eitaa logo
بانوی خاص🌹
415 دنبال‌کننده
7.2هزار عکس
2.7هزار ویدیو
18 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم 🌹 کانال بانوی خاص ❤️همسرداری 👩‍🏫فرزند پروری 🏠خانه داری احکام و مطالب متفرقه سوالات مشاوره کاملا رایگان تبادل و ارتباط با ادمين: @delaram7645 لينك كانال👇 https://eitaa.com/joinchat/1265893419C1fe8b5bb94
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
﷽❣ ❣﷽ 🌱سلام بر مولایی که تنها نشان باقیمانده از دین و حجّت های خداست. 🌸سلام بر او که گنجینه علم الهی است... به امید دیدن روز ظهور 🌱روزی که دین و ایمان جانی تازه میگیرد… 🌸🍃 ─═ई✨🍃🖤🍃✨ई═─        اینجا🔚بانــــــوی خـــ🖤ــاص😌باش👇 🖤 @Banoye_khaass 🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بانوی خاص🌹
حالا ما توی زندگی مشترک چه کارهایی رو با هم انجام بدیم یا چه رفتارهایی داشته باشیم🤔 تا به آرامش برس
💞بسم الله الرحمن الرحیم💕 این جلسه می خوام براتون یه خاطره تعریف کنم تا شاید مقدمه ای باشه برای ادامه مطلب👇 شاید این اتفاق برا خودتون هم پیش امده باشه😄 ✍خاطره خانم و آقایی که از مشهد به قم می رفتن که این خانم و آقا یه بچه شیرین و نازیم داشتن👶 که همش بهونه دستشویی می‌گرفت و می‌گفت من دسشویی دارم😫 من دسشویی دارم😫 مامانشم می برد ولی بچه دستشویی نمی کرد🤨 ⭕️مامان و بابا هر دو شون اعصابشون اینقدر خورد شده بود که همش تو ماشین با هم دعوا میکردن😡 👈تو راه برگشت توی یه قبرستون نگهداشتن و بچه را بردند دستشویی خانم چشمش افتاد به... ... ─═ई✨🍃🖤🍃✨ई═─        اینجا🔚بانــــــوی خـــ🖤ــاص😌باش👇 🖤 @Banoye_khaass 🖤
چشمش افتاد به یه سنگ قبری😳 ✔️که سنگ قبر یک خانمی بود روش نوشته بوداو خورشید خانه ما بود🤗 🤔زن با خودش فکر کرد و گفت کاش روی سنگ قبر منم اینو می نوشتن😥 ✅چون دیگه طرز تفکرش رو عوض کرده بود و با دید دیگه به زندگی نگاه می کرد تا مشهد به همشون خوش گذشت😇 👌پس اگه همه ما سعی کنیم طرز تفکر مونو عوض کنیم و به زندگی با یک دید دیگه ای نگاه کنیم زندگیمون گلستون میشه😍 ✍از این خاطره نتیجه دیگه ای هم میتونیم بگیریم اینکه خانوم‌خونه نقش بسیار مهمی در آرامش خانواده دارد پس قبل از هر چیزی قبل از هر مهارتی باید تهذیب و خودسازی مان را تقویت کنیم. ─═ई✨🍃🖤🍃✨ई═─        اینجا🔚بانــــــوی خـــ🖤ــاص😌باش👇 🖤 @Banoye_khaass 🖤
❇️هرکس با توجه به نگرشی که دارد و طرز تفکری که داردرفتار می کند یعنی با توجه به معنای زندگی خود قدم بر میدارد🚶‍♂ ✍در جهان همه چیز به همدیگه مرتبط هستند 👈یک نظریه است به نام نظریه پروانه در این نظریه می‌گوییم که کل خلقت به هم متصل هستند پس جمله چهار دیواری اختیاری معنایی ندارد😐 🥴اگر در شبکه هستی با هم نوع خود دچار مشکل شدیم همه شبکه هستی را به هم میریزه😲 چجوری؟🤔 اینکه آقا با خانم بد رفتاری میکنه😓 خانم با بچه بعد هر دو با بچه😰 😬انوقت فرزندی عصبی تحویل جامعه میدن و... ─═ई✨🍃🖤🍃✨ई═─        اینجا🔚بانــــــوی خـــ🖤ــاص😌باش👇 🖤 @Banoye_khaass 🖤
✅حالا طبق قصه ای که براتون گفتم میخوام دو تا تفکر رو خدمتون عرض کنم👇 ❗️ما دو مدل تفکر در مشکلات زندگی داریم 🔰 تفکر عامل⬅️ کسی را که خطاکرده از ذهنش پاک می کند . مثلا👇 ‼️طبق قصه فرزند را عامل عصبانیتشان نمیداند و دنبال راه چاره میگردد 🔰 تفکر مقصر⬅️ خطاکار را مورد سرزنش قرار میدهد دنبال خطاکار میگردد و اوضاع و شرایط را مقصر می داند مثال👇 مثلاً آقای خونه آشغالاروبیرون نمی برد 😓تفکرزن مقصر⬅️ آقامون آشغال و بیرون نمیزاره😡 😇تفکرزن عامل⬅️ آقامون انقدر خسته است بنده خدا از خستگی نا نداشت آشغالارو بذاره بیرون ،موند فردا .. ─═ई✨🍃🖤🍃✨ई═─        اینجا🔚بانــــــوی خـــ🖤ــاص😌باش👇 🖤 @Banoye_khaass 🖤
خوب خانم های عزیز پس همیشه سعی کنید زن عامل باشید 😊 نه زن مقصر چون همیشه دنبال مقصر میگردید و مشکلتان حل نمیشود هیچ😳 بحرانی تر نیز میشود 👌ولی اگر زن عامل باشید عوض اینکه دنبال مقصر باشید و با طعنه و نیش به همسرتان بگویید کاری را برایتان انجام دهد با نرمی و سیاست میگویید که هم کار خودتان انجام میشود هم محبوب دل همسرتان میشوید😃 خوب عزیزان ان شاءالله فردا مثال میزنیم و بیشتر توضیح میدیم تا قشنگتر جا بیوفته😉 وصلی الله و علی محمد و آل محمد وعجل فرجهم🌹 ─═ई✨🍃🖤🍃✨ई═─        اینجا🔚بانــــــوی خـــ🖤ــاص😌باش👇 🖤 @Banoye_khaass 🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از بانوی خاص🌹
💥 برگرفته از حوادث خرداد تا شهریور سال ۱۳۹۳ در شهر آمرلی عراق بود که با خوشه چینی از خاطرات مردم مقاوم و رزمندگان دلاور این شهر، به ویژه فرماندهی بی‌نظیر سپهبد شهید در قالب داستانی عاشقانه روایت شده است. نویسنده : فاطمه ولی نژاد ─═ई✨🍃🖤🍃✨ई═─        اینجا🔚بانــــــوی خـــ🖤ــاص😌باش👇 🖤 @Banoye_khaass 🖤
بانوی خاص🌹
#تنها_میان_داعش #قسمت62 💠 در را که پشت سرش بست صدای #اذان مغرب بلند شد و شاید برای همین انقدر سریع
💠 همانطورکه پشتم به کابینت بود، لیز خوردم و کف آشپزخانه روی زمین نشستم که صدای زنگ گوشی بلند شد. حتی اینکه حیدر پشت خط باشد، دلم را می‌لرزاند. شماره ناآشنا بود و دلم خیالبافی کرد حیدر با خط دیگری تماس گرفته که مشتاقانه جواب دادم :«بله؟» اما نه تنها آنچه دلم می‌خواست نشد که دلم از جا کنده شد :«پسرعموت اینجاس، می‌خوای باهاش حرف بزنی؟» 💠 صدایی غریبه که نیشخندش از پشت تلفن هم پیدا بود و خبر داشت من از حیدر بی‌خبرم! انگار صدایم هم از در انتهای گلویم پنهان شده بود که نتوانستم حرفی بزنم و او در همین فرصت، کار دلم را ساخت :«البته فکر نکنم بتونه حرف بزنه، بذار ببینم!» لحظه‌ای سکوت، صدای ضربه‌ای و ناله‌ای که از درد فریاد کشید. 💠 ناله حیدر قلبم را از هم پاره کرد و او فهمید چه بلایی سرم آورده که با تازیانه به جان دلم افتاد :«شنیدی؟ در همین حد می‌تونه حرف بزنه! قسم خورده بودم سرش رو برات میارم، اما حالا خودت انتخاب کن چی دوست داری برات بیارم!» احساس نمی‌کردم، یقین داشتم قلبم آتش گرفته و به‌جای نفس، خاکستر از گلویم بالا می‌آمد که به حالت خفگی افتادم. 💠 ناله حیدر همچنان شنیده می‌شد، عزیز دلم درد می‌کشید و کاری از دستم برنمی‌آمد که با هر نفس جانم به گلو می‌رسید و زبان عدنان مثل مار نیشم می‌زد :«پس چرا حرف نمی‌زنی؟ نترس! من فقط می‌خوام بابت اون روز تو باغ با این تسویه حساب کنم، ذره ذره زجرش میدم تا بمیره!» از جان به لب رسیده من چیزی نمانده بود جز هجوم نفس‌های بریده‌ای که در گوشی می‌پیچید و عدنان می‌شنید که مستانه خندید و اضطرارم را به تمسخر گرفت :«از اینکه دارم هردوتون رو زجر میدم لذت می‌برم!» ✍️نویسنده: ─═ई✨🍃🖤🍃✨ई═─        اینجا🔚بانــــــوی خـــ🖤ــاص😌باش👇 🖤 @Banoye_khaass 🖤
💠 و با تهدیدی وحشیانه به دلم تیر خلاص زد :«این کافر منه و خونش حلال! می‌خوام زجرکشش کنم!» ارتباط را قطع کرد، اما ناله حیدر همچنان در گوشم بود. جانی که به گلویم رسیده بود، برنمی‌گشت و نفسی که در سینه مانده بود، بالا نمی‌آمد. 💠 دستم را به لبه کابینت گرفتم تا بتوانم بلند شوم و دیگر توانی به تنم نبود که قامتم از زانو شکست و با صورت به زمین خوردم. پیشانی‌ام دوباره سر باز کرد و جریان گرم را روی صورتم حس کردم. از تصور زجرکُش شدن حیدر در دریای درد دست و پا می‌زدم و دلم می‌خواست من جای او بدهم. 💠 همه به آشپزخانه ریخته و خیال می‌کردند سرم اینجا شکسته و نمی‌دانستند دلم در هم شکسته و این خون، خونابه است که از جراحت جانم جاری شده است. عصر، حیدر با من بود که این زخم حریفم نشد و حالا شاهد زجرکشیدن عشقم بودم که همین پیشانی شکسته جانم شده بود. 💠 ضعف روزه‌داری، حجم خونی که از دست می‌دادم و عدنان کارم را طوری ساخت که راهی درمانگاه شدم، اما درمانگاه دیگر برای مجروحین شهر هم جا نداشت. گوشه حیاط درمانگاه سر زانو نشسته بودم، عمو و زن‌عمو هر سمتی می‌رفتند تا برای خونریزی زخم پیشانی‌ام مرهمی پیدا کنند و من می‌دیدم درمانگاه شده است... ✍️نویسنده: ─═ई✨🍃🖤🍃✨ई═─        اینجا🔚بانــــــوی خـــ🖤ــاص😌باش👇 🖤 @Banoye_khaass 🖤
🔴 💠 برخی کارها بشدت از شما در نزد شوهر می‌کاهد. مثل مخفی‌کاری و کردن برخی امور در زندگی از شوهر... 💠 وقتی شوهر از امور پنهان، مطلع شود او را می‌کند چرا که او فکر می‌کند او را حساب نکرده‌اید و نظرش برایتان مهم نبوده است. 💠 با این‌کار، شوهرتان نسبت به کارهای آینده شما می‌شود. به شما در برخی کارها شک می‌کند و عامل بسیاری از بگومگوها و می‌گردد. ─═ई✨🍃🖤🍃✨ई═─        اینجا🔚بانــــــوی خـــ🖤ــاص😌باش👇 🖤 @Banoye_khaass 🖤
🌹👌 💠پرنده ی مهاجری که مقصودش کوچ است، اصلا به ویرانی لانه اش فکر نمی کند ... 📕حضرت عیسی عليه السلام : مَن ذا الذي يَبنِي على مَوجِ البحرِ داراً ؟! تِلكُمُ الدنيا فلا تَتَّخِذُوها قَراراً . 📖كيست كه بر موج دريا خانه اى بسازد؟! اين است حالت دنيا ! پس آن را جاى ماندن مگيريد . شبتون حسینی ─═ई✨🍃🖤🍃✨ई═─        اینجا🔚بانــــــوی خـــ🖤ــاص😌باش👇 🖤 @Banoye_khaass 🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍁🍃 🍁🍃 🍁🍃 🌸🍂دوست خوبم ، سلااااام ☺️ 🌸🍂سماور دلت را روشن کن و یک فنجان چای محبت ، زندگیت را میهمان کن با توکل بر خدای مهربان آغازی دوباره کن 🌸🍂سلاااام زندگی... سلاااام خدای مهربانم.... شکر که امروز هم در دفتر حضور و غیابت حاضر زدیم... 🌸🍂سلاااام صبحتون نيكو صبحتون سرشار از نگاه خدا ، روزتون پر از انرژي مثبت ، سه شنبه تون زیبـا 🌸🍂 ─═ई✨🍃🖤🍃✨ई═─        اینجا🔚بانــــــوی خـــ🖤ــاص😌باش👇 🖤 @Banoye_khaass 🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بانوی خاص🌹
خوب خانم های عزیز پس همیشه سعی کنید زن عامل باشید 😊 نه زن مقصر چون همیشه دنبال مقصر میگردید و مشکلت
❤️بسم الله الرحمن الرحیم❤️ خوب قرار بود امروز دو سه تا مثال از تفکر عامل و مقصر خدمتتون عرض کنم😊 ۱_ فرض کنید که شیر آب آشپزخانه چکه میکند و هر روز به شوهرتان می گویید که آن را درست کند💦⚙ ✍او هم هر روز پشت گوش می اندازد و انجام نمی دهد تا اینکه بلاخره بعد از یک هفته آچار به دست می‌آید که درست کند🛠🧔 👌درست می کند و خانم می رود تا ظرف هایش را بشورد 🤫 👈ولی یک دفعه شیر کلا خراب میشود و آب فوران می کند بیرون...😧😲 این موقع عکس العمل شما خانم ها چی باشه بهتره؟🤔 🤔 زن عامل چیکار میکنه؟ 🤔زن مقصر چیکار می کنی؟ .. ─═ई✨🍃🖤🍃✨ई═─        اینجا🔚بانــــــوی خـــ🖤ــاص😌باش👇 🖤 @Banoye_khaass 🖤
پاسخ ❌عکس العمل زن مقصر⬅️ بیا با این درست کردنت درست نمی کردی بهتر بود😡 بدتر اعصاب شوهرشو به هم میریزه یعنی اینکه تو به من گفتی بی عرضه🧐 〰〰〰〰〰〰〰〰〰 عکس العمل زن عامل⬅️ فوری میره فلکه آب رو میبنده بعد به شوهرش میگه عزیزم شیر هنوز درست نشده میشه محبت کنی از اول درستش کنی😊 جنس های امروزی کلا یک بار مصرف هستن با تعمیر درست نمیشن🤓 〰〰〰〰〰〰〰〰〰 یعنی اینکه شوهر عزیزم اشکال از درست کردن تو نیست ، تو بی عرضه نیستی، جنس خرابه ─═ई✨🍃🖤🍃✨ई═─        اینجا🔚بانــــــوی خـــ🖤ــاص😌باش👇 🖤 @Banoye_khaass 🖤
اکثر مشکلاتِ خانواده‌ها به دلیل در برداشت‌های زوجین هست؛ 📌مثال: 👤 آقـا وارد منزل می‌شه، 🌸 خانم: خیلی خسته‌م! 👤 آقــــا: خب برو بخواب! 🌸 خانم: همینه که میگم درکم نمیکنی! ✔️👈 در صورتی که خانوم وقتی می‌گه من خسته‌ام، منظورش خستگی روحی هست نه جسمی! ⚠️[خیلی مسائل از همین سوءتفاهم‌های جزئی شروع می‌شه] ─═ई✨🍃🖤🍃✨ई═─        اینجا🔚بانــــــوی خـــ🖤ــاص😌باش👇 🖤 @Banoye_khaass 🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📌 عرض سلام و ادب و احترام خدمت دوستانی که تازه به جمع تشریف آوردن خیلی‌ خوش‌ اومدین 🤝🌷☺️ ✍مهم‌ترین و داغ‌ترین بحث‌های کانال رو با هشتگ‌های : - - - دنبال کنید✔️
هدایت شده از بانوی خاص🌹
💥 برگرفته از حوادث خرداد تا شهریور سال ۱۳۹۳ در شهر آمرلی عراق بود که با خوشه چینی از خاطرات مردم مقاوم و رزمندگان دلاور این شهر، به ویژه فرماندهی بی‌نظیر سپهبد شهید در قالب داستانی عاشقانه روایت شده است. نویسنده : فاطمه ولی نژاد ─═ई✨🍃🖤🍃✨ई═─        اینجا🔚بانــــــوی خـــ🖤ــاص😌باش👇 🖤 @Banoye_khaass 🖤
بانوی خاص🌹
#تنها_میان_داعش #قسمت64 💠 و با تهدیدی وحشیانه به دلم تیر خلاص زد :«این کافر #اسیر منه و خونش حلال!
💠 در حیاط بیمارستان چند تخت گذاشته و غرق خون را همانجا مداوا می‌کردند. پارگی پهلوی رزمنده‌ای را بدون بیهوشی بخیه می‌زدند، می‌گفتند داروی بیهوشی تمام شده و او از شدت و خونریزی خودش از هوش رفت. 💠 دختربچه‌ای در حمله ، پایش قطع شده بود و در حیاط درمانگاه روی دست پدرش و مقابل چشم پرستاری که نمی‌دانست با این چه کند، جان داد. صدای ممتد موتور برق، لامپی که تنها روشنایی حیاط بود، گرمای هوا و درماندگی مردم، عین بود و دل من همچنان از نغمه ناله‌های حیدر پَرپَر می‌زد که بلاخره عمو پرستار مردی را با خودش آورد. 💠 نخ و سوزن بخیه دستش بود، اشاره کرد بلند شوم و تا دست سمت پیشانی‌ام برد، زن‌عمو اعتراض کرد :«سِر نمی‌کنی؟» و همین یک جمله کافی بود تا آتشفشان خشمش فوران کند :«نمی‌بینی وضعیت رو؟ رو بدون بیهوشی درمیارن! نه داروی سرّی داریم نه بیهوشی!» و در برابر چشمان مردمی که از غوغایش به سمتش چرخیده بودند، فریاد زد :« واسه سنجار و اربیل با هواپیما کمک می‌فرسته! چرا واسه ما نمی‌فرسته؟ اگه اونا آدمن، مام آدمیم!» 💠 یکی از فرماندهان شهر پای دیوار روی زمین نشسته و منتظر مداوای رفیقش بود که با ناراحتی صدا بلند کرد :«دولت از آمریکا تقاضای کمک کرده، اما اوباما جواب داده تا تو آمرلی باشه، کمک نمی‌کنه! باید برن تا آمریکا کمک کنه!» و با پوزخندی عصبی نتیجه گرفت :«می‌خوان بره تا آمرلی رو درسته قورت بدن!» ✍️نویسنده: ─═ई✨🍃🖤🍃✨ई═─        اینجا🔚بانــــــوی خـــ🖤ــاص😌باش👇 🖤 @Banoye_khaass 🖤
پرستار نخ و سوزنی که دستش بود، بالا گرفت تا شاهد ادعایش باشد و با عصبانیت اعتراض کرد :«همینی که الان تو درمانگاه پیدا میشه کار حاج قاسمِ! اما آمریکا نشسته مردم رو تماشا می‌کنه!» 💠 از لرزش صدایش پیدا بود دیدن درد مردم جان به لبش کرده و کاری از دستش برنمی‌آمد که دوباره به سمت من چرخید و با که از چشمانش می‌بارید، بخیه را شروع کرد. حالا سوزش سوزن در پیشانی‌ام بهانه خوبی بود که به یاد ناله‌های حیدر ضجه بزنم و بی‌واهمه گریه کنم. 💠 به چه کسی می‌شد از این درد شکایت کنم؟ به عمو و زن‌عمو می‌توانستم بگویم فرزندشان در حال جان دادن است یا به خواهرانش؟ حلیه که دلشوره عباس و غصه یوسف برایش بس بود و می‌دانستم نه از عباس که از هیچ‌کس کاری برای نجات حیدر برنمی‌آید. 💠 بخیه زخمم تمام شد و من دردی جز حیدر نداشتم که در دلم خون می‌خوردم و از چشمانم خون می‌باریدم. می‌دانستم بوی خون این دل پاره رسوایم می‌کند که از همه فرار می‌کردم و تنها در بستر زار می‌زدم. 💠 از همین راه دور، بی آنکه ببینم حس می‌کردم در حال دست و پا زدن است و هر لحظه ناله‌اش را می‌شنیدم که دوباره نغمه غم از گوشی بلند شد. ✍️نویسنده: ─═ई✨🍃🖤🍃✨ई═─        اینجا🔚بانــــــوی خـــ🖤ــاص😌باش👇 🖤 @Banoye_khaass 🖤