جز9.mp3
4.11M
💢✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿
🍃هرروز یک جزء از قرآن مجید
مهمـــان کتاب خداییم👌
#استادمعتزآقایی
#تلاوتجزءنهم
#تحدیر
التماس دعا از همگی دوستان
─═ई✨🍃🌸🍃✨ई═─
اینجا🔚😍بانـــ🌸ـــوی خــ🎀ـــاص😌باش👇
🎀 @banoye_khaass 🎀
💡قرآن راه زندگی
✅راهکارهای#زندگیموفق
در#جزءنهمقرآنکریم
─═ई✨🍃🌸🍃✨ई═─
اینجا🔚😍بانـــ🌸ـــوی خــ🎀ـــاص😌باش👇
🎀 @banoye_khaass 🎀
بانوی خاص🌹
🔗💜🔗💜🔗 ⚙ #مهارتهای_همسرداری ۲۵ فصل پنجم {اقتدار شک
✨🕊✨
⚙ #مهارتهای_همسرداری ۲۶
فصل پنجم
{اقتدار شکن ها}
درباره ی جلسه قبل، بنظرتون وقتی مردا اون حرفا رو میزنن، بهترین واکنش در برابر شوهر چیه؟
📛 بذارین اول #بدترین واکنش رو بگیم، اونم اینه که شما #متعصابه از خونواده ی خودتون حمایت کنین و به شوهرتون بگین: تو بد فهمیدی، اصلاً منظور خونوادهمن این نبوده که تو میگی،
✅ اما #بهترین واکنش اینه که به حرفایی که همسرتون میزنه گوش بدین و بهش بگین : خودتو ناراحت نکن، نمیدونم چرا اینجوری کردن؟ حتماً فردا پیگیرش میشم ببینم چرا این کار رو کردن.
🏵 زن باهوش باید طوری رفتار کنه که خونوادهش به شوهذش احترام بذارن. هرقدر در خونوادهتون به شوهرتون عزت بدین، اونا هم بهش عزت میدن.
🔚 آخرین موردی که خونواده زن میتونه اقتدار مرد رو بشکنه «#بی_احترامی» از طرف اوناست. متأسفانه بعضی از خونواده ها به علت ندونستن به داماد توهین میکنن.
🔻این توهین ممکنه از جانب "برادرخانوم جوان و خام"، "خواهرخانم" یا حتی "پدرخانوم و مادرخانوم" سربزنه.
👇👇👇👇👇👇
👆👆👆👆👆👆
🔴 مثلاً تو یه مجادله به دامودشون بگن:
تو بچهای، بیشتر از این حالیت نمیشه. یا برادرخانوم بهش بگه: تو کی هستی؟ حق نداری با من اینجوری حرف بزنی.
⚠️ این موارد واقعا اقتدار شکنه و گاهی وقتا باعث قهرهای طولانی میشه. موضع گیری زن خیلی حائز اهمیته. مثلاً زن میتونه به اشتباه اینجوری موضع گیری کنه و بگه: خُب بابام که بهت چیز بدی نگفته، گفته: بچهای، نمیفهمی، خیلی هم بیراه نگفته بچه بازی درنیار تا بهت نگن.
⛔️ اینطور موضع گیریهایی از طرف زن میتونه کینه هایی ایجاد کنه که رفع کردنش اصلا آسون نیست،
✅ ولی زنِ با درایت، خونواده اش رو به سمت رفع توهینی که به شوهرش شده، سوق میده و ازشون میخواد تا با گفتار یا عملی اون توهین رو از دل شوهرش بیرون بیارن.
#اقتدار_شکن_ها{بخشآخر}
[بحث مهارتهای همسرداری]
─═ई✨🍃🌸🍃✨ई═─
اینجا🔚😍بانـــ🌸ـــوی خــ🎀ـــاص😌باش👇
🎀 @banoye_khaass 🎀
✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨
✫⇠ رمان زیبای
#پسرک_فلافل_فروش
📌زندگینامه شهید محمدهادی ذوالفقاری...🍃🌹
─═ई✨🍃🌸🍃✨ई═─
اینجا🔚😍بانـــ🌸ـــوی خــ🎀ـــاص😌باش👇
🎀 @banoye_khaass 🎀
بانوی خاص🌹
#پسرک_فلافل_فروش #قسمت5 #آن_روزها(راوی مادر شهید) درخانواده ای بزرگ شدم که توجه به دین ومذهب نهاد
#پسرک_فلافل_فروش
#قسمت6
#یکی_از_جوانان_مسجد
کار فرهنگی مسجد موسی ابن جعفر(ع) بسیار گسترده شده بود. سیدعلی مصطفوی(همسفر شهدا) برنامه های ورزشی و اردویی زیادی را ترتیب می داد.
همیشه برای جلسات هیئت یا برنامه های اردویی فلافل می خرید. می گفت هم سالم است هم ارزان. یک فلافل فروشی به نام جوادین پشت مسجد داخل خیابان شهید عجب گل بود که از آنجا خرید می کرد.
شاگرد این فلافل فروشی یک پسر با ادب بود. با یک نگاه می شد فهمید این پسر زمینه معنوی خوبی دارد.
بارها با خود سیدعلی مصطفوی (همسفر شهدا) رفته بودیم سراغ این فلافل فروشی و با این جوان حرف می زدیم. سیدعلی می گفت: این پسر باطن پاکی دارد، باید او را جذب مسجد کنیم.
برای همین چندبار با او صحبت کرد و گفت که ما در مسجد چندین برنامه داریم. اگر دوست داشتی بیا و توی این برنامه ها شرکت کن.
حتی پیشنهاد کرد که اگر فرصت نداری در برنامه فوتبال مسجد شرکت کن. آن پسرک هم لبخندی می زد و می گفت: چشم، اگر فرصت شد می یام.
رفاقت ما با این پسر در حد سلام و علیک بود. تا اینکه یک شب مراسم یادواره شهدا در مسجد برگزار شد. این اولین یادواره شهدا بعد از پایان دوران دفاع مقدس بود.
در پایان مراسم دیدم همان پسرک فلافل فروش انتهای مسجد نشسته! به سیدعلی اشاره کردم و گفتم: رفیقت اومده مسجد.
سیدعلی تا او را دید بلند شد و با گرمی از او استقبال کرد. بعد او را در جمع بچه های بسیج وارد کرد و گفت: ایشان دوست صمیمی بنده است که حاصل زحماتش را بارها نوش جان کرده اید!
خلاصه کلی گفتیم و خندیدیم. بعد سید علی گفت: چی شد اینطرفا اومدی؟!
او هم با صداقتی که داشت گفت: داشتم از جلوی مسجد رد می شدم که دیدم مراسم دارید. گفتم بیام ببینم چه خبره که شما رو دیدم.
سیدعلی خندید و گفت: پس شهدا تو رو دعوت کردن.
بعد با هم شروع کردیم به جمع آوری وسایل مراسم. یک کلاه آهنی مربوط به دوران جنگ بود که این دوست جدید ما باتعجب به آن نگاه می کرد. سید علی گفت: اگه دوست داری بگذار روی سرت.
او هم کلاه رو گذاشت روی سرش و گفت: به من می یاد؟
سیدعلی هم لبخندی زد و به شوخی گفت: دیگه تموم شد، شهدا برای همیشه سرت کلاه گذاشتند!
همه خندیدیم. اما واقعیت همانی بود که سید گفت. این پسر را گویی شهدا در همان مراسم انتخاب کردند.
پسرک فلافل فروش، همان هادی ذوالفقاری بود که سیدعلی مصطفوی(همسفر شهدا) او را جذب مسجد کرد و بعدها اسوه و الگوی بچه های مسجدی شد.
#پسرک_فلافل_فروش
زندگینامه و خاطرات #طلبه_شهید_مدافع_حرم_محمدهادی_ذوالفقاری 🌷
─═ई✨🍃🌸🍃✨ई═─
اینجا🔚😍بانـــ🌸ـــوی خــ🎀ـــاص😌باش👇
🎀 @banoye_khaass 🎀
#پسرک_فلافل_فروش
#قسمت7
#گمشده
#حجت_الاسلام_سمیعی
سال 84 بود که کادر بسیج مسجد موسی ابن جعفر(ع) تغییر کرد. من به عنوان جانشین پایگاه انتخاب شدم و قرار شد پایگاه را به سمت یک مرکز فرهنگی سوق دهیم.
در این راه سیدعلی مصطفوی (همسفر شهدا) با راه اندازی کانون فرهنگی نوجوانان شهید آوینی کمک بزرگی به ما نمود.
مدتی از راه اندازی کانون فرهنگی گذشت. یک روز با سید علی به سمت مسجد حرکت کردیم. به جلوی فلافل فروشی جوادین رسیدیم. سیدعلی با جوانی که داخل مغازه بود سلام و علیک کرد.
این پسرک حدود شانزده سال سریع بیرون آمد و حسابی با ما سلام و احوال پرسی کرد. حجب و حیای خاصی داشت. متوجه شدم با سیدعلی خیلی رفیق شده.
وقتی رسیدیم مسجد از سیدعلی پرسیدم: از کجا این پسر را می شناسی؟
گفت: چند روز بیشتر نیست، تازگی با او آشنا شدم. به خاطر خرید فلافل زیاد به مغازه اش می رفتیم.
گفتم: به نظر پسر خوبی می یاد.
چند روز بعد، این پسر همراه با ما به اردوی قم و جمکران آمد. در آن سفر بود که احساس کردم این پسر، روح بسیار پاکی دارد. اما کالاً مشخص بود که در درون خودش به دنبال یک گمشده می گردد!
این حس را سالها بعد که حسابی با او رفیق شدم بیشتر لمس کردم. او مسیرهای مختلفی را در زندگیش تجربه کرد تا به مقصد خودش برسد.
من بعدها با هادی بسیار رفیق شدیم. او خدمات بسیار زیادی در حق من انجام داد که گفتنی نیست. اما به این حقیقت رسیدم که هادی به دنبال گمشده خودش می گردد. برای این حرف هم دلیل دارم:
او در دوران نوجوانی فوتبالیست خوبی بود، به او می گفتند: «هادی دِل پیه رو» هادی هم دوست داشت خودش را بروز دهد.
کمی بعد درس را رها کرد و می خواست با کار کردن، گمشده خودش را پیدا کند.
بعد در جمع بچه های بسیج و مسجد مشغول فعالیت شد. هادی در هر عرصه ای که وارد می شد بهتر از بقیه کارها را انجام می داد. در مسجد هم گوی سبقت را از بقیه ربود.
بعد با بچه های هیئتی رفیق شد. از این هیئت به آن هیئت رفت. این دوران، خیلی از لحاظ معنوی رشد کرد، اما حس می کردم که هنوز گمشده خودش را نیافته.
بعد در اردوهای جهادی و اردوهای راهیان نور و مشهد او را می دیدم. بیش از همه فعالیت می کرد، اما هنوز ...
با بچه های قدیمی جنگ رفیق شد. با آنها به این جلسه و آن جلسه می رفت. دنبال خاطرات شهدا بود. موتور تریل خرید و اینطرف و آن طرف می رفت. اما باز هم ...
تا اینکه پایش به حوزه باز شد. کمتر از یک سال در حوزه بود. اما گویی هنوز ...
بعد هم راهی نجف شد. روح ناآرام هادی، گمشده اش را در کنار مولایش امیرالمومنین(ع) پیدا کرد. او در آنجا آرام گرفت و برای همیشه مستقر شد.
#پسرک_فلافل_فروش
زندگینامه و خاطرات #طلبه_شهید_مدافع_حرم_محمدهادی_ذوالفقاری🌷
─═ई✨🍃🌸🍃✨ई═─
اینجا🔚😍بانـــ🌸ـــوی خــ🎀ـــاص😌باش👇
🎀 @banoye_khaass 🎀
#نکته👌🌹
❤️ امیرالمومنین امام علی «علیه السلام»:
روزه قلب بهتر از روزه زبـــــــــان و روزه #زبان بهتر از روزه شکم است..
📚{غررالحکم ج۱ ص۴۱۷}
#شبتون_مهدوی
─═ई✨🍃🌸🍃✨ई═─
اینجا🔚😍بانـــ🌸ـــوی خــ🎀ـــاص😌باش👇
🎀 @banoye_khaass 🎀