eitaa logo
بانوی خاص🌹
632 دنبال‌کننده
7.5هزار عکس
3.1هزار ویدیو
19 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم 🌹 کانال بانوی خاص ❤️همسرداری 👩‍🏫فرزند پروری 🏠خانه داری احکام و مطالب متفرقه سوالات مشاوره کاملا رایگان تبادل و ارتباط با ادمين: @delaram7645 لينك كانال👇 https://eitaa.com/joinchat/1265893419C1fe8b5bb94
مشاهده در ایتا
دانلود
هدف ازدواج ❤️ ❤️ این تصور غلط است که فرض کنیم قرار است به محض ازدواج👰🤵 به آرامش برسیم بلکه آرامش در مسیر زندگی مشترک است. زن و شوهر در 3 موضوع باید ارامشگر هم باشند:😍 1)در رفتار 🤓(پرهیز از هر حرکتی که طرف مقابل را ناراحت کند ☹️ ) 2)در گفتار (مراقبت از لطافت زن 👸و مردانگی و غرور مرد 🤴) 3)در عیب پوشی و راز داری🤐🤐🤐 ─═ई✨🍃🖤🍃✨ई═─        اینجا🔚بانــــــوی خـــ🖤ــاص😌باش👇 🖤 @Banoye_khaass 🖤
هدایت شده از بانوی خاص🌹
💥 برگرفته از حوادث خرداد تا شهریور سال ۱۳۹۳ در شهر آمرلی عراق بود که با خوشه چینی از خاطرات مردم مقاوم و رزمندگان دلاور این شهر، به ویژه فرماندهی بی‌نظیر سپهبد شهید در قالب داستانی عاشقانه روایت شده است. نویسنده : فاطمه ولی نژاد ─═ई✨🍃🖤🍃✨ई═─        اینجا🔚بانــــــوی خـــ🖤ــاص😌باش👇 🖤 @Banoye_khaass 🖤
بانوی خاص🌹
#تنها_میان_داعش #قسمت76 💠 چشمان او هم هنوز از شادی خیس بود که به رویم خندید و دلگرمی داد :«#حاج_قاس
💠 گریه یوسف را از پشت سر می‌شنیدم و می‌دیدم چشمان این رزمنده در برابر بارش اشک‌هایش می‌کند که مستقیم نگاهش کردم و بی‌پرده پرسیدم :«چی شده؟» از صراحت سوالم، مقاومتش شکست و به لکنت افتاد :«بچه‌ها عباس رو بردن درمانگاه...» گاهی تنها خوش‌خیالی می‌تواند نفسِ رفته را برگرداند که کودکانه میان حرفش پریدم :«دیدم دستش شده!» 💠 و کار عباس از یک زخم گذشته بود که نگاهش به زمین افتاد و صدایش به سختی بالا آمد :«الان که برگشت یه راکت خورد تو .» از گریه یوسف همه بیدار شده بودند، زن‌عمو پشت در آمد و پیش از آنکه چیزی بپرسد، من از در بیرون رفتم. 💠 دیگر نمی‌شنیدم رزمنده از حال عباس چه می‌گوید و زن‌عمو چطور به هم ریخته و فقط به سمت انتهای کوچه می‌دویدم. مسیر طولانی خانه تا درمانگاه را با دویدم و وقتی رسیدم دیگر نه به قدم‌هایم رمقی مانده بود نه به قلبم. دستم را به نرده ورودی درمانگاه گرفته بودم و برای پیش رفتن به پایم التماس می‌کردم که در گوشه حیاط عباسم را دیدم. 💠 تخت‌های حیاط همه پر شده و عباس را در سایه دیوار روی زمین خوابانده بودند. به‌قدری آرام بود که خیال کردم خوابش برده و خبر نداشتم دیگر به رگ‌هایش نمانده است. چند قدم بیشتر با پیکرش فاصله نداشتم، در همین فاصله با هر قدم قلبم به قفسه سینه کوبیده می‌شد و بالای سرش از افتادم. ✍️نویسنده: ─═ई✨🍃🖤🍃✨ई═─        اینجا🔚بانــــــوی خـــ🖤ــاص😌باش👇 🖤 @Banoye_khaass 🖤
💠 دیگر قلبم فراموش کرده بود تا بتپد و به تماشای عباس پلکی هم نمی‌زد. رگ‌هایم همه از خون خالی شده و توانی به تنم نمانده بود که پهلویش زانو زدم و با چشم خودم دیدم این گوشه، عباس من شده است. زخم دستش هنوز با چفیه پوشیده بود و دیگر این به چشمم نمی‌آمد که همان دست از بدن جدا شده و کنار پیکرش روی زمین مانده بود. 💠 سرش به تنش سالم بود، اما از شکاف پیشانی به‌قدری روی صورتش باریده بود که دلم از هم پاشیده شد. شیشه چشمم از اشک پُر شده و حتی یک قطره جرأت چکیدن نداشت که آنچه می‌دیدم نگاهم نمی‌شد. 💠 دلم می‌خواست یکبار دیگر چشمانش را ببینم که دستم را به تمنا به طرف صورتش بلند کردم. با سرانگشتم گلبرگ خون را از روی چشمانش جمع می‌کردم و زیر لب التماسش می‌کردم تا فقط یکبار دیگر نگاهم کند. با همین چشم‌های به خون نشسته، ساعتی پیش نگران جان ما را به دستم سپرد و در برابر نگاهم جان داد و همین خاطره کافی بود تا خانه خیالم زیر و رو شود. 💠 با هر دو دستم به صورتش دست می‌کشیدم و نمی‌خواستم کسی صدایم را بشنود که نفس نفس می‌زدم :«عباس من بدون تو چی کار کنم؟ من بعد از مامان و بابا فقط تو رو داشتم! تورو خدا با من حرف بزن!» دیگر دلش از این دنیا جدا شده و نگران بار غمش نبودم که پیراهن را پاره کردم و جراحت جانم را نشانش دادم :«عباس می‌دونی سر حیدر چه بلایی اومده؟ زخمی بود، کردن، الان نمیدونم زنده‌اس یا نه! هر دفعه میومدی خونه دلم می‌خواست بهت بگم با حیدر چی کار کردن، اما انقدر خسته بودی خجالت می‌کشیدم حرفی بزنم! عباس من دارم از داغ تو و حیدر دق می‌کنم!» ✍️نویسنده: ─═ई✨🍃🖤🍃✨ई═─        اینجا🔚بانــــــوی خـــ🖤ــاص😌باش👇 🖤 @Banoye_khaass 🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هیچگاه به خاطر چند خطای کوچک، یک رابطه حقیقی را ترک نکنید هیچکس بی عیب نیست. هیچکس به طور کامل درست نمی گوید...و در انتها، مهربانی از همه چیز برتر است ✨شبتون خوش همراهان عزیز ✨ ─═ई✨🍃🖤🍃✨ई═─        اینجا🔚بانــــــوی خـــ🖤ــاص😌باش👇 🖤 @Banoye_khaass 🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ ای تجلی آبی ترین آسمان امید دلـــها به یاد تو می تپــــد و روشــنی نگاه منتظران به افق خورشیــد ظهـورتوست بیا و گــَرد گامهایت را تو تیای چشــمانمان قرار ده 🌹تعجیل درفرج ─═ई✨🍃🖤🍃✨ई═─        اینجا🔚بانــــــوی خـــ🖤ــاص😌باش👇 🖤 @Banoye_khaass 🖤
15.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کربلا کاش منم زائرت بودم😭😭 حتما نگاه کنید پیاده روی برای امسال هست😔 ولی بدون ایرانیا😭 ─═ई✨🍃🖤🍃✨ई═─        اینجا🔚بانــــــوی خـــ🖤ــاص😌باش👇 🖤 @Banoye_khaass 🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بانوی خاص🌹
✨🕊✨ #کارگاه_ارتباط_موثر_باهمسر 8⃣ ⚙️ #مهارتهای_همسرداری 💌 #درد_دل_زن‌ها (الف) 1️⃣براش صبحونه آماده
✨🕊✨ 9⃣ ⚙️ 💌 (ب) 3️⃣اصلاً جرأت ندارم عیبهاش رو بهش بگم. 🔻امتحان کردم وقتی یکی دوتا از عیبهاش رو میگم، و ازش خواهش میکنم که اونا رو برطرف کنه، انگار کفر گفتم، شدیداً عصبانی می‌شه. فکر می‌کنم فقط دوست داره ازش تعریف کنم و هیچ کدوم از ضعفهاش رو نگم. 🔰هر وقت درباره مسائل زندگی نظر می‌دم، هنوز جمله‌م تموم نشده مخالفت می‌کنه.نمیدونم شاید چون من زنشم نظرمو رد میکنه💔😒 چون بارها دیدم که وقتی مادر یا یکی از اطرافیانش همین نظر منو بدن، از اون به عنوان یه ایده خوب یاد میکنه! 💡🥇😍 .. . ─═ई✨🍃🖤🍃✨ई═─        اینجا🔚بانــــــوی خـــ🖤ــاص😌باش👇 🖤 @Banoye_khaass 🖤
4️⃣در مورد تربیت دخترمون بیشتر مسئولیتها 🔻به گردن منه،و هر اتفاقی هم که میفته می‌گه مقصر تویی. خیلی وقتا ازش میخوام با بچه بازی کنه، براش قصه بگه، ما رو پارک ببره، اما تو جواب می‌گه من خسته‌م، حوصله این کار رو ندارم ... تو باید به بچه برسی.😔 🔰هر کی تو زندگی اشتباهاتی داره، منم انسانم و گاهی اشتباه میکنم. خیلی دوست دارم همسرم با زبونی آروم و لطیف و با مهربونی اشتباهاتمو بهم بگه، چون عمدی نبوده، 💞💜💕 🗣ولی اکثراً با عصبانیت و تندی جملاتی مثل: تو هیچی حالیت نیست، چرا نمی‌فهمی، اندازه یه بچه درک نمیکنی و ... به من می‌گه. ... ─═ई✨🍃🖤🍃✨ई═─        اینجا🔚بانــــــوی خـــ🖤ــاص😌باش👇 🖤 @Banoye_khaass 🖤