eitaa logo
بانوی خاص🌹
412 دنبال‌کننده
7.5هزار عکس
3.1هزار ویدیو
19 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم 🌹 کانال بانوی خاص ❤️همسرداری 👩‍🏫فرزند پروری 🏠خانه داری احکام و مطالب متفرقه سوالات مشاوره کاملا رایگان تبادل و ارتباط با ادمين: @delaram7645 لينك كانال👇 https://eitaa.com/joinchat/1265893419C1fe8b5bb94
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
در حیرتم که چه سرّی‌است بین تو و خدایت ... که از هرچه بگذریم ... باز به شما می‌رسیم ... چقدر از عاشقانت ... وعده‌ی اربعین به دلشان مانده ... کسی چه می‌داند ... حکمت این پشت در ماندن را ... حکایت غریبی‌ست ... حکایتِ دلِ تنگ در اوج دلتنگی ... خوش به حال زائرانی که در جاده عاشقی قدم می‌زنند ... خوش به حال زائرانی که قدم‌هایشان را نذر ظهور فرزندت می‌کنند ... بی نصیبمان نگذار ارباب... ─═ई✨🍃🖤🍃✨ई═─        اینجا🔚بانــــــوی خـــ🖤ــاص😌باش👇 🖤 @Banoye_khaass 🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بانوی خاص🌹
❌با نیش وکنایه حرف زدن: دکتر های گینات: زبان نیش دار تیر های سمی هستند که باید به سمت دشمنان پرتاب ک
7⃣ ✨🕊✨ سلام «امیدوارم حالتون عالی باشه»..!! 👈به امید خدا امروز میخواییم از درد دل های شما حرف بزنیم ✅ تو قدم اول درد دل‌ها و دل‌نوشته‌های خانم های محترم رو براتون میذاریم... آقایون خیلی نگران نباشن ... ما چند روز دیگه حرف دل شوهرهای عزیز رو هم میذاریم☺️😎 🚨تذکر بسیار مهم: گفتن این حرفا معنیش این نیست که میخوایم کسی رو تحقیر کنیم یا شخصیت احدی رو خُرد کنیم.. ❌اصلا و ابدا ... 🔰بلکه میخوایم دو طرف از حرف دل هم با خبر باشن و برای چند لحظه هم که شده دنیا رو از دریچه طرف مقابل ببینن ... 🔸با خواسته ها و احتیاجات هم آشنا بشن، که همین موضوع به ظاهر کوچیک، کمک خیلی بزرگی میکنه که بتونن بهتر کنار هم زندگی کنن!! 🔹مطمئن باشین اگه شما بتونین همدیگه رو بشناسین و یکسری مهارت‌ها رو آموزش ببینین، اون عشق و شور اولیه دوباره به زندگیتون برمیگرده و بهتر زندگی میکنین!! .. ─═ई✨🍃🖤🍃✨ई═─        اینجا🔚بانــــــوی خـــ🖤ــاص😌باش👇 🖤 @Banoye_khaass 🖤
✨🕊✨ 8⃣ ⚙️ 💌 (الف) 1️⃣براش صبحونه آماده کردم، 🔻شوهرمم خورد و رفت سرکارش... 🍳☕️🍞 ✅منم شروع کردم به کارام: تمیز کردن یخچال و فرزیر، گردگیری خونه و پختن غذای مورد علاقه‌ی ‌همسرم. به این اُمید که شوهرم یک کلمه تشکرآمیز به زبون بیاره، اما همسرِ خونسردم وقتی به خونه برگشت و محیط مناسب خونه رو دید، نه تنها یه تشکر خشک و خالی نکرد، همین که حوله توی دستشویی رو که شسته بودم و فراموش کرده بودم سرجاش بذارم، دید؛ با لحن خاصی گفت : چرا حوله سرجاش نیست؟ خیلی عصبانی شدم😡 2️⃣هر زنی انتظار داره شوهرش بهش احترام بذاره، 🔻ولی اون توی بعضی موقعیت‌های خاص مثلا: جلوی بچه، گاهی پیش مادر شوهرم یا خونه‌ی بابام یا بین اقوام توی مهمونیها عصبانی میشه و تندی میکنه و حرمت منو نگه نمیداره و احترامی که شایسته زندگی زناشوییه حفظ نمیکنه. 💔دوست داره فقط من احترامش رو نگه دارم، در صوتی که گاهی وقتا نه حرمت منو نگه می‌داره، نه حرمت خودشو. ─═ई✨🍃🖤🍃✨ई═─        اینجا🔚بانــــــوی خـــ🖤ــاص😌باش👇 🖤 @Banoye_khaass 🖤
15.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حاج آقا چرا آقایان به آرایش همسران خود و لباس های زیبایی که می پوشند ، توجه نمی کنند ؟ ─═ई✨🍃🖤🍃✨ई═─        اینجا🔚بانــــــوی خـــ🖤ــاص😌باش👇 🖤 @Banoye_khaass 🖤
هدف ازدواج ❤️ ❤️ این تصور غلط است که فرض کنیم قرار است به محض ازدواج👰🤵 به آرامش برسیم بلکه آرامش در مسیر زندگی مشترک است. زن و شوهر در 3 موضوع باید ارامشگر هم باشند:😍 1)در رفتار 🤓(پرهیز از هر حرکتی که طرف مقابل را ناراحت کند ☹️ ) 2)در گفتار (مراقبت از لطافت زن 👸و مردانگی و غرور مرد 🤴) 3)در عیب پوشی و راز داری🤐🤐🤐 ─═ई✨🍃🖤🍃✨ई═─        اینجا🔚بانــــــوی خـــ🖤ــاص😌باش👇 🖤 @Banoye_khaass 🖤
هدایت شده از بانوی خاص🌹
💥 برگرفته از حوادث خرداد تا شهریور سال ۱۳۹۳ در شهر آمرلی عراق بود که با خوشه چینی از خاطرات مردم مقاوم و رزمندگان دلاور این شهر، به ویژه فرماندهی بی‌نظیر سپهبد شهید در قالب داستانی عاشقانه روایت شده است. نویسنده : فاطمه ولی نژاد ─═ई✨🍃🖤🍃✨ई═─        اینجا🔚بانــــــوی خـــ🖤ــاص😌باش👇 🖤 @Banoye_khaass 🖤
بانوی خاص🌹
#تنها_میان_داعش #قسمت76 💠 چشمان او هم هنوز از شادی خیس بود که به رویم خندید و دلگرمی داد :«#حاج_قاس
💠 گریه یوسف را از پشت سر می‌شنیدم و می‌دیدم چشمان این رزمنده در برابر بارش اشک‌هایش می‌کند که مستقیم نگاهش کردم و بی‌پرده پرسیدم :«چی شده؟» از صراحت سوالم، مقاومتش شکست و به لکنت افتاد :«بچه‌ها عباس رو بردن درمانگاه...» گاهی تنها خوش‌خیالی می‌تواند نفسِ رفته را برگرداند که کودکانه میان حرفش پریدم :«دیدم دستش شده!» 💠 و کار عباس از یک زخم گذشته بود که نگاهش به زمین افتاد و صدایش به سختی بالا آمد :«الان که برگشت یه راکت خورد تو .» از گریه یوسف همه بیدار شده بودند، زن‌عمو پشت در آمد و پیش از آنکه چیزی بپرسد، من از در بیرون رفتم. 💠 دیگر نمی‌شنیدم رزمنده از حال عباس چه می‌گوید و زن‌عمو چطور به هم ریخته و فقط به سمت انتهای کوچه می‌دویدم. مسیر طولانی خانه تا درمانگاه را با دویدم و وقتی رسیدم دیگر نه به قدم‌هایم رمقی مانده بود نه به قلبم. دستم را به نرده ورودی درمانگاه گرفته بودم و برای پیش رفتن به پایم التماس می‌کردم که در گوشه حیاط عباسم را دیدم. 💠 تخت‌های حیاط همه پر شده و عباس را در سایه دیوار روی زمین خوابانده بودند. به‌قدری آرام بود که خیال کردم خوابش برده و خبر نداشتم دیگر به رگ‌هایش نمانده است. چند قدم بیشتر با پیکرش فاصله نداشتم، در همین فاصله با هر قدم قلبم به قفسه سینه کوبیده می‌شد و بالای سرش از افتادم. ✍️نویسنده: ─═ई✨🍃🖤🍃✨ई═─        اینجا🔚بانــــــوی خـــ🖤ــاص😌باش👇 🖤 @Banoye_khaass 🖤
💠 دیگر قلبم فراموش کرده بود تا بتپد و به تماشای عباس پلکی هم نمی‌زد. رگ‌هایم همه از خون خالی شده و توانی به تنم نمانده بود که پهلویش زانو زدم و با چشم خودم دیدم این گوشه، عباس من شده است. زخم دستش هنوز با چفیه پوشیده بود و دیگر این به چشمم نمی‌آمد که همان دست از بدن جدا شده و کنار پیکرش روی زمین مانده بود. 💠 سرش به تنش سالم بود، اما از شکاف پیشانی به‌قدری روی صورتش باریده بود که دلم از هم پاشیده شد. شیشه چشمم از اشک پُر شده و حتی یک قطره جرأت چکیدن نداشت که آنچه می‌دیدم نگاهم نمی‌شد. 💠 دلم می‌خواست یکبار دیگر چشمانش را ببینم که دستم را به تمنا به طرف صورتش بلند کردم. با سرانگشتم گلبرگ خون را از روی چشمانش جمع می‌کردم و زیر لب التماسش می‌کردم تا فقط یکبار دیگر نگاهم کند. با همین چشم‌های به خون نشسته، ساعتی پیش نگران جان ما را به دستم سپرد و در برابر نگاهم جان داد و همین خاطره کافی بود تا خانه خیالم زیر و رو شود. 💠 با هر دو دستم به صورتش دست می‌کشیدم و نمی‌خواستم کسی صدایم را بشنود که نفس نفس می‌زدم :«عباس من بدون تو چی کار کنم؟ من بعد از مامان و بابا فقط تو رو داشتم! تورو خدا با من حرف بزن!» دیگر دلش از این دنیا جدا شده و نگران بار غمش نبودم که پیراهن را پاره کردم و جراحت جانم را نشانش دادم :«عباس می‌دونی سر حیدر چه بلایی اومده؟ زخمی بود، کردن، الان نمیدونم زنده‌اس یا نه! هر دفعه میومدی خونه دلم می‌خواست بهت بگم با حیدر چی کار کردن، اما انقدر خسته بودی خجالت می‌کشیدم حرفی بزنم! عباس من دارم از داغ تو و حیدر دق می‌کنم!» ✍️نویسنده: ─═ई✨🍃🖤🍃✨ई═─        اینجا🔚بانــــــوی خـــ🖤ــاص😌باش👇 🖤 @Banoye_khaass 🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هیچگاه به خاطر چند خطای کوچک، یک رابطه حقیقی را ترک نکنید هیچکس بی عیب نیست. هیچکس به طور کامل درست نمی گوید...و در انتها، مهربانی از همه چیز برتر است ✨شبتون خوش همراهان عزیز ✨ ─═ई✨🍃🖤🍃✨ई═─        اینجا🔚بانــــــوی خـــ🖤ــاص😌باش👇 🖤 @Banoye_khaass 🖤