eitaa logo
بانوی خاص🌹
411 دنبال‌کننده
7.5هزار عکس
3.1هزار ویدیو
18 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم 🌹 کانال بانوی خاص ❤️همسرداری 👩‍🏫فرزند پروری 🏠خانه داری احکام و مطالب متفرقه سوالات مشاوره کاملا رایگان تبادل و ارتباط با ادمين: @delaram7645 لينك كانال👇 https://eitaa.com/joinchat/1265893419C1fe8b5bb94
مشاهده در ایتا
دانلود
🔸خب لباسها رو در همین حین تفکیک هم میکنیم ؛ مثلا شـــــ👖ــــــلوار ها یک طرف، بـــــ👚ــــلوز ها، لبـــ🧥ـــاس هایی که باید آویزان بشن،روسری و... 🌀 بعد از تفکیک وجمع کردن لباسهای هدیه، لازمه اونها رو مرتب بچینید👌 ➖اگر فضای کمی دارید نگران نباشید لباسهایی که باید آویزان بشن رو با یک نظمی اویزان کنید ⭕️مثلا مانتوها همه پشت سرهم بعد، کت ودامن ها، بعد کت وشلوار ها، بعد بلوز هاوپالتو ها انتهای کمد... البته اینها همه بستگی به سلیقه شما داره😌🌹 🔸روسری ها رو هم میتونید روی جالباسی آویزان کنید یا در کشو بگذارید! 💟شلوارها و بلوزها و بقیه لباسها هم هر کدام به تفکیک در کشو یا کمدی که براش اختصاص دادین بچینید😊 @zendegiasheghane_ma ─═ई✨🍃🌸🍃✨ई═─        اینجا🔚😍بانـــ🌸ـــوی خــ🎀ـــاص😌باش👇 🎀 @banoye_khaass 🎀
➖الان میگید: وا این چه مدلیه دیگه؟😒 🔸بابا یه کم صبر وتحمل داشته باشید☺️ ➖خب میگفتم همه لباسهاتون رو یک جا جمع کنید، یکی یکی لباسها رو نگاه کنید؛ ➖🔹ببینید واقعا لازمش دارید؟؟ ➖🔸توی این یک سال ازش استفاده کردین؟؟؟ ➖🔹اصلا بهش علاقه دارید؟ ⛔️اگر جوابتون منفی هست پس وقتشه که لباس رو فورا در جعبه هـــــ🎁ـــدایا قرار بدین !!! 👏معطل نکنین!! به امید روزی که «بعدا شاید لباسو بپوشین»، نباشین. 🔺😉➖✅ @zendegiasheghane_ma ─═ई✨🍃🌸🍃✨ई═─        اینجا🔚😍بانـــ🌸ـــوی خــ🎀ـــاص😌باش👇 🎀 @banoye_khaass 🎀
🔵 حالا فایده جمع کردن همه لباس ها یک جا چی بود⁉️ 💖 اینکه همه لباسهای یک شکلتون کنار هم قرار گرفتن، لباسهایی که دیدین چندتا ازش دارین و مورد نیاز نیستن رو جدا کردین...!! ❣کلا دیدین که چقدر لباس دارین و فکر خرید دوباره کمتر میاد سراغتون واساسی مرتبشون کردین. 😊🌹🍃 @zendegiasheghane_ma ─═ई✨🍃🌸🍃✨ई═─        اینجا🔚😍بانـــ🌸ـــوی خــ🎀ـــاص😌باش👇 🎀 @banoye_khaass 🎀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رمان نویسنده : ─═ई✨🍃🌸🍃✨ई═─        اینجا🔚😍بانـــ🌸ـــوی خــ🎀ـــاص😌باش👇 🎀 @banoye_khaass 🎀
بانوی خاص🌹
✍️ #دمشق_شهرعشق #قسمت113 💠 عقب ماشین من و مادرش در آغوش هم از حال رفته و او تا #حرم بی‌صدا گریه
💠 خانواده‌های زیادی گوشه و کنار صحن نشسته و من تنها از تصور حال مادر و خواهر سیدحسن می‌سوختم که گنبد و گلدسته‌های بلند حرم (علیهاالسلام) در گریه چشمانم پیدا بود و در دلم خون می‌خوردم. کمر مادرش را به دیوار سیمانی صحن تکیه دادم و خودم مثل جنازه روی زمین افتادم تا مصطفی برگشت. چشمانش از شدت گریه مثل دو لاله پر از شده بود و دلش دریای درد بود که کنارمان روی سر زانو نشست و با پریشانی از مادرش پرسید :«مامان جاییت درد می‌کنه؟» 💠 و همه دل‌نگرانی این مادر، ابوالفضل بود که سرش را به نشانه منفی تکان داد و به من اشاره کرد :«این دختر رنگ به روش نمونده، براش یه آبی چیزی بیار از حال نره!» چشمانم از شرم اینهمه محبت بی‌منت به زیر افتاد و مصطفی فرصت تعارف نداد که دوباره از جا پرید و پس از چند لحظه با بطری آب برگشت. در شیشه را برایم باز کرد و حس کردم از سرانگشتانش می‌چکد که بی‌اراده پیشش درددل کردم :«من باعث شدم...» 💠 طعم تلخ اشک‌هایم را با نگاهش می‌چشید و دل او برای من بیشتر لرزیده بود که میان کلامم عطر عشقش پاشید :«سیده سکینه شما رو به من برگردوند!» ✍️نویسنده: ─═ई✨🍃🌸🍃✨ई═─        اینجا🔚😍بانـــ🌸ـــوی خــ🎀ـــاص😌باش👇 🎀 @banoye_khaass 🎀
✍️ نفهمیدم چه می‌گوید، نیم‌رخش به طرف حرم بود و حس می‌کردم تمام دلش به سمت حرم می‌تپد که رو به من و به هوای (علیهاالسلام) عاشقانه زمزمه کرد :«یک ساله با بچه‌ها از دفاع می‌کنیم، تو این یکسال هیچی ازشون نخواستم...» 💠 از شدت تپش قلب، قفسه سینه‌اش می‌لرزید و صدایش از سدّ بغض رد می‌شد :«وقتی سیدحسن گوشی رو قطع کرد، فهمیدم گیر افتادین. دستم به هیچ جا نمی‌رسید، نمی‌دونستم کجایید. برگشتم رو به حرم گفتم سیده! من این یکسال هیچی ازتون نخواستم، ولی الان می‌خوام. این دختر دست من امانته، منِ ضمانت این دختر رو کردم! آبروم رو جلو شیعه‌هاتون بخر!» و دیگر نشد ادامه دهد که مقابل چشمانم به گریه افتاد. خجالت می‌کشید اشک‌هایش را ببینم که کامل به سمت چرخید و همچنان با اشک‌هایش با حضرت درددل می‌کرد. شاید حالا از مصیبت سیدحسن می‌گفت که دوباره ناله‌اش در گلو شکست و باران اشک از آسمان چشمانش می‌بارید. 💠 نگاهم از اشک مصطفی تا گنبد حرم پر کشید و تازه می‌فهمیدم اعجازی که خنجرشان را از تن و بدن لرزانم دور کرد، کرامت (علیهاالسلام) بوده است، اما نام ابوجعده را از زبان‌شان شنیده و دیگر می‌دانستم عکس مرا هم دارند که آهسته شروع کردم :«اونا از رو یه عکس منو شناختن!» و همین یک جمله کافی بود تا تنش را بلرزاند که به سمتم چرخید و سراسیمه پرسید :«چه عکسی؟» وحشت آن لحظات دوباره روی سرم خراب شد و نمی‌دانستم این عکس همان بین مصطفی و ابوالفضل است که به سرعت از جا بلند شد، موبایلش را از جیبش در آورد و از من فاصله گرفت تا صدایش را نشنوم، اما انگار با ابوالفضل تماس گرفته بود که بلافاصله به من زنگ زد. 💠 به گلویم التماس می‌کردم تحمل کند تا بوی خون دل زخمی‌ام در گوشش نپیچد و او برایم جان به لب شده بود که اکثر محله‌های شهر به دست افتاده بود، راه ورود و خروج بسته شده و خبر مصطفی کارش دلش را ساخته بود... ✍️نویسنده: ─═ई✨🍃🌸🍃✨ई═─        اینجا🔚😍بانـــ🌸ـــوی خــ🎀ـــاص😌باش👇 🎀 @banoye_khaass 🎀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺امام حسين عليه السلام : إنَّ شيعَتَنا مَنْ سَلِمَتْ قُلوبُهُمْ مِنْ كُلِّ غِشٍّ وَغِلٍّ وَدَغَلٍ؛ 🌸بى گمان شيعيان ما، دل هايشان از هر خيانت، كينه، و فريبكارى پاك است. 📚بحارالأنوار، ج 68، ص 156، ح 11 ─═ई✨🍃🌸🍃✨ई═─        اینجا🔚😍بانـــ🌸ـــوی خــ🎀ـــاص😌باش👇 🎀 @banoye_khaass 🎀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
﷽❣ ❣﷽ نگاه رحمتتـ❤️ـ ... ‌ بر ماست ... میدانم که می آیی سلام‌ موعـ❤️ـود مهربانم ... ─═ई✨🍃🌸🍃✨ई═─        اینجا🔚😍بانـــ🌸ـــوی خــ🎀ـــاص😌باش👇 🎀 @Banoye_khaass 🎀