ص میفرماید:
اگر زنی حقوق و درآمد مالیش را به شوهرش منت گذارد تمام اعمال او تباه میگردد.اگر چه وی از عابدترین زنان و درآمدش به مقدار دنیا طلا و نقره باشد.
💬 یه مردی بهم گفت: داشتم جلوی فامیل روند خونه سازی مو توضیح میدادم که خانومم وارد بحث شد و گفت: البته طلا های من و کمک بابام خیلی موثر بوده. اون آقا گفت: شدیدا جلوی جمع خرد شدم.
👇👇👇👇👇👇👇
👆👆👆👆👆👆👆
💬 یه خانومی بهم مراجعه کرد و گفت:
درسته که من تموم حقوق ماهیانهم رو به شوهرم بدم؟
- از این خانوم پرسیدم: آیا به شوهرت اطمینان داری که پول رو هدر نمیده؟
+ گفت: بله، مدیریت و آینده نگری خوبی داره.
- به اون خانوم گفتم: خُب پس اشکالی نداره، همه پولت رو بده.
+ خانوم گفت: آخه خوشم نمیاد وقتی خودم پولی میخوام از اون بگیرم.
👈به اون خانوم گفتم: یکی از چیزایی که اقتدار مرد رو تقویت میکنه، #دادن_پول به همسرشه. اگه شما به اقتدار مردت احترام بذاری و پول خواستنت از حقوقت هم بیشتر باشه، شوهرت این پولو بهت میده،
👈اما اگه حقوقت رو جدا کردی و مدام گفتی: پول خودمه اختیارشو دارم،
⚠️اونوقت هر کم و کاستیای که تو خونه باشه، مرد به سرکار رفتن شما و خونه نبودنتون #ربط_میده و حتی ممکنه مستقیم مطرح کنه که حقوق تو برای من ارزشی نداره، من حاضرم گدایی بکنم، ولی از پول تو استفاده نکنم.
🔅حالا زن های بادرآمد میفهمن که چرا معمولا شوهرهاشون فضایی رو درست میکنن که اونا مجبور بشن کارشون رو رها کنن.
💡اگه زن تو اوج ثروت، زیبایی، قدرت، اصل، و نسب و ... هم باشه، باید وابستگیش رو به شوهرش ثابت کنه وگرنه با فخرفروشی و دم از استقلال زدن، زندگی خودش رو به جهنم تبدیل میکنه.
#اقتدار_شکن_ها { بخش۴}
[بحث مهارتهای همسرداری]
─═ई✨🍃🌸🍃✨ई═─
اینجا🔚😍بانـــ🌸ـــوی خــ🎀ـــاص😌باش👇
🎀 @banoye_khaass 🎀
#جانم_میرود
به قلم فاطمه امیری
─═ई✨🍃🌸🍃✨ई═─
اینجا🔚😍بانـــ🌸ـــوی خــ🎀ـــاص😌باش👇
🎀 @banoye_khaass 🎀
بانوی خاص🌹
#جانم_میرود #قسمت168 مگر احساس یک مادر اشتباه می کرد؟؟ * ـــ بیا عزیزم ،بخور مهیا به لیوان اب قند
#جانم_میرود
#قسمت169
چشمانش رابسته بود و سرش را به دیوار سرد معراج شهدا تکیه داده بود،نفس عمیقی کشید که بوی خوش گلاب،کمی از آشوب وجودش را کم کر د.
امروز هم مثل ده روز قبلی هر روز به معراج آمده بود ،اینجا احساس آرامش خاصی می کرد،در این مدت از خیلی کارهایش عقب افتاده بود وکمتر کسی در این ده روز با مهیا حرف زده یا حتی او را دیده مهیا بیشتر وقت خود را در معراج سپری می کرد و بقیه وقت را در اتاقش با عکس های دونفرهایشان می گذراند.
از رفتن آرش سه روزی گذشته بود ،در این مدت نامزد آرش را چند باری در معراج دیده بود و راحت متوجه شد که از رفتن ارش چه بر سر دخترک امده.
باصدای گوشیش نگاهش را به گوشی دوخت با دیدن شماره شهین خانوم ،نگاهش را از گوشی گرفت و به تابو ت شهید گمنام دوخت،که صدای گوشی قطع شد ،اما بلافاصله دوباره صدای گوشی مهیا در فضای خلوت معراج پیچید ،مهیا نگران نگاهی به اسم شهین خانم نگاهی انداخت،و در دلش غوغایی افتاد
،نکند خبری از شهاب رسیده؟؟
سریع تماس را جواب داد و تا خواست سلام کند صدای گریه ی شهین خانم به گوشش رسید.
شهین خانم بین گریه هایش مدام اسم شهاب را تکرار می کرد ،مهیا دیگر مطمئن شد اتفاقی افتاده ،حتی جرات پرسیدن سوالی را نداشت می ترسید جوابی که به سوالش داده بشه اونی نباشه که او میخواهد .
تماس قطع شد و مهیا با صورت اشکی شوکه در جایش خشک شده بود ،دوست نداشت چیزی را که شنیده بود باور کند ،چشمانش را محکم روی فشار داد و در دل دعا می کرد که ای کاش چشمانم را باز کنم همه ی این اتفاقات یک کابوس باشند ،اما با باز کردن چشمانش،صدای گریه هایش سکوت فضا را شکست.
دستانش را به دیوار تکیه داد تا بتواند از جایش بلند شود ،باید به انجا می رفت و می فهمید چه بر سر شهابش آمده که همچین شهین خانم را بی قرار کرده بود.
از معراج خارج شد صدای گوشیش را می شنید اما هیچ توجه ای به آن نکرد و برای اولین تاکسی که دید دست تکان داد
تاکسی که سر کوچه ایستاد ،مهیا سریع کرایه را داد و به سمت خانه شهاب دوید و به فریاد های پیرمرد که از مهیا می خواست بقیه پولش را ببرد توجه نکرد،در باز بود سریع وارد شد و خودش را به داخل خانه رساند.
شهین خانم با دیدن مهیا به سمتش پرواز کرد ،مهیا با دیدن چشم های سرخ شهین خانم دیگر نتوانست تحمل کند و روی زانو هایش افتاد ،شهین خانم سریع روبه رویش زانو زد مهیا با گریه روبه شهین با التماس گفت:
ــ شهین جون بگو؛قسمت میده بهم بگی همه چیو،بگو چه بلایی سر شهابم اومده
شهین خانم که از شدت گریه نمیتوانست حرفی بزند،سرمهیا را در آغوش گرفت و با هق هق مهیا را همراهی کرد،بین گریه هایش بوسه هایی بر روی سر مهیا نشاند،از صمیم قلب خوشحال بود که همچین عروسی دارد،در این مدت که شهاب نبود ،خیلی دلتگش شده بود ،خودش هم نمی دانست که چرا وقتی مهیا را می دید یا او را در آغوش می گرفت آرام می گرفت و احساس می کرد که شهاب را دیده و درآغوش گرفته.
مهیا از شهین خانم جدا شد و با چشمان سرخ و خیس در چشمان شهین خانم خیره شد ،و آ ام زمزمه کرد:
ــ بگید چی شده؟دارم میمیرم قلبم درد گرفت قسمتون میدم بگید چی شده
مهیا دیگر نمی توانست تحمل کند درد زیادی را تحمل کرده بود احساس می کرد فلبش از شدت درد هر لحظه ممکن بود از کار بایستد ،و برای رهایی از این درد دوست داشت بلند جیغ بزند و از درد دوری شهاب بگوید .
با صدای بلندی همراه گریه که دل هر بی رحمی را به رحم می آورد گفت :
ــ دارم میمیرم ،چرا درک نمیکنید از دوری شهاب دارم میمیرم ،بهم بگید چه به سر شهابم اومده
شهین خانم نتوانست حرفی بزند فقط آرام گفت :
ــ برو تو اتاق شهاب ،اونجاست ببینش
و گریه اجازه نداد ،حرف هایش را به پایان برساند ،مهیا با خوشحالی از جا بلند شد ،باورش نمی شد شهاب در اتاقش باشد سریع به طرف پله ها دوید و به سمت اتاق شهاب رفت اما قبل از اینکه در را باز کند به این فکر کرد،اگه شهاب برگشته چرا شهین خانم انقدر بی قرار بود ؟
اگر آمده بود شهاب حتما با شنیدن صدایش پایین می امد ؟
مهیا قدمی برگشت و زیر لب گفت:
ــ هیچ چیز طبیعی نیست
* از.لاڪ.جیــغ.تـا.خــــدا *
* ادامه.دارد.... *
💐شادے ارواح طیبہ شهدا صلوات💐
بامــــاهمـــراه باشــید
─═ई✨🍃🌸🍃✨ई═─
اینجا🔚😍بانـــ🌸ـــوی خــ🎀ـــاص😌باش👇
🎀 @banoye_khaass 🎀
🌙 #ماهفرصتها
🔺️ ۱۰ توصیه کاربردی حضرت آیتالله خامنهای برای بهره برداری مومنانه از ماه مبارک رمضان
#بهار_قرآن
#ماه_رمضان
─═ई✨🍃🌸🍃✨ई═─
اینجا🔚😍بانـــ🌸ـــوی خــ🎀ـــاص😌باش👇
🎀 @banoye_khaass 🎀
🌱🌱🌱
💠 پوستر راهکارهای #زندگی_موفق در #جزء_دوم_قرآن
#ماه_رمضان
─═ई✨🍃🌸🍃✨ई═─
اینجا🔚😍بانـــ🌸ـــوی خــ🎀ـــاص😌باش👇
🎀 @banoye_khaass 🎀
*اگر وقت نمیکنید معنای قرآن را بخوانید ،لطفا این پیام رو تا آخر بخوانید.
یکی از فواید و ثمرات گوش سپردن به قرآن و توجه به معنی آن، اینست که با تفکر در معنای آیات قرآن ، تاثیر مثبت آن را در زندگی، عمیقاً حس خواهیم کرد...
🔻خوشبختانه سایتی هست که معنای قرآن را به شیوه ی خاص و به سبک آرامش بخشی آماده نموده است و به صورت *رایگان* در اختیار ما قرار داده است.
آدرس سایت در زیر گذاشته شده است.
لطفا در انتشار این مطلب و ایجاد احساس خوب برای دیگران کوتاهی نکنید.
http://www.masoudriaei.com/index.php/quranv/
بسیار عالی و جذاب..🌸🍃
#نکته👌🌹
💫مولا امیرالمؤمنین (ع):
#بهشت به امور ناخوشايند درپيچيده شده است و #دوزخ به شهوت ها. ✔️
📔نهج البلاغه، خطبه ۱۷۶
#شبتون_مهدوی
─═ई✨🍃🌸🍃✨ई═─
اینجا🔚😍بانـــ🌸ـــوی خــ🎀ـــاص😌باش👇
🎀 @banoye_khaass 🎀
📚 نگرفتن روزه تا رمضان سال بعد
💠 اگر انسان بر اثر بيمارى روزۀ ماه رمضان را نگيرد و پس از ماه رمضان بيمارى اش برطرف شود ولى بلافاصله عذر ديگرى پيدا كند و نتواند تا ماه رمضان بعد قضاى روزه را بگيرد، بايد قضاى آن روزهها را در سالهای بعد بگيرد، همچنين اگر عذر ديگرى غير از بيمارى در ماه رمضان داشته باشد و پس از ماه رمضان برطرف شود ولی تا ماه رمضان بعد بر اثر بيمارى نتواند روزه بگيرد، باید آن روزه ها را قضا کند.
✅ رسـالـه نمـاز و روزه مسـألـه ٩٢٥
📩دفتر مقام معظم رهبرے(مدظلّه)
(درصورتی که مرجعتان غیر از رهبرانقلاب می باشد ، حتماََ با دفتر مرجع خود تماس حاصل فرمایید)
#ماه_رمضان #بهار_قرآن #ماه_مبارک_رمضان
﷽❣ #سلام_امام_زمانم ❣﷽
شعبان نیامدی
رمضان کن عنایتی
بگذار پا به چشم من
ای روزه دارِ ما
سلام سفـ❤️ـره دار رمضان ...
#سلام
#رورتون_مهدوی
─═ई✨🍃🌸🍃✨ई═─
اینجا🔚😍بانـــ🌸ـــوی خــ🎀ـــاص😌باش👇
🎀 @banoye_khaass 🎀
جز3.mp3
4.16M
💢✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿
🍃هرروز یک جزء از قرآن مجید
مهمـــان کتاب خداییم👌
#استادمعتزآقایی
#تلاوتجزءسوم
#تحدیر
التماس دعا از همگی دوستان
─═ई✨🍃🌸🍃✨ई═─
اینجا🔚😍بانـــ🌸ـــوی خــ🎀ـــاص😌باش👇
🎀 @banoye_khaass 🎀
💡قرآن راه زندگی
✅راهکارهایزندگیموفقدر
#جزءسومقرآنکریم
─═ई✨🍃🌸🍃✨ई═─
اینجا🔚😍بانـــ🌸ـــوی خــ🎀ـــاص😌باش👇
🎀 @banoye_khaass 🎀
بانوی خاص🌹
🔗💜🔗💜🔗 ⚙ #مهارتهای_همسرداری ۲۲ فصل پنجم {اقتدار شکن
🔗💜🔗💜🔗
⚙ #مهارتهای_همسرداری ۲۳
فصل پنجم
{اقتدار شکن ها}
⭕️آخرین اقتدارشکنی که زن میتونه ایجاد کنه، «بیان جملاتی شبیه به #نفرینه».
⚠️وقتی یه زن به شوهرش میگه:
[إن شاءالله خدا جوابتو بده و سزای کاری که در حق من میکنی ببینی، به خدا واگذارت میکنم.]
🔹زن میخواد با همچن جملاتی بگه: آقا! از روز قیامت بترس و حق و حقوق شرعی منو پرداخت کن، بیشتر بهم #محبت_کن، با جملات آزار دهندهت منو #نرنجون.
🔅اما تفسیر مرد از جملات زن اینه: تو اینقدر برا من #بی_ارزش شدی که از خدا میخوام به تو آسیب محکمی وارد کنه، إن شاءالله تو عذاب و رنجی بیفتی تا دل من خنک بشه، إن شاءالله خدا انتقام منو ازت بگیره.
🔻زن میخواد با ترسوندن مرد از حساب و کتاب و معاد اونو به #خوب_بودن دعوت کنه،
🔺ولی برعکس با یه واکنشی برخلاف انتظارش رو به رو میشه.
#اقتدار_شکن_ها {بخش ۵}
[بحث مهارتهای همسرداری]
─═ई✨🍃🌸🍃✨ई═─
اینجا🔚😍بانـــ🌸ـــوی خــ🎀ـــاص😌باش👇
🎀 @banoye_khaass 🎀
#جانم_میرود
به قلم فاطمه امیری
─═ई✨🍃🌸🍃✨ई═─
اینجا🔚😍بانـــ🌸ـــوی خــ🎀ـــاص😌باش👇
🎀 @banoye_khaass 🎀