eitaa logo
بانوی خاص🌹
413 دنبال‌کننده
7هزار عکس
2.4هزار ویدیو
17 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم 🌹 کانال بانوی خاص ❤️همسرداری 👩‍🏫فرزند پروری 🏠خانه داری احکام و مطالب متفرقه سوالات مشاوره کاملا رایگان تبادل و ارتباط با ادمين: @delaram7645 لينك كانال👇 https://eitaa.com/joinchat/1265893419C1fe8b5bb94
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱 بسم⭐️الله⭐️الرحمن⭐️الرحیم⭐️ ✨ستاره ها✨قابل✨چیدنی✨نیستند✨ ⭐️برگرفته از✨از زندگی✨یک دختر آمریکایی✨ 🌸ماشا سرش را به نشانه تأیید تکان داد و گفت خوشبخانه سایت جای خودشو باز کرده و شرکتای زیادی تقاضا کردن که محصولات شون که مرتبط با محتوای سایت ما هست رو توی سایت ما تبلیغ کنن از این به بعد محصولات زیادی از طریق سایت به فروش میرسه از لوازم آرایشی گرفته تا محصولات مربوط به زنان و بازار پورن. 🌸 این یعنی درآمد چند برابری سایت اگه همه تون با زیر مجموعه هایی که دارین توی رسوندن متن و محتوا و گزارشها همکاری بیشتری بکنین وضع بهترم میشه جک میلر :گفت خوبه همون دختره ،افسانه که قراره به سارا وصل بشه با هماهنگی سارا میتونه با عشرتکده همکاری بکنه 🌸سارا گفت: اوکی جک میلر رو به سارا کرد و گفت سارا برای سایت صدای زن هم موضوعاتی داریم که باید زودتر براشون محتواهای مناسب تولید بشه سارا گفت: البته من یه سری سؤالاتی برام پیش اومده که جک میلر حرف او را قطع کرد و گفت سؤال رو فعلاً فراموش کن موضوع ظلم به زن در این شرایط خیلی برامون مهمه که باید کار بشه روش الان روی چه موضوعاتی داری کار میکنی؟ 🌸سارا با نگاهی به گوشی اش گفت ... حق مرد برای کتک زدن زن اختیار طلاق دادن زن چندهمسری نصف بودن دیه و ارث ،زن ناقص العقل پنداشتن زن موارد دیگه ای هم توی یادداشتی که بهم داده بودین وجود داشت 🌸مثل: زن باید طوری لباس بپوشه که مردش میخواد جمله  《الانسان حَريصٌ عَلى ما مُنِع》 کلفت شمرده شدن زن از نگاه مرد و موظف بودن زن به بچه آوری برای مرد و موارد دیگه قراره برای اینها یادداشت مقاله کلیپ و از این جور چیزا تولید کنیم گروه قبلی کارهایی هم انجام دادن اما... سؤالهایی که برای من پیش اومده به نظرم مهمه منابعی که به من دادین تا ازشون استفاده کنم یه ضد و نقیض هایی داره که... 🌸جک میلر حرف سارا را باز هم قطع کرد و با تلخی گفت: هیچ ضد و نقیضی نداره. فراموش نکنین که مطالب باید برای عموم مردم ساده و قابل فهم باشه باید از فضای مجازی مخصوصاً شبکه های اجتماعی و از همه ظرفیتهایی که دنیای مدرن داره برای نجات زن شرقی استفاده بشه باید موضوع محرومیت زنان از روابط آزاد و دلخواه و لذت این روابط رو در قالب فیلم داستان و این چیزا به اونا بچشونیم باید هزینهها رو هم مدیریت کنیم ما داریم خیلی هزینه میکنیم تا الان وزارت امور خارجه امریکا کنارمون بوده که تونستیم به این جا برسیم؛ 🌸ولی از این به بعد باید هزینه ها رو خودمون تأمین کنیم سایت صدای زن یه سایت محتوایی و فکریه سایت عشرتکده هم به موقعیت خوبی رسیده. ما میخوایم کنار زنهای ایرانی باشیم و به کمک نیاز داریم خوشبختانه یک نیروی جدید محتوایی هم تازه از ایران اومده که باید ازش استفاده کنیم 🌸 مصی موهای بلند فرفریاش را پشت گوشش برد و بینی نوک تیزش را خاراند و گفت علاوه بر این باید زیباییهای آزادی و تحقق حقوق زن راهم به اونا بچشونیم 🌸ماشا گفت: زنهای شرقی باید بدونن که اگه به حقوق شون برسن چه شیرینی ای نصیبشون میشه ،حجاب زبان بدن شون رو لال کردهآزادی روابط پسر و دختر یه موضوع ضروريه 🌸مصی گفت: میخوام طرح دختران خیابان انقلاب رو مطرح کنم. نظرتون چیه؟ 🌸جک میلر انگشت اشاره اش را بالا آورد ضربه ای توی هوا زد و گفت: خوبه!... هدف اصلی مؤسسه همینه فرمونشو بگیر و برو جلو و رو به سارا ادامه داد، 🖇این داستان......✏..‌‌‌‌........ادامه دارد ✨هر روز یک صفحه از . باما دنبال کنید   نویسنده⚡️محمد علی حبیب اللهیان ─═ई✨🍃🖤🍃✨ई═─        اینجا🔚بانــــــوی خــ🖤ـــاص😌باش👇 🖤 @banoye_khaass 🖤
🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱 بسم⭐️الله⭐️الرحمن⭐️الرحیم⭐️ ✨ستاره ها✨چیدنی✨نیستند✨ ⭐️برگرفته از✨از زندگی✨یک دختر آمریکایی✨ 🌸سارا ، افسانه که بهت معرفیش کردم اهل یکی از روستاهای شمال کشور ایرانه، گیلان رو توی گوگل میتونی سرچ کنی پدرش مذهبیه و شخصیتی معمولی داره ،مادرش که افسانه بهش وابسته بوده مقید به آداب و رسوم مذهبیه. اون تازه به آمریکا اومده و فعال حقوق بشر و مخصوصاً حقوق زنه میخوام باهات در ارتباط باشه حسابی باید روش کار کنی و کارهاش رو قبل از  انتشار چک کنی اون باید هفته ای یه یادداشت یا یه مقاله بنویسه و تو هم راهنماییش کنی؛ مطالبش رو تأیید کنی و بعدش بفرستی به قسمت انتشار برای فضای مجازی و سایت هامون 🌸سارا که همیشه دوست داشت مباحث مورد علاقه خودش را با یک زن ، شرقی، مخصوصاً مسلمان پیش ببرد از این پیشنهاد خوشحال شد و گفت:اوکی مرسی او پوشه ای را از جک میلر تحویل گرفت که مشخصات و احوالات افسانه به طور کامل داخل آن نوشته شده بود. او با بررسی اولیه پرونده فهمید که افسانه و دختر عمویش فریده در سال ۷۴ در دانشگاه تهران قبول شدند؛ فریده در رشته پزشکی دانشگاه علوم پزشکی و افسانه در رشته علوم سیاسی دانشگاه تهران فریده فعالیت اجتماعی و سیاسی نداشت ولی افسانه عضو انجمن اسلامی بود 🌸و فعالیتهای زیادی انجام میداد او با شخصی به نام افشاری که دانشجوی دوره کارشناسی ارشد و عضو انجمن اسلامی بود، آشنا شد و به واسطه افشاری در انجمن اسلامی دانشگاه عضویت فعال داشت از آن رفته رفته رسانهای هم شد و عکس و مطالبش در روزنامه ها پس به چاپ رسید با نزدیک شدن انتخابات ریاست جمهوری در سال ۷۶ که سال دوم دانشگاه افسانه بود او به تشویق افشاری وارد ستاد انتخاباتی خاتمی نامزد ریاست جمهوری ایران شد 🌸 و دوشادوش افشاری جزو فعال ترین نیروهای زن ستاد بود افسانه دیگر آن دختر خجالتی روستایی نبود چادرش را کنار گذاشت و به غیر از روزهایی که برای سرزدن به خانوادهاش به شهرستان میرفت فقط مانتو میپوشید؛ آن هم برای دل .مادرش افشاری بعد از روی کار آمدن دولت اصلاحات وارد نهاد ریاست جمهوری شد آن نهاد برای تکمیل کادر رسانهای خود نیاز به جذب نیروهای همسو داشت و افشاری باید این نیروها را جذب میکرد افشاری پیشنهاد همکاری را با افسانه در میان گذاشت 🌸 افسانه هم پذیرفت ولی او دوباره باید چادر میپوشید؛ چون داشت در یک نهاد رسمی در جمهوری اسلامی صاحب جایگاهی می.شد افسانه با حجابی بیشتر از قبل وارد نهاد شد و فراخور فعالیتهایش در دوره دانشجویی در تهیه بولتن و خبرنامه شروع به کار کرد. 🌸او که از دوره ی دبیرستان با فریده رقابت داشت سعی میکرد با استفاده از ظرفیت ،رسانه خود را موفق تر از او نشان دهد. بعد از مدتی فریده بورسیه تحصیلی گرفت و به کانادا رفت تا دکترای تخصصی .بگیرد افسانه همه این سالها مشغول کارهای سیاسی رسانه ای بود و این دیگر راضیاش نمی.کرد او در فکر گرفتن یک بورسیه تحصیلی بود تا به یکی از کشورهای اروپایی یا امریکایی برود اما نتوانست 🖇..............✏...............ادامه دارد.......‌‌🙏 ✨هر روز یک صفحه از . باما دنبال کنید   🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱 نویسنده⚡️محمد علی حبیب اللهیان ─═ई✨🍃🌸🍃✨ई═─        اینجا🔚😍بانـــ🌸ـــوی خــ🎀ـــاص😌باش👇 🎀 @banoye_khaass 🎀
🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱 بسم⭐️الله⭐️الرحمن⭐️الرحیم⭐️ ✨ستاره ها✨چیدنی✨نیستند✨ ⭐️برگرفته از✨از زندگی✨یک دختر آمریکایی✨ 🌸دوره ریاست جمهوری آقای خاتمی هم به پایان رسید و افسانه از کار برکنار شد. هر روز خبرهایی از موفقیت های فریده به گوش افسانه میرسید و زمزمه هایی بود که فریده دنبال اقامت دائم در کاناداست. 🌸 افسانه هرچند در روزهای فعالیتش در نهاد ریاست جمهوری توانسته بود کارشناسی ارشد روزنامه نگاری را از دانشگاه آزاد دریافت کند اما هرچه تلاش کرد نتوانست بورسیه تحصیلی بگیرد؛ گذر زمان هم نتوانست حس رقابت کند با فریده را هرچند فرسنگ ها از او فاصله داشت از سرش بیرون کند. 🌸او همچنان در تلاش بود تا خود را به او برساند افسانه بالاخره به این نتیجه رسید که تنها راه رفتن به خارج برای او این است که به عنوان یک فعال سیاسی به یکی از کشورها پناهنده شود تا اینکه سال ۸۸ زمینه فعالیت های تند سیاسی برای افسانه فراهم شد او یکی از کسانی بود که باید به بهانه تقلب در انتخابات خودی نشان میداد تا بتواند پناهندگی سیاسی بگیرد و به آمریکا برود. 🌸 این شد آغاز فعالیت های پی درپی سیاسی او؛ مثل حضور در تجمعات و راه پیمایی های غیرقانونی و امضای بیانیه های تند ساختار شکنانه. سرانجام بعد از گذشت چند ماه او به صورت غیرقانونی از ایران خارج شد و به امریکا رفت تا در آنجا درخواست پناهندگی بدهد و مجوز اقامت .بگیرد افسانه پس از ورود به آمریکا موقتاً در منزل یکی از دوستانش که از قبل با او هماهنگ کرده بود ساکن شد تا مراحل اقامت و کارش را دنبال کند. 🌸 او بعد از پُر کردن فرم الکترونیک درخواست اقامت، به اداره مهاجرت مراجعه کرد تا کارهای اداری اقامت و دریافت پناهندگی را پیگیری کند در اداره مهاجرت کارمند میان سال و چاقی که جلوی سرش مو نداشت و روی کارت باریک کوچکی که به طرف راست سینه اش زده،  نوشته شده بود کیومرث زند ، مسئول قسمت پناهندگی بود. او صفحه سامانه را باز کرد وبه پرونده افسا نه نگاه کرد ومدتی به آن خیره شد.بعد عینکش را برداشت وپرسید  علت تقاضا؟ 🖇..............✏...............ادامه دارد... ✨هر روز یک صفحه از . باما دنبال کنید   () 🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱 نویسنده⚡️محمد علی حبیب اللهیان ─═ई✨🍃🌸🍃✨ई═─        اینجا🔚😍بانـــ🌸ـــوی خــ🎀ـــاص😌باش👇 🎀 @banoye_khaass 🎀
🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱 بسم⭐️الله⭐️الرحمن⭐️الرحیم⭐️ ✨ستاره ها✨چیدنی✨نیستند✨ ⭐️برگرفته از✨از زندگی✨یک دختر آمریکایی✨ 🌸افسانه روی صندلی جابه جا شد؛ روسری قرمز ابریشمی اش را که از وسط سرش داشت سر میخورد جلوتر کشید و موهای کنار صورتش را زیر آن جابه جا کرد؛ سپس ایستاد و کیفش را از روی میز مقابلش برداشت؛ یک قدم جلو آمد و گفت من فعال سیاسی بودم مرد پوزخند زد و گفت فعال سیاسی ! گفتم دلیل تقاضا؟ افسانه گفت: 🌸... من به نتیجه انتخابات در ایران معترض بودم و در راه پیمایی های بعد از انتخابات شرکت میکردم و بیانیه ها رو امضا می زدم روزی هم که ندا آقاسلطان کشته شد نزدیکش بودم وقتی صدای تیر اومد فرار کردم فیلم فرارم پخش شد و بهم گفتن باید از ایران بری چون حتماً توی ترور ندا متهم میشی گفتن اگه دستگیر بشی به عنوان عامل قتل ندا محاکمه ات میکنن و اعدام میشی. مرد عینکش را به چشمش زد و گفت: 🌸. اینها برای دریافت پناهندگی کافی نیست. تو هیچ فعالیت سیاسی ساختارشکنانه ای نداشتی که توی ایران برات خطر جانی داشته باشه یا آزادی تو رو تهدید کنه 🌸افسانه گفت: «مستر زند الان هزاران نفر بابت همین قدر فعالیت توی ایران بازداشت شدن و حکمهای سنگینی در انتظارشونه.» سپس دست به سمت موهایش برد و تکه ای از آنها را که از زیر روسری اش بیرون زده بود با لبه ی روسری پشت گوشش جا داد. مرد گفت: دریافت برگه ی پناهندگی شرایط خاص خودش رو داره مردم ایران معترضن اگه این جوری باشه که باید به چند میلیون تقریبا  پناهندگی بدیم . اینکه نمیشه .افسانه دهانش را باز کرد تا حرفی  بزند، تقه‌ای به در اتاق خورد و در باز شد. زند به در نگاه کرد. افسانه هم رو بر گرداند مردی حدوا شصت ساله که تیشرت سفید و شلوار جین پوشیده بود وارد اتاق شد. زند دستش را به نشانه سلام برای مرد تازه وارد بالا برد سری تکان داد و رو به افسانه گفت باید آگاهانه اقدام می‌کردی. 🌸 این طوری نمیشه افسانه با التماس سرش را کج کرد وگفت نمی دونم وبا اشاره به مرد تازه  وارد گفت از جناب دیبا  بپرس دیبا دستی به مو های پر پشت وشانه  زده اش که رد ژل مو روی آنها نمایان بود کشید و گفت  چی شده؟ زند توضیح مختصری داد. دیبا  رو به افسانه کرد و گفت تو شرایط پناهندگی رو نداری دختر جون، فعالیت قابل توجهی توی ایران نداشتی موندن توی ایران  برات خطر جانی نداره . افسانه ناامید موبایلش را در آورد و فیلم فرارش از صحنه قتل ندا آقا سلطانی را نشان داد. 🖇..............✏...............ادامه دارد.......‌‌🙏 ✨هر روز یک صفحه از . باما دنبال کنید   () 🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱 نویسنده⚡️محمد علی حبیب اللهیان ─═ई✨🍃🌸🍃✨ई═─        اینجا🔚😍بانـــ🌸ـــوی خــ🎀ـــاص😌باش👇 🎀 @banoye_khaass 🎀
بسم⭐️الله⭐️الرحمن⭐️الرحیم⭐️ ✨ستاره ها✨چیدنی✨نیستند✨ ⭐️برگرفته از✨از زندگی✨یک دختر آمریکایی✨ 🌸بخش اول رویای آزادی 🌸زند گفت توی این صحنه جمعیت زیادی دارن فرار میکنن تو هم که قابل شناسایی نیستی الان برای اونا مشکلی به وجود اومده؟ نه همه اونایی که توی اون راهپیمایی های اعتراضی شرکت کرده بودن دستگیر شدن؟ اعدام شدن؟ نه سالهای زیادی زندانی میشن؟ نه تنها اتهامی که تو الان داری خروج غیرقانونی از ایران و ورود به امریکاست. 🌸 البته این که ورودت به امریکا قانونیه یا غیرقانونی هم جای بحث داره اما نباید از ایران خارج میشدی. زند گفت: البته... شاید... 🌸 افسانه ابروهایش را بالا داد و گفت شاید چی؟... راهی هست؟ هرکاری لازم باشه میکنم 🌸زند گفت: «اونو دیگه...» و کج خندی شیطانی روی لبش نقش بست و از گوشه چشم به دیبا نگاهی انداخت و با اشاره ابرو به او فهماند که تو بگو دیبا گفت همراهم بیا زند نگاهی به افسانه انداخت و هیکلش را داد عقب و به تکیه گاه صندلی چسبید افسانه با کمی تردید و بیشتر با خوشحالی از این که بالاخره راهی برای پناهندگی اش هست به سمتی رفت که دیبا با دست به او راهنمایی میکرد 🌸زند گفت دختر!... فقط تا مشخص شدن وضعیتت از این محدوده ای که برات مشخص کردم خارج نشو محل اسکانت رو هم تغییر نده افسانه آب دهانش را قورت داد و گفت: بله دیبا گفت: دفتر من طبقه پایینه من نیم ساعت دیگه اونجام با یکی از دوستام که میتونه کمکت کنه باید صحبت کنم. برو دفترم بمون تا من بیام. اتاق ۱۳افسانه سری تکان داد و روسری اش را کمی صاف کرد و از پله ها پایین رفت و وارد اتاق ۱۳ شد. یک پنجره ی سرتاسری بزرگ روی دیوار روبه رویی اتاق بود که چشم انداز وسیعی از خیابانهای اطراف جلوی آن قرار داشت. 🌸 ساختمانهای دور دست سر به فلک کشیده و برجهای نوک تیزی که هزاران قطعه شیشه ی پنجره هایشان توی آفتاب برق میزد چشم را خیره می کرد هرکدام فرمی و شکلی داشتند. کمی نزدیک تر انواع و اقسام تابلوهای رنگی کوچک و بزرگ کلوبها، فروشگاهها و مغازه های مختلف چراغهای راهنما و چشمک زن و خیابانهای پر رفت و آمد قاب منظره را به شدت شلوغ و ناآرام نشان میداد افسانه کمی جلوی پنجره ایستاد و بیرون را نگاه کرد منظره را به شدت شلوغ و ناآرام نشان میداد 🖇..............✏...............ادامه دارد.......‌‌🙏 ✨هر روز یک صفحه از . باما دنبال کنید   () نویسنده⚡️محمد علی حبیب اللهیان ─═ई✨🍃🌸🍃✨ई═─        اینجا🔚😍بانـــ🌸ـــوی خــ🎀ـــاص😌باش👇 🎀 @banoye_khaass 🎀
🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱 بسم⭐️الله⭐️الرحمن⭐️الرحیم⭐️ ✨ستاره ها✨چیدنی✨نیستند✨ ⭐️برگرفته از✨از زندگی✨یک دختر آمریکایی 🌸رویای آزادی 🌸احساس تهوع و سرگیجه داشت. دلش شور میزد و دست و پایش یخ کرده بود با خودش گفت: «ببین چه بهشتی واسه خودشون ساختن. چشمش را چرخاند و به پایین ساختمانی که داخل آن ایستاده بود انداخت پیاده رویی شلوغ با انواع و اقسام مغازه ها دیده میشد. یک فروشگاه بزرگ اسلحه فروشی با ویترین سراسر شیشه ای و اسلحه های جور واجور داخل آن توجهش را جلب کرد این فروشگاه از همه مغازه ها و فروشگاههای اطرافش بزرگتر بود سرگیجه اش بیشتر شد چیزهایی که توی معده اش بود انگار هر لحظه قصد بالا آمدن داشت. دستش را روی شکمش گذاشت و فشار داد. 🌸 سریع برگشت به طرف صندلی های کنار اتاق و روی یکی از آنها نشست گره روسری اش را باز کرد و چند نفس عمیق کشید. نگاهی به ساعت گوشی اش انداخت در باز شد و دیبا وارد اتاق شد. افسانه ایستاد و دستی به زیر چشمش کشید عرق سردی روی بدنش نشسته بود. دیبا روی صندلی کنفرانسی که پشت میز سیاهش بود، نشست و کج خندی زد و گفت: نوشیدنی میخوری؟ 🌸افسانه هم نشست و گفت: ممنون قهوه خوبه دیبا سرش را تکان داد و گفت تلخ یا شیرین؟... اسپرسو؟ افسانه گفت: «فرقی نداره و بند کیفش را از روی دوشش پایین آورد و کیفش را روی پایش گذاشت دیبا شماره ای یک رقمی گرفت و گفت یه اسپرسو یه ابسنث... آاام... ببین دوتا دونات بذار بغلش. و روی صندلی صاف نشست و به صورت افسانه نگاه کرد. افسانه مضطرب بود و فقط به گره ای که توی کارش افتاده بود فکر میکرد و دنبال راهی میگشت گفت آقای دیبا راهی هست؟ 🌸دیبا گفت: ااام... اگه همکاری کنی. افسانه گفت چه طوری؟ خدمتکار با سینی وارد شد و سینی را جلوی افسانه و دیبا گرفت و بعد به حالت احترام کمی خم شد و از اتاق بیرون رفت. افسانه نفسش را که توی سینه حبس کرده بود آرام بیرون داد و با صدایی ضعیف گفت: درست میشه پناهندگیم؟ 🌸دیبا گفت: 🌸باید کاری کنیم که بشه چون اگه تو الان برگردی ایران اولاً به جرم خروج غیرقانونی بازداشتت میکنن و.... سالهای سال زندانی برای حکومت ،ایران تو یک براندازی و خواه و ناخواه خروجت رو به فعالیتت گره میزنن ولی خب میدونی که... فعالیت سیاسی برای دادن پناهندگی کافی نیست. 🌸افسانه گره روسری اش را کمی بالاتر برد و دستی به پیشانی اش کشید و گفت: قبول دارین که رژیم ایران یه رژیم ظالمه؟ همین کافی نیست که من اونجا امنیت ندارم؟ دیبا گفت: 🌸 دخترجون این جا هر چیزی معیار خودشو داره هرتی پرتی نیست که باید طبق قانون پیش رفت وگرنه ایالات متحده متهم میشه به تحریک مخالفان حکومت ایران اون وقت میگن کشوری که امنیت و آزادی جهان رو تأمین میکنه داره از مخالفت های سطحی مردم کشورها علیه حکومتهاشون استفاده میکنه تا امنیت اونها رو به خطر بیندازه البته امریکا پیه همه چیز رو به تنش مالیده گرگ بارون دیده است اما عراق و افغانستان رو از دست گروه های تندرو و وحشی نجات دادیم. حالا هم حاضریم مردم ایران رو از شر حکومت آخوندی ایران آزاد کنیم افسانه گفت: من باید چه کار کنم؟ 🖇..............✏...............ادامه دارد.......‌‌🙏 ✨هر روز یک صفحه از . باما دنبال کنید   () نویسنده⚡️محمد علی حبیب اللهیان ─═ई✨🍃🌸🍃✨ई═─        اینجا🔚😍بانـــ🌸ـــوی خــ🎀ـــاص😌باش👇 🎀 @banoye_khaass 🎀
🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱 بسم⭐️الله⭐️الرحمن⭐️الرحیم⭐️ ✨ستاره ها✨چیدنی✨نیستند✨ ⭐️برگرفته از✨از زندگی✨یک دختر آمریکایی 🌸رویای آزادی🌸پایان فصل رویای آزادی 🌸دیبا گفت: باید برای ما ثابت بشه که تو دیگه برای بازگشت به ایران به خاطر مخالفت های جدی با سیاستهاشون امنیت جانی نداری باید ثابت کنی که ایران دیگه جای امنی برات نیست افسانه سرش را جلوتر آورد و مشتاق اما نگران گفت چه طوری؟ دیبا گیلاس بلور نوشیدنی را بالا آورد و گفت وصلت میکنم به سارا که یکی از دخترای فعال مجموعه ماست البته گاهی ناکوک میزنه و حرص منو در میاره ولی دختر زرنگیه؛ خوب کار میکنه اون با سایتها و نشریات مرتبط با حقوق بشر و زن مرتبطه بهش گفتیم تمرکزش رو بذاره روی ایران سارا میتونه دستتو بگیره و قلمت رو قوی کنه افسانه با هیجان گفت... این کارو میکنم و دیگه؟ مرد خندید و به فنجان اسپرسو و دونات روی میز اشاره کرد و گفت: اول به خودت برس یه چیزی بخور عجله نکن 🌸 دختر بعد خنده ای کرد و گیلاس را به لبهایش نزدیک کرد و جرعه ای بالا کشید. افسانه تکه ی کوچکی از دوناتی را که توی بشقاب غرق ،شکلات، قهوه ای شده بود با چنگال برداشت و فنجان قهوه را پیش کشید دیبا همان طور که دهانش را مزمزه میکرد و به افسانه زل زده بود گفت: پس ژورنالیستی؟ افسانه فنجان را لمس کرد و گفت: اوهوم تهیه بولتن و روزنامه نگاری دیبا گفت: خب... سارا بهت موضوع .میده تو هم برای سایتهایی که گفتم مطلب می نویسی؛ در نقد و محکومیت وحشی گری هایی که در حق زنهای ایرانی میشه افسانه سرش را تکانی داد روسری اش که از روی سرش سر خورده بود و روی شانه هایش افتاده بود را با سر دو انگشت گرفت و تا وسط سرش جلو آورد. 🌸دیبا خنده ای کرد و جرعه ای دیگر از نوشیدنی اش را نوشید و گفت: اونو برش دار دیگه... بذار موهای قشنگت نفس بکشه. آزاد باش این جا یونایتد استیته... 🌸افسانه خنده کم رنگی روی لبش نشست. سرش را که به تأیید تکان داد روسری اش دوباره روی شانه اش سر خورد. دیبا گفت: «باید در قالب مصاحبه تلویزیونی هم همکاری کنی. و البته همکاری های دیگه..... برقی توی چشمهای افسانه جهید که معلوم بود خیلی امیدوار شده است. قهوه را سرکشید و با دستمال کاغذی دهانش را پاک کرد و :گفت موافقم. همکاریهای دیگه... مثل چی؟ گوشی دیبا زنگ خورد؛ نگاهی به صفحه گوشی کرد و گوشی را برداشت سلام) جک آره آره به نیروی جوون و پاکار اوکی اوکی خبر میدم... گوشی را روی میز کنار دستش گذاشت و نگاهی به افسانه :کرد هر چیزی به وقتش افسانه گفت باشه از کی باید شروع کنم؟ دیبا گفت توی یه مصاحبه تلویزیونی حاضر میشی و به عنوان شاهد صحنه قتل ندا آقاسلطان میگی که به بسیجی اونو کشته افسانه گفت... ااام .. خب باشه... کدوم شبکه؟ برنامه زنده؟ دیبا گفت: ... 🌸..صدای ،آزادی برنامه پارازیت جزئیات رو با تهیه کننده و مجری هماهنگ میکنیم تو توی برنامه ضمن معرفی خودت علت فرارت از ایران رو میگی البته قبل از برنامه در مورد اینکه چه صحبتی بشه به توافق میرسی بعد میتونی به وزارت امور خارجه و اداره مهاجرت وزارت خونه ثابت کنی که دیگه امنیتی توی نداری البته در چند مرحله افسانه داشت فکر میکرد که دیبا گیلاسش را سرکشید و ادامه داد: ... عباس معروفی رو میشناسی؟... وقتی به آلمان پناهنده شده بود برای ادامه اقامتش مشکل داشت 🌸 ماجرای دادگاه میکونوس پیش اومده بود. معروفی توی دادگاه علیه حکومت ایران شهادت داد و مشکلش برطرف شد کار ،تو از معروفی راحت تره. افسانه به سیاهی قهوه ی توی فنجان نگاه کرد که تصویر کج و معوجی از صورتش داخل آن افتاده بود نفسش را بیرون داد و گفت: باشه. دیبا گفت قبل از ،برنامه چند بار تست میشی بعدم... مسئله شغل و اسکان پیش میاد که افسانه گفت: اقامت که حل بشه حقوق ثابت نمیدن؟دیبا گفت: حقوق ثابت؟افسانه گفت: مگه قانون نیست؟ 🌸دیبا گفت اون برای افراد خاصه. تو باید قبل از آن که وارد برنامه بشی به عنوان فعال حقوق بشر شناخته بشی باید مطالبت توی سایتهای حقوق زنان منتشر بشه تا رزومه قابل توجهی داشته باشی حداقل دو سایت صدای زن و عشرتکده نیاز جدی به محتواهای این طوری دارن شماره سارا رو یادداشت کن اون توی مجموعه ماست. اگه کاری داشتی میتونی باهاش درمیون بذاری افسانه شماره را توی گوشی اش ذخیره کرد و گفت نمیدونم چه جوری تشکر کنم. دیبا با صدایی ،خسته نگاهی به قد و بالای افسانه کرد و گفت.... اونم به وقتش میگم 🖇..............✏...............ادامه دارد.......‌‌🙏 ✨هر روز یک صفحه از . باما دنبال کنید   () 🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱 نویسنده⚡️محمد علی حبیب اللهیان ─═ई✨🍃🌸🍃✨ई═─        اینجا🔚😍بانـــ🌸ـــوی خــ🎀ـــاص😌باش👇 🎀 @banoye_khaass 🎀
بسم⭐️الله⭐️الرحمن⭐️الرحیم⭐️ ✨ستاره ها✨چیدنی✨نیستند✨ ⭐️برگرفته از✨از زندگی✨یک دختر آمریکای 🌟 فصل دوم ⚡نگاه سیاه 🌸..عصر همان روز افسانه با سارا تماس گرفت خودش را معرفی کرد و از او دستور و راهنمایی خواست سارا که ظاهراً از قبل در مورد او توجیه شده. گفت: الان میتونی بیای پیش من لوکیشن رو برات میفرستم افسانه از پله های کافه بالا رفت در و دیوار و میز و صندلی ها یکدست سیاه بود صدای موسیقی پن فلوت پخش میشد و انواع مجسمه های کوچک و بزرگ روی زمین و چسبیده به دیوار توی چشم میزد یک دختر و پسر کنار دیوار سمت چپ مشغول خندیدن و خوردن نوشیدنی بودند. 🌸..دختر جوانی با موهای بلند ،قهوه ای روی صندلی کنار دیوار سمت راست نشسته و سرش توی تبلت .بود افسانه چشم هایش را ریز کرد و نگاهی به دختر انداخت دختر سرش را بلند کرد افسانه گفت: سارا...؟ سارا شستش را به معنای لایک بالا ،آورد صفحه تبلت را خاموش کرد و کنار گذاشت و گفت: افسانه افسانه لبخندی زد و سریع روی صندلی روبه روی سارا نشست. 🌸.. ساراگفت: کوکتل میخوری؟ افسانه گفت: اوهوم. سارا گفت با الکل؟ بدون الکل؟ افسانه گفت: بدون الکل، 🌸..سارا سرش را به سمت پیشخوان خم کردو دو انگشتش را بالا آورد وبه مسئول کافه که منتظر، پشت میز نشسته بود گفت  دو تا ماکتیل لطفا بعد رو به افسانه کرد و گفت: خیلی دوست داشتم با زنهای شرقی مخصوصاً مسلمونا  از نزدیک آشنا بشم خوشحالم می بینمت جديداً خیلی احساس میکنم دلم میخواد بیشتر در مورد مسلمونا بدونم میشد مجازی با هم ارتباط داشته باشیم اما ترجیح دادم فیس تو فيس... 🌸.. گفت مرسی منم خوشحالم که تو رو میبینم واقعا نیاز داشتم که با یه خانم که فارسی حرف میزنه دوست بشم سارا گفت خیلی جالبه... منم همین نیاز رو توی خودم حس میکردم هم برای این که فارسی حرف زدنم قوی تر میشه هم میتونم چیزایی در مورد فرهنگ اونها بدونم میدونی من کلا خیلی دوست دارم مدتی ایران زندگی کنم جدید به به علتهایی دوست دارم اطلاعات دست اول از مسلمونا داشته باشم. 🌸.. احساس میکنم یه چیزایی از چشم و گوش ماها پنهان میمونه بدتر از اون احساس میکنم که... ولش کن!... خب بگو ببینم افسانه گفت: خب... آقای دیبا گفته من باید از شما فعلاً سفارش کار بگیرم و توی موضوعاتی که میخواین براتون بنویسم 🌸.. سارا گفت: «چند تا سایت داریم مقاله یادداشت، حتی طنز هم میخوایم و گوشی را برداشت و توی صفحه ی واتساپ افسانه وارد شد و یک فایل پی دی اف فرستاد افسانه فایل را باز کرد. اولین موضوع نگاه سیاه اسلام و حاکمیت امروز ایران به زن بود. قرار شد اگر قلم افسانه مورد تأیید سارا ،شد نوشته اش روی سایت برود. 🖇..............✏...............ادامه دارد.......‌‌🙏 ✨هر روز یک صفحه از . باما دنبال کنید   () 🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱 نویسنده⚡️محمد علی حبیب اللهیان ─═ई✨🍃🌸🍃✨ई═─        اینجا🔚😍بانـــ🌸ـــوی خــ🎀ـــاص😌باش👇 🎀 @banoye_khaass 🎀
🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱 بسم⭐️الله⭐️الرحمن⭐️الرحیم⭐️ ✨ستاره ها✨چیدنی✨نیستند✨ ⭐️برگرفته از✨از زندگی✨یک دختر آمریک 🌟فصل دوم ⚡نگاه سیاه 🌸افسانه اولین نوشته اش را برای سارا فرستاد. در مقدمه نوشته بود .... این تحقیق از مظلومیت زن در ایران مخصوصاً پس از انقلاب آخوندی ۵۷ میگوید؛ که چه طور یک حکومت ایدئولوژیک و دین رامی خواهد هرچه اسلام برای تحقیر زن دستور داده است را محقق کند. 🌸 سارا که پشت سیستم نشسته بود بعد از مطالعه سری تکان داد و به دیبا پیام داد و خوب مینویسه به درد میخوره و بلافاصله برای دریافت مطلب برای مقاله نیمه کاره خودش و منبع دقیقی از کتابهای اسلامی گوگل را باز کرد منابعی که او داشت همه دست چندم و کپی شده بودند نوشت حقوق زن در اسلام و اینتر را زد. صفحات زیادی بالا آمد یکی از سایتها را باز کرد کنار ،صفحه لینکهای مرتبط هم گذاشته شده بود که ناخودآگاه یکی از آنها توجه سارا را جلب کرد مرکز مطالعات اسلامی نیویورک صفحه را باز کرد تیتر بخش اخبار سایت برای سارا جالب بود نوشته بود 🌸 «شما هم دعوتید به سلسله نشستهایی برای همه خانمهای دنیا با موضوعات جایگاه و حقوق زن این نشست ها یک شنبه های هر هفته در مرکز اسلامی نیویورک برگزار خواهد شد و عده ی ما یک شنبه ی آینده ساعت ۹ صبح خیابان چهاردهم. 🌸به نظر سارا جالب آمد و حس کرد این فرصت بسیار خوبی است برای رسیدن به خواسته اش آدرس مرکز را توی گوشی اش یادداشت کرد و توی قسمت هشدار گوشی تاریخ یکشنبه را وارد کرد اما یک لحظه با خودش فکر کرد اگه این مؤسسه به گروههای تروریستی مرتبط باشه و بفهمن که من فعال حقوق بشر در حوزه زنانم چی؟ اگه شناسایی بشم و برای فرصت مطالعاتی که میخوام به کشورهای اسلامی برم 🌸امنیتم به خطر بیفته چی؟ اگه هویتم به دست گروه های تروریستی مثل حشد الشعبی برسه........ نباید خودمو معرفی کنم.... به گوشی اش نگاهی کرد و خواست آن را روی حالت سکوت بگذارد که پیامی از افسانه برایش آمد یک یادداشت کوتاه بود برای سایت عشرتکده با این تیتر نقش رقص زن در شاداب سازی جوامع جهان سومی در جواب نوشت پیداست پشتکار خوبی هم داری مرسی. میخونم و جواب میدم. 🌸سارا به قصد مرکز اسلامی از خانه بیرون رفت. گوشی زنگ خورد. آن را از جیب شلوار جینش بیرون کشید و نگاه کرد. ماشا بود. برنامه پیاده روی های چند روز یک ،بارشان دو هفته ای بود به خاطر کارهای زیاد سارا، تعطیل شده بود. جواب داد: سلام ماشا کجایی؟ 🌸ماشا با ناراحتی گفت من کجام یا تو خانم پلیس؟ نکنه برگه جریمههات تموم شده که دیگه سر قرار برای گیر دادن به من نمی آیی؟ قبلاً گاهی زنگ میزدی به آماری ازم میگرفتی یه غری میزدی به فحشی می دادی 🌸سارا خندید و گفت چی میگی ماشا؟ خیلی نامردی درباره من این جوری حرف میزنی؟ ماشا گفت نه پس؟!... یادته بهم م گیر میدادی که آهاای ماشا چرا با اون حرف زدی؟ نبینم دیگه با این راه بری اون پسره بی شخصیته محلش نذارا اونجا نروا این طوری بشین این شلوار مسخره و دیوونه... دیگه نپوش.... سارا با خنده حرفش را قطع کرد :گفت بسسسه نبینمت راضی میشی؟ 🖇..............✏...............ادامه دارد.......‌‌🙏 ✨هر روز یک صفحه از . باما دنبال کنید   () 🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱 نویسنده⚡️محمد علی حبیب اللهیان ─═ई✨🍃🌸🍃✨ई═─        اینجا🔚😍بانـــ🌸ـــوی خــ🎀ـــاص😌باش👇 🎀 @banoye_khaass 🎀
🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱 بسم⭐️الله⭐️الرحمن⭐️الرحیم⭐️ ✨ستاره ها✨چیدنی✨نیستند✨ ⭐️برگرفته از✨از زندگی✨یک دختر آمریکایی 🌟فصل دوم ⚡نگاه سیاه 🌸ماشا گفت نبینی؟ نیویورک رو میکنم توی حلقت مگه دست خودته؟ خیلی خوش شانسی که یه داداش عصبی و نچسب داری که اصلاً ازش خوشم نمیاد وگرنه هر روز دم خونه تون بودم دلتم بخواد .البته... ببین باهات کار دارم زود بگو کی، کجایی؟ سارا گفت دارم میرم جایی میای؟ ماشا : گفت کدوم جهنم میری؟ سارا گفت اگه جهنم بخوام برم که گرین کارتش دست توئه... لوکیشن میفرستم .برات مرکز مطالعات اسلامی نیویورک 🌸ماشا گفت: اوه!... خیلی کله خری راستی راستی داری میری جهنم که عاشق این جیمزباند بازیاتم میخوای بری میون یه مشت تروریست؟! سارا گفت: کله خر که تویی... اما من برای پروژه ام دارم میرم ماشا گفت خب اگه زنده دراومدی خبرم کن تا همون خیابون چهاردهم ببینمت چون خودمم تا دوساعت دیگه خیابون سیزدهم باید برم سر یه لوکیشن برای ضبط مصاحبه. سارا : گفت پس میبینمت بای 🌸به دم در ساختمان مرکز که رسید نگاهی به دور و بر کرد و به یاد ویدیوهایی افتاد که از وحشی گری های داعشی ها در اعدامها و سربریدنها در جلسات مؤسسه دیده بود فیلمی جلوی چشمش آمد که در آن چند نفر از مسلمانان داعشی دختری مسیحی در عراق را مورد تجاوز قرار دادند و بعد از تجاوز دهنش را باز کردند و تیزی علامت صلیب را در دهانش فرو کردند؛ غ صلیب تا حلقش فرو رفت، گلویش را پاره کرد و بیرون زد؛ دختر به شدت دست و پا میزد و آنها میخندیدند. دختر که از حال ،رفت یکی از آنها او را از روی زمین بلند کرد و روی صندلی نشاند و در حالی که خون همچنان از گلویش فواره میزد دستش را گذاشت روی دوش دختر و با موبایل با او سلفی گرفت یکی پس از دیگری همین کار را کردند آخرین نفر که سلفی گرفت لگد محکمی به سینه دختر کوبید و او را از صندلی پایین انداخت 🌸سارا آب دهانش را قورت داد و با احتیاط به سمت ساختمان قدم برداشت ساختمان بزرگی بود پله های ورودی ساختمان سنگی و خیلی عریض و کوتاه بودند و دو طرف هر پله گلدانی زیبا و پرگل قرار داشت. این منظره جلوه ی خاصی به ساختمان داده .بود ناخودآگاه چشم سارا به جوانی حدود سی ساله افتاد که جلوتر از او داشت از پله های مرکز بالا می رفت ،جوان موهای پرپشت و خوش حالتی داشت و کت و شلواری شیک و سرمه ای هم پوشیده بود بوی عطر خوش بویی که زده بود 🌸کاملاً توی مسیر پله ها پیچیده بود و هر شامه ای را نوازش میداد. سارا پشت سر او از پله ها بالا رفت و وارد ساختمان که شد دیگر او را ندید. دیوار راهروی ورودی پر بود از عکس نوشته و پوسترهای یک روحانی ریز نقش و ،پیر با ریشهای کوتاه سفید و چشمهایی شفاف زنده زیر عکسها، عبارتی نوشته بود آیت الله العظمی بهجت. این اسم را تا حالا نشنیده .بود سارا پیش رفت و جلوی عکس نوشته ها ایستاد و با دقت خواند ما به این دنیا آمده ایم تا قیمت پیدا کنیم، نه این که به هر قیمتی زندگی کنیم چند بار از اول تا آخر جمله را با نگاه دنبال کرد و روی هر کلمه مکثی کرد و غرق در فکر جلو رفت سالن ورودی با مبلمان شیک و خوش رنگی پر شده بود و روی تمام میزها سفره های قلمکار اصفهان و گلدانهای باریک میناکاری شده فضا را دلنشین و اصیل و مصفا کرده بود چند گلدان بزرگ کاج مطبق و بنجامین ابلق هم اطراف مبل ها چیده شده بود 🖇..............✏...............ادامه دارد.......‌‌🙏 ✨هر روز یک صفحه از . باما دنبال کنید   () 🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱 نویسنده⚡️محمد علی حبیب اللهیان ─═ई✨🍃🌸🍃✨ई═─        اینجا🔚😍بانـــ🌸ـــوی خــ🎀ـــاص😌باش👇 🎀 @banoye_khaass 🎀
🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱 بسم⭐️الله⭐️الرحمن⭐️الرحیم⭐️ ✨ستاره ها✨چیدنی✨نیستند✨ ⭐️برگرفته از✨از زندگی✨یک دختر آمریک 🌟فصل دوم ⚡نگاه سیاه گوشی سارا زنگ خورد؛ آن را از جیب شلوار جینش به زور بالا کشید. مادرش بود گوشی را به گوشش گذاشت و بعد از چند ثانیه در حالی که اخم کرده بود با حالتی عصبی گفت: ..... چی؟... من کاری به وسایل میشل و اتاقش !نداشتم دیگه چیزی پیدا نکرد بهونه کنه برای داد و هوار؟... بهش بگو سارا گفت التماسم بکنی به وسایل نحست دست نمی زنم!... تحفـه!... بعد صدایش را پایین تر آورد و رو به دیوار کرد و گفت: «مامان من اینجا نمیتونم صحبت کنم میام خونه تا دو ساعت دیگه! 🌸.گوشی را قطع کرد و نفسش را محکم بیرون داد و جلوتر رفت و باز هم به تابلوها نگاه کرد ذهنش به هم ریخته بود و اصلاً متوجه نشد که کیف پولش از جیب پشتی شلوارش بیرون افتاده میشل همیشه با کارهایش او را عصبی و شاکی می.کرد از وقتی شنیده بود چند روزی برای اردوی ورزشی اش به شهر دیگری میرود خوشحال بود که مدتی از دست شلوغ بازیها و گیردادنهای او راحت است. سارا به عکسهای روی دیوار و نوشته ها خیره شده بود پوستر روبه رویش، چهره باصلابت مردی را نشان میداد با همان لباس روحانیون شیعه و عمامه ای سیاه که بر سر داشت. 🌸.. او را میشناخت و درباره اش زیاد شنیده بود. جک میلر می گفت: این پیرمرد از سال ۵۷ تا حالا ایران را تبدیل به زندانی بزرگ برای زنان کرده قرار بود یکی از موضوعاتی که در آینده نزدیک برای سایت کار کند پاسخ به این سؤالات باشد چه طور خمینی توانست با استفاده از مذهب، به زنان بقبولاند که خود را برده مردها بپندارند؟ چه طور این ایده به خورد زنان جامعه داده شده و بخش زیادی از زنهای مسلمان، مخصوصاً ایرانی به این موضوع افتخار میکنند؟ 🌸.. آیا واقعاً زن های مسلمان به این بردگی باور دارند یا ترس از خشونت مردان آنها را وادار به قبول این کار کرده است؟ چه باید کرد که زن ایرانی از یوق این بند رها شود و مجبور نباشد به عنوان یک برده در اختیار مرد باشد هر طور که مردش میخواهد از او بهره جنسی و غیر جنسی ببرد کتکش بزند و....؟ 🌸.. سارا مطالبی جمع آوری کرده بود اما نیاز به تحقیقات بیشتری داشت تا بتواند برای اصلاح این ذهنیت راهکار ارائه کند. البته در مورد این موضوع با ضد و نقیضهایی در منابع تحقیقی اش مواجه شده بود. صدای زنی سارا را به خود آورد: «عزیزم ببخشید...» به طرف صدا برگشت. زنی میانسال قدبلند و چادری با نگاهی آرام و چشمهایی بانشاط جلوی او ایستاده بود و لبخندی به لب داشت باتوجه به آنچه شنیده بود از افرادی که نمادهای مذهبی اسلامی ،داشتند، ترس نهفته ای به دل داشت؛ مخصوصاً از زنهایی که چادر داشتند. 🌸..هیچ حس اطمینانی نداشت اما نگاه زن آن قدر آرام و مهربان بود که سارا را دودل کرد. به دست زن نگاه کرد و کیف پولش را که دید یک قدم به عقب رفت. دست به جیبش گذاشت. نگاهی به کیف و نگاهی به صورت زن کرد. متین و آرام بود چشمهای گیرا و لبخند دلنشینی که روی لبهای او نشسته بود ناخودآگاه دل سارا را آرام کرد ،زن دستش را به طرف سارا دراز کرد و گفت: من مجیدی .هستم دیدم که این از جیب شما افتاد... سارا همچنان با کمی ترس و شک کیف را گرفت و گفت: «مرسی. خانم 🌸..مجیدی :گفت: «بیشتر مراقب باش گلم سارا زبانش قفل شده بود و نمی دانست باید چه واکنشی نشان دهد به نشانه تشکر سرش را کمی خم کرد خانم مجیدی به مسیرش ادامه داد و به سمت انتهای سالن رفت سارا به او خیره ماند و تا آخر ،سالن با نگاه دنبالش کرد. بعد لبهایش را تکان داد و با خودش گفت .... چرا هیچ شباهتی به یه تروریست نداشت...؟ 🖇..............✏...............ادامه دارد.......‌‌🙏 ✨هر روز یک صفحه از . باما دنبال کنید   () 🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱 نویسنده⚡️محمد علی حبیب اللهیان ─═ई✨🍃🌸🍃✨ई═─        اینجا🔚😍بانـــ🌸ـــوی خــ🎀ـــاص😌باش👇 🎀 @banoye_khaass 🎀
🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱 بسم⭐️الله⭐️الرحمن⭐️الرحیم⭐️ ✨ستاره ها✨چیدنی✨نیستند✨ ⭐️برگرفته از✨از زندگی✨یک دختر آمریکایی 🌟فصل دوم ⚡نگاه سیاه 🌸..خانم مجیدی انتهای سالن روبه روی در اتاقی ایستاد و در زد تا در باز شود و برگشت و به سمت سارا نگاه کرد سارا سریع نگاهش را برگرداند و به عکس نوشته های روی دیوار دوخت پیش از آن که فرصت از دست برود باید چاره ای اندیشید جمله را با خودش تکرار کرد و رو به انتهای سالن چند قدم بلند برداشت و ناخودآگاه گفت: «ببخشید خانم» و هم چنان که جلو می رفت به موضوع و زبان بدن فکر میکرد و حرفهایی که همیشه توی متنها و جلسات شان تکرار میشد که زنهای پوشیده و باحجاب از داشتن زبان بدن محرومند موهایش را از توی پیشانی اش کنار زد تاپ قرمزش را صاف ،کرد و با خودش گفت: ازش باید یه چیزی بپرسم..... 🌸 مثلاً ... در مورد زبان بدن که اون نداره و من دارم.... یا... در مورد همین تصویر و نوشته ها میپرسم خانم مجیدی لبخندزنان به طرف سارا چند قدمی برداشت و گفت: در خدمتم. سارا دستپاچه گفت 🌸. ببخشید!... خواستم بپرسم که من دارم یه مقاله مینویسم و اومدم اینجا که... راستش در مورد این آقا اطلاعاتی میخوام زیرش نوشته آیت الله بهجت میشه ایشون رو معرفی کنین و از نوع تفکرات و نوع نگاهشون به زن برای من بگین؟ خانم مجیدی با نگاهی ،مهربان سرش را به نشانهی همراهی تکان داد و گفت چرا که نه ایشون از علمای بزرگ شیعه هستن. اتفاقاً مدیر این مرکز، سالها شاگرد ایشون بودن آقای تهرانی سارا گفت: «واقعاً؟» و احساس کرد دیگر آن دلهره و نگرانی لحظه اول را از روبه رو شدن با یک زن باحجاب ندارد ادامه داد: «میتونم آقای تهرانی رو ببینم و باهاشون صحبت کنم؟ 🌸..خانم مجیدی :گفت حتماً چند دقیقه ی دیگه جلسه آقای دکتر تمام میشه اگر همون لحظه فرصت کافی داشته باشن؛ حتماً پاسخگو هستن. البته برای یه فرصت دیگه هم میتونین وقت بگیرین ازشو 🌸..سارا در اتاق انتظار نشسته بود اضطراب و فکر و خیالهای درهم برهم رهایش نمی.کرد چندباری تصمیم گرفت بیخیال دیدار با آقای تهرانی و دریافت منبع برای مقاله اش شود اما باز هم تحمل کرد و نشست مدام با خودش زیر لب میگفت: ترس نداره من میخوام حقیقت رو بدونم باید یه مقاله توپ و جدید بدم بیرون. اینا از یه طرف تفکر داعش بیرون میدن از یه طرف نسخه بهشت و زندگی سعادتمندانه برای آدم ها می پیچن ببین چه طور خودشون رو پشت حرفهای قشنگ و شعارهای دفاع از حق زن و آدمهای زیر ستم پنهون میکنن! یا شایدم...؟‌ 🌸..نمیدونم یه جای کار میلنگه... باید ببینم چه خبره دور و برم غرق در افکارش بود که در اتاق باز شد و همان جوان شیک پوش که کیف چرم توی دستش بود از اتاق بیرون آمد یک لحظه جوان با سارا چشم در چشم شد اما سرش را پایین انداخت. پشت سر او مردی با صورتی بشاش که لباسش شبیه همان روحانی توی عکس بود، بیرون آمد. جوان رو به روحانی برگشت و گفت: متشکرم دکتر تهرانی! بازم مزاحمتون میشم 🌸..آقای تهرانی :گفت خواهش میکنم فرهاد جان توی جلسات نشست منتظرت هستم. جوان سرش را به نشانه تأیید و احترام خم کرد و گفت: حتماً... به امید دیدار. 🖇..............✏...............ادامه دارد.......‌‌🙏 ✨هر روز یک صفحه از . باما دنبال کنید   () 🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱 نویسنده⚡️محمد علی حبیب اللهیان ─═ई✨🍃🌸🍃✨ई═─        اینجا🔚😍بانـــ🌸ـــوی خــ🎀ـــاص😌باش👇 🎀 @banoye_khaass 🎀
🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱 بسم⭐️الله⭐️الرحمن⭐️الرحیم⭐️ ✨ستاره ها✨چیدنی✨نیستند✨ ⭐️برگرفته از✨از زندگی✨یک دختر آمریکایی 🌟فصل دوم ⚡نگاه سیاه 🌸..سارا محو گفت وگوی فرهاد با آقای تهرانی  مانده بود. توی ذهنش می خواست حدس بزند که این جوان خوس پوش وخوش،برخورد چه کاری می تواند با مدیر مرکز اسلامی داشته باشد .آقای تهرانی رو کرد به سارا وگفت :درخدمتیم .بفرمایین!سارا در حالی  که نگاهش به فرهادکه  داشت به سمت در خروجی  می رفت. دوخته شده بود، با صدای  آقای تهرانی که به او گفت: بفرمایین! به خودش آمد 🌸.. وگفت《...ااام....بله من ....من سوال داشتم .یه فرصت میخوام که با ها تون صحبت کنم.》  آقای تهرانی بادست به داخل اتاق اشاره کرد وبا احترام از او دعوت کرد که وارد شود. سارا پا به پا کرد وبا کمی تردید وارد اتاق شد. 🌸..خانم مجیدی هم با تقه ای به در  وارد شد وتعدادی پوشه وکتاب  به سمت آقای تهرانی آورد وآنها رو روی میز گذاشت.آقای تهرانی که هنوز داشت کاغذها وکتابهای روی میزش،را مرتب میکرد ، به محض ورود او از کارس دست کشید .موُدب ایستاد واز اد تشکر کرد وگفت : خانم دکتر !خیلی،به شما زحمت دادیم .انشالله به کمک خداوند متعال  وامام زمان از نشست ها هم نتیجه خوبی بگیریم وشما با دست پُر بر گردین ایران‌ سارا با دقت بیشتربه صوررت خانم مجیدی نگاه کرد ونسبت به شخصیت او کنچکاو تر شد .خانم مجیدی متقابلاََ از آقای تهرانی تشکر کرد 🌸.. وبلافاصله به سمت سارا بر گشت وگفت : 《من وقت شما رو نمی گیرم‌. بفرمایین عزیزم !》 وخداحا فظی کرد واز اتاق بیرون رفت . سارا  رو به آقای،تهرانی گفت: .... من فعال حقوق زنانم.رشته  دانشگاهیم حقوقه ولی فعالیت هام محدود به رشته م نیست.توی حوزه حقوق زنان کارمیکنم وجدیداََ تمرکزم روی اوضاع زنها در کشور های اسلامیه. 🌸..دکتر تهرانی گفت : بله ....موفق باشین .چه کمکی ازدست ما بر میاد؟ سارا گفت: ...راستش... نقدهای زیادی به با ور های شما در مورد حقوق بشر به خصوص حقوق زن وارده. 🌸..من ....خب ...این جا توی راهرو به یه نوشته بر خوردم که برام جالب بود .به نظرم معنای عمیقی داشت و آدمی که این رو گفته ...آقای ... دکتر تهرانی: گفت : آیت الله بهجت ؟ سارا  با دست موهایش را از روی،پیشانی اش کنار زد وپشت گوشش گذاشت وسرش  را چند بار  به نشانه تاُیید تکان دادوگفت: 🌸..درسته بهجت من سوال هایی دارم که موضوع تحقیق  وپروژه مه میخوام مطالبی در این مورد  در اختیار من بذارین  وجواب  وسوُلاتم رو بدین، بدون‌تعصب وصادقانه.من دارم  کار علمی می کنم.... 🌸..راستش  یه چیزایی توی ذهن من ، کنار هم نمیشینه.چیزای زیادی  در حوزه مطالعات زنان خوندم ولی ....دوست داشتم منابع دست اولی از شما بگیرم برای مطالعاتم. آقای تهرانی با لبخند گفت : . 🌸..آفرین  اول باید  بگم‌ که شما فارسی رو خیلی،خوب صحبت میکنین . واما در مورد این تصمیم، باید خدمتتون عرض کنم‌که نتیحه خوبی خواهید گرفت، شک نکنین.من هر کمکی از دستم بر بیاد  انجام  میدم چون وقتی پای تحقیق با  نیت رسیدن  به حقیقت  پیش،بیاد ،منابع دست چندمی که از فیلتر رسانه ای بگذرن وجهت گیرهای سیاسی ومنافع وضررهای یه سری   طبقات خاص پشت  شون باشه قطعاََ انسان رو به بیراهه میکشونه.. ..............✏...............ادامه دارد.......‌‌🙏 ✨هر روز یک صفحه از . باما دنبال کنید   () 🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱 نویسنده⚡️محمد علی حبیب اللهیان ─═ई✨🍃🌸🍃✨ई═─        اینجا🔚😍بانـــ🌸ـــوی خــ🎀ـــاص😌باش👇 🎀 @banoye_khaass 🎀
🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱 بسم⭐️الله⭐️الرحمن⭐️الرحیم⭐️ ✨ستاره ها✨چیدنی✨نیستند✨ ⭐️برگرفته ✨از زندگی✨یک دختر آمریکای 🌟فصل دوم ⚡نگاه سیاه 🌸..تحقیقات تون توی حوزه زنان دقیقاََ در چه مواردی بوده تاحالا؟ سارا که می خوست با احتیاط حرف بزند. یاد داشت ها ونوشته های افسانه  توی ذهنش ردیف شده ویکی یکی، ونه چندان مرتب،آن ها را مطرح کرد. هنوز  هم حس ترس وعدم اطمینان داشت. بعضی گزارشهای، بی‌بی‌سی واینترنشنال را که در مورد آزار واذیت مردهای مسلمان نسبت به دختران جوان وهمسرشان خوانده بود یادش می آمد ولحن صحبت وحالت صورتش راعصبی می کرد. نگاهش متمرکز نبود. سعی داشت به خودش مسلط باشد! اما ناگهان مسیر صحبتش را عوض کرد وگفت: اصلاََ....چرا زن این قدر از نظر شما بی ارزشه؟ 🌸...آقای تهرانی که تا حالا در سکوت کامل به حرفهای سارا گوش داده بود آرام گفت : ...من نمی دونم شما چی شنیدین یا چی خوندین. اما بذارین برای پاسخ به شما این طوری شروع کنم: شما حقوق خوندین.حقوق در اسلام چند دسته اند: حقوق انسان نسبت خودش: مثلاََ هیچ کس حق ضرر زدن به جسم  خودش رو نداره یا مثل حقوق تک تک اعضای بدن بر انسان. یا حقوق انسانها نسبت به هم. مثل حقوق پدر ومادر بر فرزندان وبرعکس. یا حقوق زن وشوهر نسبت به هم. سوال شما در موردحقوق زنه که در اسلام خیلی، مهمه وبحث مفصلی داره .ومورد دیگر: حق طبیعت و محیط زیسته! 🌸..اما حتی حق حیوانات رو هم در اسلام داریم ! در سخنان یکی از بزرگان دین ما هست که نباید علف رو جلوی دهن حیوان بگیری به این بهانه که حیوان رو از محلی که ایستاده به جایی که در نظر داری بکشی وبعد هم علف رو از او دریغ کنی. 🌸..ساراکمی ابروهایش را بالا داد. به یاد《 اِن.جی.اُ》های مدافع حقوق حیوانات افتاد وبا خودش گفت: عجیبه!.... چنین چیزی نخونده بودم! نشنیده ام هیچ کدوم از این گروه های مدافع حقوق بشر چنین حقی برای حیوانا قائل باشن.یادم باشه سرچ کنم.》 🌸..دکتر تهرانی ادامه داد:《منشور حکومتی امامِ اول ما علی (ع) در قالب نامه به مالک اشتر رو حتماََ بخونین.》 وبه سمت راست میزش خم شد وکتابی را انتخاب کرد وجلوی میز قرار داد. سارا بلند شد وکتاب را برداشت ودوباره سر جایش نشست. روی جلد کتاب نوشته  بود( نهج البلاغه). 🌸..صحبت های دکتر تهرانی با سارا دو ساعتی طول کشید .سارا به فکر فرو رفته بود وبا اطلاعاتی  رو به رو شده بود که تا به حال نشنیده بود آقا تهرانی که به ساعت  روی دیوار  نگاه کرد سارا فهمید که وقت خیلی گذشته است .گفت:... اگه کتاب  یا مقاله ای هست که  برای مطالعه ی من مفیده به من معرفی کنین یا اگه ممکنه به من امانت بدین. 🌸..دکتر تهرانی گفت.. چند  کتاب در مورد موضوعات مختلف فعلاََ هست که امانت تقدیم تون می کنم .این کتاب《 نظام حقوق زن در اسلام》رو مطالعه کنین خوبه . البته سلسله نشست های تخصصی ما با موضوع مباحث حقوقی زن هست. توی اون جلسات اطلاعات زیادی می تونین به دست بیارین؛ البته اگه دوست داشته باشین وشرکت کنین. سارا ایستاد وگفت مرسی که وقت گذاشتین. این کتاب‌ها رو تا کی میتونم امانت ببرم 🖇..............✏...............ادامه دارد.......‌‌🙏 ✨هر روز یک صفحه از . باما دنبال کنید   () 🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱 نویسنده⚡️محمد علی حبیب اللهیان ─═ई✨🍃🌸🍃✨ई═─        اینجا🔚😍بانـــ🌸ـــوی خــ🎀ـــاص😌باش👇 🎀 @banoye_khaass 🎀
🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱 بسم⭐️الله⭐️الرحمن⭐️الرحیم⭐️ ✨ستاره ها✨چیدنی✨نیستند✨ ⭐️برگرفته از✨زندگی✨یک دختر آمریکی 🌟فصل دوم ⚡نگاه سیاه 🌸..آقای تهرانی ایستاد و با لبخند گفت: اگر در یکی از جلساتی که تشریف میارین برای نشستها با خودتون بیارین ممنون میشم اما یه هدیه خاص هم داریم برای شما و به سمت کتابخانه‌ای که دیوار پشت سرش را کامل پوشانده بود رفت و کتابی بیرون کشید و گفت: «این هدیه ویژه است و بیشک براتون دلچسبه سارا کتاب را گرفت و روی جلد آن را نگاه کرد صحیفه سجادیه بود. 🌸..صبح روز یک شنبه سارا با صدای زنگ موبایلش بیدار شد چشمهای پف کرده اش را به زحمت باز کرد شب قبل تا نزدیک سحر مشغول خواندن نظام حقوق زن در «اسلام بود روی آن خوابش برده بود. چشم هایش را که هنوز توان باز شدن ،نداشت به زور باز کرد و کورمال کورمال به دنبال موبایلش ،گشت موبایل زیر تخت افتاده بود خودش را از تخت پایین انداخت و موبایل را برداشت عکس خندان ماشا روی صفحه بود چشمانش را فشار داد و با دست مالید. نگاهی به ساعت دیواری انداخت گوشی را جواب داد و گفت چی شده؟... ساعت پنج و نیم صبحه.... 🌸..ماشا جواب داد... خواب بودی؟!... ببین سارا دیشب یه خوابی دیدم سارا به تختش تکیه داد و پاهایش را دراز کرد و گفت: اخخ دیوونه گفتم چی شده حالا خب چه خوابی؟ ماشا گفت: ... خواب دیدم که من و تو نگهبان یه باغ بزرگ پرستاره شده بودیم اما یه آدمای وحشی و بیریختی به باغ حمله کردن و می‌خواستن ما رو به صلیب بکشن یکی گفت باید زنده به گور بشن یه چاله کندن و میخواستن مارو بندازن توش که 🌸..سارا گفت: ماشا بیخیال.... معلوم نیس شام چی خوردی ماشا گفت: اتفاقاً شام سبک خوردم واقعاً داشتم از ترس زهره ترک میشدم اما... سارا بی حوصله جواب داد ماشا کوتاه بیا تو ازین خوابها زیاد میبینی صدبار گفتم این قدر هله هوله نخور. کاری نداری؟ ماشا گفت: سارا خیلی لوسی حالم خوب نیس. میای بریم پیاده روی؟ سارا ادامه داد: ماشا من دو ساعت بیشتر نیس که خوابیدم. ساعت هشت باید مرکز اسلامی، ماشا با ناله وسط حرف سارا آمد و گفت سارا خواهش میکنم سارا :گفت خب برادرم که خونه نیست پاشو بیا اینجا، بعدشم با هم پیاده میریم مرکز 🌸..ماشا فریاد زد مرکز اسلامی؟ خُلم مگه؟ میگم حالم بده سارا :گفت دختر تنبل خواب نما... من قهوه ساز و میزنم تا برسی یه چرت کوچیک دیگه م زدم با لباس ساده هم بیا به گوشیم زنگ بزن درو برات باز میکنم .بای! 🌸..سارا و ماشا چند دقیقه مانده به ،هشت جلوی در ورودی مرکز اسلامی بودند ماشا :گفت خیلی طول میکشه کارت؟ من همین جاها قدم میزنم تو برو و بیا سارا : گفت چه قدر لوس و غرغرو شدى؟... بيا... قول میدم خسته نشی و دست ماشا را گرفت و کشید هر دو وارد مرکز شدند سارا یک راست رفت طرف دفتر مدیربا هماهنگی داخل اتاق آقای تهرانی شدند و روی صندلی نشستند و دکتر تهرانی با تبسم همیشگی اش از آنها استقبال کرد. 🖇..............✏...............ادامه دارد.......‌‌🙏 ✨هر روز یک صفحه از . باما دنبال کنید   () 🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱 نویسنده⚡️محمد علی حبیب اللهیان ─═ई✨🍃🌸🍃✨ई═─        اینجا🔚😍بانـــ🌸ـــوی خــ🎀ـــاص😌باش👇 🎀 @banoye_khaass 🎀
🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱 بسم⭐️الله⭐️الرحمن⭐️الرحیم⭐️ ✨ستاره ها✨چیدنی✨نیستند ✨ ⭐️برگرفته ✨از زندگی✨یک دختر آمریک 🌟فصل دوم ⚡نگاه سیاه 🌸..سارا شروع کرد به صحبت کردن و گفت آقای دکتر صحبت‌های اون روز شما و کتابایی که دادین خیلی ذهنم رو مشغول کرده حالا سؤالای زیادتری برام به وجود اومده دکتر تهرانی گفت... نیم ساعت دیگه اولین جلسه از جلسات نشستی که خدمتتون ،گفتم شروع میشه من باید .برم اگر توی جلسه باشین مطمئنم فعلاً نیازی به راه دیگه برای رسیدن به جواب هاتون پیدا نمیکنین وگرنه باید صبر کنین تا بعد از جلسه و وقتی که من زمان آزاد گیر بیارم سارا و ماشا رضایت دادند و از اتاق بیرون رفتند. گوشی سارا زنگ خورد. 🌸.. برداشت و گفت الو افسانه افسانه گفت ... سلام میشه واتساپ رو چک کنی مقاله بعدی رو هم نوشتم؛ با :موضوع اثر پارتیهای شبانه و رقصهای مختلط در افزایش نشاط جامعه به یادداشت کوتاه هم درباره دفاع از روابط آزاد زن و مرد نوشتم ببین به درد سایت عشرتکده میخوره یا نه... سارا گفت الان جایی هستم باشه سر فرصت حتماً. افسانه :گفت سارا... فرصتم برای اقامت داره تموم میشه میخوام کارم رسانه‌ای بشه که سارا :گفت نگران نباش درستش میکنم فعلاً. سارا و ماشا وارد سالن اجتماعات شدند کمابیش صندلی‌های سالن پر بودند. اما توی هر ردیف جای خالی هم دیده میشد. در ردیف دوم روی صندلی های سبز رنگ نشستند و چشم به جایگاه منتظر مجری و سخنران ماندند جلسه با قرائت آیاتی از قرآن شروع شد. سپس آقای تهرانی پشت تریبون رفت و بعد از خوش آمدگویی و تشکر از حضور مخاطبین درباره اهمیت نقش زن در جوامع و سلسله نشست های پیش رو توضیحاتی داد و در ادامه گفت 🌸.. مطالبی که در چندین جلسه ی پیش رو ارائه خواهد شد حاصل سالها تحقیق و مطالعه سرکار خانم دکتر مجیدی می‌باشد که محقق و پژوهشگر در حوزه زنان هستن از ایشون دعوت میکنم برای بیان سخنانشون پشت تریبون قرار بگیرن دکتر مجیدی که وسط ردیف اول نشسته بود برخاست و به سمت جایگاه رفت سارا با تمام حواس و دقت به حرکات دکتر نگاه میکرد؛ تا این که او رفت و در جایگاه سخنران قرار گرفت چادر دکتر مجیدی که به عنوان پوششی ،بلند تمام بدنش را پوشانده بود، نظر سارا را امروز بیش تر از اولین روزی که او را دیده بود به خودش جلب کرده بود. سارا تلاش میکرد حتی لحظه ای دکتر مجیدی و رفتار ،او از ذره بین نگاه و دقتش دور نماند دکتر مجیدی بعد از مقدمات صحبتش وارد بحث اصلی شد و گفت: 🌸... تصمیم دارم که در چندین جلسه مباحثی رو در حوزه زنان خدمت حضار محترم تقدیم کنم تنها درخواستم از عزیزان حضور فعال در این هم اندیشیه هرجا نکته ای به نظر عزیزان رسید، خوشحال میشم که مطرح کنن. این طوری گفت وگو اتفاق میافته و جلسه یک طرفه نمیشه لازمه از راهنماییهای جناب حجت الاسلام والمسلمین آقای دکتر تهرانی تشکر کنم اگه نظرات دقیق و عالمانه‌ی ایشون ،نبود قطعاً تلاشهای من به نتیجه نمی رسید. نکته مهم دیگه اینه که باتوجه به اینکه شرکت کنندگان محترم از ملیت ها، مذاهب و عقاید مختلف ،هستن، تقاضا دارم که دور ازتعصبات ملی ،مذهبی وقومی.نگاهی منصفانه ومنتقدانه داشته باشن. 🖇..............✏...............ادامه دارد.......‌‌🙏 ✨هر روز یک صفحه از . باما دنبال کنید   () 🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱 نویسنده⚡️محمد علی حبیب اللهیان ─═ई✨🍃🌸🍃✨ई═─        اینجا🔚😍بانـــ🌸ـــوی خــ🎀ـــاص😌باش👇 🎀 @banoye_khaass 🎀
🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱 بسم⭐️الله⭐️الرحمن⭐️الرحیم⭐️ ✨ستاره ها✨چیدنی✨نیستند✨ ⭐️برگرفته ✨از زندگی✨یک دختر آمریکایی 🌸..سارا نگاهی به دور تا دور سالن کرد تقریباً پر شده بود. دکتر ادامه داد: ... اساس گفت وگوی ما براین مقدمه بسيار مهم استوار شده که درک صحیحش حتی میتونه ما رو از مطالب بعدی بی نیاز کنه در طول تاریخ ،بشر نگاهها ،اظهار نظرها و رفتارهای بسیار متفاوتی درباره زن وجود داشته هر ،قوم ملت، مکتب، ایدئولوژی و مذهبی، نظریاتی خاص در مورد زن ارائه کرده‌اند که همه ی این مطالب رو میشه در دو نگاه کلی خلاصه کنیم نگاه مثبت و سفید و نگاه منفی و سیاه؛ مثل دو روی یک سکه چون میخوام اول به تبیین نگاه سیاه بپردازم؛ این جا توهین‌های به مقام زن میشه که پیشاپیش از همه ی حضار به ویژه بانوان عزیز عذرخواهی میکنم 🌸.. چون ایرانی هستم از کشور خودم شروع میکنم دکتر «کریستین» «بارتلمه شرق شناس آلمانی مینویسه حدود ۱۵۰۰ سال قبل در امپراطوری ساسانی زن یک شخص دارای حق و حقوق به حساب نمی آمد، بلکه به عنوان یک شئ به او نگریسته می شد. در شبه جزیره عربستان قبل از اسلام دخترها رو زنده به گور میکردن شخصی به نام قیس بن عاصم ماجرای خودش رو این طور تعریف میکنه تمام دخترانم را زنده در خاک کردم و کمترین حس تأسفی در من ایجاد نشد؛ مگر یک بار و آن موقعی بود که در سفر بودم و ایام وضع حمل همسرم نزدیک بود از قضا سفرم طول کشید. پس از بازگشت خواستم فرزندم را ببینم :همسرم :گفت بچه مُرده به دنیا آمد. او دختر زاییده بود و از ترس من دختر را به خواهرانش سپرده بود سالها گذشت و ایام نوجوانی و طراوت دختر فرارسید و من اطلاعی از او نداشتم. 🌸.. روزی نشسته بودم دختری زیبا وارد خانه شد و سراغ مادرش را گرفت گیسوانش را به هم بافته و گردن بندی به گردن انداخته بود. از همسرم پرسیدم این دختر زیبا کیست؟ وی در حالی که اشک در چشمانش حلقه زده بود گفت دختر توست؛ بچه ای که هنگام مسافرت تو به دنیا آمد و از ترس تو پنهانش کردم سکوت کردم. او تصور کرد که من دست خود را آلوده به خون وی نخواهم کرد. روزی همسرم با خیال راحت از خانه خارج شد. من دست دخترم را گرفتم و به یک نقطه دوردست .بردم شروع به حفر گودالی کردم دخترم مکرر میپرسید برای چه زمین را میکنی؟! 🌸.. پس از کندن ،گودال دستش را گرفتم و او را در میان گودال انداختم. خاکها را برسر و صورتش ریختم و به ناله های دلخراشش گوش ندادم او همچنان با التماس میگفت باباجان این چه کاریست؟ مرا زیر خاک میکنی؟ من اعتنایی نکردم و او زیر خروارها خاک پنهان شد. این تنها موردی بود که دلم سوخت. 🌸...سارا و ماشا مثل تمامی مخاطبین حاضر در جلسه بدون پلک زدن گوش میدادند و حس تأثر و ناراحتی در صورت همه آشکار شده بود. دکتر مجیدی لحظه ای مکث کرد و ادامه داد ... قرآن کریم درباره همین آداب زشت اعراب جاهلی می فرماید: وقتی خبر تولد دختر به یکی از آنها می دادند؛ رنگش سیاه می شد و در ظاهر خشم خود را فرو می برد و در اثر بدی این خبر از قوم و قبیله خود متواری میشد و نمی دانست که این فرزند را با خواری و ذلت نگاه دارد و یا در خاک پنهان کند؟ و در سرزنش شدیدی می فرماید «راستی چه حکم و قضاوت زشتی دارند ✨هر روز یک صفحه از . باما دنبال کنید   () 🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱 نویسنده⚡️محمد علی حبیب اللهیان ─═ई✨🍃🌸🍃✨ई═─        اینجا🔚😍بانـــ🌸ـــوی خــ🎀ـــاص😌باش👇 🎀 @banoye_khaass 🎀
🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱 بسم⭐️الله⭐️الرحمن⭐️الرحیم⭐️ ✨ستاره ها✨چیدنی✨نیستند✨ ⭐️برگرفته ✨از زندگی✨یک دختر آمریکایی 🌸..زن میان اعراب پیش از اسلام مثل کالا خرید و فروش میشد و از هر حقوق اجتماعی و فردی حتی حق ارث محروم بود. با کمال عذرخواهی باید بگم روشنفکران ،عرب، زن رو در شمار حیوانات قرار میدادن در سرزمین چین هم ماجرا همین طور بود. اگه دختری متولد میشد 🌸.. خویشاوندان با تأسف و ترحم فوق العاده‌ای به پدر طفل و خانواده‌اش تسلیت میگفتن؛ چون دختر بودن فرزند متولد شده رو خشم نیاکان و اجداد می شمردن مردم در این دوره اغلب دختر رو از خودشون دور و حتی به صحرا می انداختن یا برای فروش به برده فروشان میدادن خانمها و آقایان محترم معذب و شرمنده ام اما چاره ای جز نقل این گزارشها ندارم. در مورد یونان قدیم نوشته اند زن مثل برده خرید و فروش میشد در برابر پدر و شوهرش حق مالکیت معاشرت و حتی حق حیات نداشت پدر یا شوهر میتوانستند زن و دختر خود را فروخته قرض و یا اجاره دهند. 🌸.. یا او را بکشند! افلاطون در کتاب «جمهور» وجود زن رو اضافی و فقط برای خدمت به مرد بیان میکنه. اصلاً در مورد زن میگفتند:《 زن حیوانی است بلند مو و کوتاه فکر در استراليا زنان مثل حيوانات اهلی بودن و در مسافرت ها وسایل خانه و بچه ها روزن‌ها حمل میکردن در موقع قحطی و گرسنگی زنان رو میکشتن و گوشت آنها رو میخوردن سارا پاهایش را ریز تکان میداد و کف دستش عرق کرده بود از شنیدن این همه تحقیر و توهین نسبت به زنان حالش خراب شده بود. 🌸.. خانم دکتر مجیدی یکی از فیشهای یادداشت روی میزش را برداشت و ادامه داد: ... ویل دورانت تاریخ نگار و نویسنده تاریخ تمدن میگه از قرن هشتم و نهم قبل از میلاد برهمن ها آیینی رو پایه گذاری کردن که تنها راه نجات آدمی از رنج و عذاب رو فرار از لذتها و انجام ریاضت معرفی میکرد سالها پس از اینان، بودا آیینی به پا داشت که خوشیها رو پوچ و جهان رو سراسر رنج می دانست. 🌸..به عقیده‌ی بودا بالاترین شرّ در زندگی انسان میل جنسیه همین عقاید انحرافی پس از حضرت عیسی (ع) در مسیحیت رشد کرد؛ کشیشان از ازدواج خودداری کردند چون ازدواج، دام شیطان برای سقوط به جهنم محسوب میشد نفرت از ازدواج، کم کم به نفرت از زن تبدیل شد! زن سرچشمه و منشأ شر و گناه و باعث بلا و گرفتاری معرفی شد و محبت به زن و رابطه با او، سبب سقوط و انحطاط شمرده شد. 🌸.. کار به جایی رسید که این مواضع علیه زن رنگ و بوی علمی پیدا کرد و کشیشان مسیحی تا مدتها پیرامون این مسئله در مدارس خود تحقیق میکردن که آیا زن میتونه مانند مرد خدا رو عبادت کنه یا نه؟ آیا میتونه داخل بهشت بشه یا نه؟... اونها بحث میکردن که آیا زن، انسان است؟ آیا روح انسانی دارد؟ آیا میتواند جاوید بماند یا ماده ای فانی است و روح مجرد ندارد؟» 🌸..خانمها و آقایان محترم! دقت کنید. گاهی یک حرف خرافی در کوچه و خیابان شنیده میشه اما گاهی مطلبی رنگ و لعاب علمی به خود میگیره؛ این دوتا خیلی فرق میکنن پس از مناظرات و گفت و گوهای زیاد مجامع مسیحی ایتالیا و اسپانیا به این نتیجه رسیدند که در میان زنان جهان فقط حضرت مریم انسان بوده و دارای روح جاویده و بقیه زنها چون دارای صفت انسانی نیستند علاوه بر آن که روح جاوید ندارند، برزخ بین انسان و حیوان محسوب میشوند بار معنایی این حرف و تبعات آن شاید به راحتی قابل درک نباشه. ✨هر روز یک صفحه از . باما دنبال کنید   () 🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱 نویسنده⚡️محمد علی حبیب اللهیان ─═ई✨🍃🌸🍃✨ई═─        اینجا🔚😍بانـــ🌸ـــوی خــ🎀ـــاص😌باش👇 🎀 @banoye_khaass 🎀
🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱 بسم⭐️الله⭐️الرحمن⭐️الرحیم⭐️ ✨ستاره ها✨چیدنی✨نیستند✨ ⭐️برگرفته ✨از زندگی✨یک دختر آمریکایی 🌸..این جریان فکری به شکلی حرکت کرد که حتی خواندن کتابهای مقدس رو هم برای بانوان مسیحی حرام کرد. متاسفانه نگاه ها به زن طوری شد که در قرون وسطی مردم اروپا، طنازی وعشوه گری زن در مجامع عمومی رو سحر وچادو  می دونستن .اگه شخصی زنی رو در خواب می دید ، پس از بیداری به محکمه شکایت می‌برد وقاضی هم اون زن رو به عنوان جادوگری که در خواب در پی اغوای مردهاست به اشد مجازات، از جمله صرب،جرح، سوزاندن گیسوان وبریدن برخی از اعضای بدن محکوم می کرد .البته کلیسا چوب این ترور شخصیت زن رو خورد. برخی از کشیش ها به انحراف کشیده شدند وبه همجنس بازی روی آوردن ووقتی خبر این موضوع در سراسر  دنیا پیچید، روسای کلیسا ضمن اقرار به انحراف خودشون گفتند: 🌸..همجنس بازی گناه صغیره است! ولی ازدواج گناه کبیره! خانمی حدوداََ سی ساله که در حاشیه ی سالن نشسته بود دستش را بلند کرد. دکتر مجیدی که چشمش به او افتاد ،کاغذ یاداشت خود را روی میز گذاشت، سخنان خود را متوقف کرو وگفت :《بفرمایین!》زن جوان گفت: شما از قول افلاطون جمله ای گفتین که پذیرش اون برام سخته امکان داره توضیح بدین؟ 🌸..دکتر مجیدی گفت: 🌸..متاسفانه برخی انسانهای مشهور مثل افلاطون ویا افرادی به شهرت او ،اشتباهات بزرگی کردن.ژان ژاک رو سودر کتاب خودش به نام《قراراجتماعی》میگه《 زن نه برای آموزش علم وحکمت آفریده شده.نه برای تفکرواندیشه.نه برای فن آوری.》 فدوید روان شناس معروف اتریشی که خیلی از بد بختی های زن وچه بسا نگون بختی انسان هابه خاطر نظریات اونه، میگه:《 بدبختی وبیچاره گی زن، زمانی تسکین می یابد که بتواند پسری به دنیا آورد.》 🌸.. ازارسطو فیلسوف بزرگ یونانی در حدود چهارصد سال قبل از مسیح هم نقل شده.《زن چیزی نیست مگر مرد ناکام، خطای طبیعت! وحاصل نقصی درآفرینش!》فیثاغورق دانشمند یونانی شش قرن قبل از مسیح هم میگه: در هستی یک《 اصل خوبی 》 وجود داشته که نظم نور و مرد را آفریده ویک 《 اصلِ خوبی》 وجود داشته که آشوب، تیرگی و زن را آفریده است. افلاطون جمله دیگه ای هم داره که:《از میان امور نیکی که به سبب ان باید سپاس خدایان را به جای اورد، نخست این که مرا آزاد آفریده اند نه  برده؛ دوم این که مرا مرد خلق کرده اند نه زن!》 🌸..نیچه، فیلسوف بزرگ آلمانیِ قرن نوزدهم میلادی میگه: زن قادر به دوستی نیست. زنان به شکل گربه ،پرنده ودر بهترین حالت،گاو باقی می‌مانند.وقتی نزد زن می روی شلاق را فراموش نکن.》 سارا بادقت گوش  میداد. مطالب برایش تازه بود.یکی از میان جمعیت باصدای بلند گفت《 دانشمندان ما عجیب چیزایی هم گفتن! نشنیده بودیم!》 چند نفری زدن زیرخنده وپچ پچ کردند.سارا از پشت سرش صدای مردی را شنید که گفت: 《 ببخشید خانم دکتر!.....》سارابرگشت ونگاه کرد.فرهادبود؛همان جوانی که روز اول حضورش در مرکز دیده  بود ودر دفتر دکتر تهرانی، با اوچشم در چشم شده بود.او ادامه داد. 🌸...خواستم عرض کنم که قراره توی سایت، تمام منابع صحبت های جنابعالی رو معرفی کنیم ودر صورت وجود نسخه الکترونیکی》لینک دانلود رو هم بذارین. دوستان نگران این موضوع نباشد. اگر نیازی به معرفی دارن میتونن به زودی از توی سایت مرکز بردارن. ✨هر روز یک صفحه از . باما دنبال کنید   () 🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱 نویسنده⚡️محمد علی حبیب اللهیان ─═ई✨🍃🌸🍃✨ई═─        اینجا🔚😍بانـــ🌸ـــوی خــ🎀ـــاص😌باش👇 🎀 @banoye_khaass 🎀
🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱 بسم⭐️الله⭐️الرحمن⭐️الرحیم⭐️ ✨ستاره ها✨چیدنی✨نیستند✨ ⭐️برگرفته ✨از زندگی✨یک دختر آمریکایی ۰ دکتر مجیدی گفت : 🌸..متشکرم آقای فاضلی! بله قرارشد که بعد از هر جلسه ،متن سخنرانی تایپ بشه وجملاتی که به عنوان نقل قول گفته شده، با ذکر دقیق منبع ارائه بشه.به بحث بر می گردیم... بله! متاسفانه این عقاید انحرافی وزشتی که گفتیم، کم کم به فرهنگ عمومی جامعه تبدیل شد. ودر سرزنش وتحقیر زن ضرب المثل هایی ساخته شد. مثلاََ انگلیسی ها می گفتند《 مردی که زن می گیره، مثل کسی که میمون پرورش میده ؛ زنها دام شیطانند.》در بین آلمانی ها رایج شده بود که《زن شکل فرشته، قلب افعی وشعور خر داره》 در ایتالیا این معروف بود :《برای زن والاغ دست قوی لازمه》 در یونان هم این جمله سر زبون ها بودکه :《 سه چیز شرّه؛ آتش ،طوفان،زن.》نروژی ها  می گفتند: 《شیطان به گَرد زن هم نمی رسد.》 🌸..ماشا سرش را به سارا نزدیک کرد وآهسته وبا تمسخر  گفت:《 یادت باشه در مورد این ضرب المثل ها باید صحبت کنیم.》 دکتر مجیدی ادامه داد...خانم ها وآقایان! این بخشی ازستم بزرگی است که به زن در دروان جدید رو فراهم کرده. بله! ظلم بزرگتر! ما در فارسی ضرب المثلی داریم که میگه: بالاتر از سیاهی رنگی نیست! ما در فارسی ضرب المثلی داریم که میگه: بالاتر از سیاهی های گذشته رنگی هست واون لگد مال شدن وبه لجن کشیدن شخصیت زن در دوران جدیده... 🌸..غیر از ماشا، چند نفر از دانشجویان دانشگاه ودو نفر از اساتید، توی جلسه حاضر بودند که از رویکرد فکری وفعالیت های حقوق بشری وفمنیستی سارا  وهمکاری او با موسسه های وابسته وزارت امور خارجه با خبر بودند وحالا با تعجب سارا  را به هم نشان می دادند وپچ پچ می کردند.جدال های فکری ودرونی سارا با مفاهیمی که می شنید  ودریافت می کرد اورا در راهی که قدم گذاشته بود کمک  می‌کرد تا با تمرکز مطالب را دنبال  کند. 🌸..او به گفته های دکتر مجیدی می‌اندیشید  که حکایت از سیاه روزی زن از ابتدا تا به امروز داشت. از شخصیت وتوانایی دکتر مجیدی در تسلط به مطالبی که تحقیق کرده است خوشش می آمد.فکر کرد ممکن است  در بحث هایی که بعداَ با دوستانش خواهد  داشت چالش هایی ایجاد شود. دلش می خواست جواب همه ی پرسش های احتمالی رو هم بداند. دستش را بالا برد وگفت: 🌸...ببخشید خانم دکتر!... پیداست  که شما  برای جمع آوری نظریات وگزارش عملکرد گذشتگان زحمات زیادی کشیده اید؛ اما فکر نمی کنین مخاطبِ  شما دلسرد ونامید  میشه. آیا امیدی به یک  زندگی آرام ودلچسب برای یه زن وجود دارد؟ اصلا چرا زن آفریده شده؟ 🌸دکتر مجیدی 🌸... تا زمانی که خانم ها وبشریت، بزرگی ظلمی که بهشون شده رومتوجه نشن اقدام موثری در جلوگیری از این ظلم نخواهند کرد توسری خور باقی خواهند موند. اتفاقا توی دل این حرف ها،نور وشعله ای هست که اگه پر فروغ بشه. این ظلم رو می سوزونه و زن لذت حقیقی زندگی دنیایی رو می چشه.برای رسیدن به جواب، کمی باید صبور باشید.از مسئولین سالن در خواست میکنم برای لحضاتی تمام چراغ های سالن را خاموش کنن! ✨هر روز یک صفحه از . باما دنبال کنید   () 🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱 نویسنده⚡️محمد علی حبیب اللهیان ─═ई✨🍃🌸🍃✨ई═─        اینجا🔚😍بانـــ🌸ـــوی خــ🎀ـــاص😌باش👇 🎀 @banoye_khaass 🎀
🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱 بسم⭐️الله⭐️الرحمن⭐️الرحیم⭐️ ✨ستاره ها✨چیدنی✨نیستند✨ ⭐️برگرفته ✨از زندگی✨یک دختر آمریکایی 🌸..برای  همه عجیب بود . تاریکی سالن را فرا گرفت وهمه هاج و واج به اطراف نگاه می کردند! دکتر مجیدی ادامه  دارد وقتی سیاهی رو حس کنیم ارزش نور رو می فهمیم وگرنه مثل ماهی توی آب، ارزش و اهمیت آب رو درک نخواهیم کرد. اگر زن از زشتی و تیرگی نگاه منفی آگاه بشه اهمیت نگاه مثبت و سفید رو بهتر متوجه خواهد شد و فریب حرفها و نظرات جذاب اما پوچ ترویج دهندگان نگاه سیاه رو نخواهد خورد. 🌸.. حالا لطفاً چراغ ها روروشن کنید. چراغ ها یکی پس از دیگری روشن شد کمی طول کشید تا چشم همه به نور عادت کند دکتر مجیدی پس از چند لحظه مکث ادامه داد: ... اما... ظلم بزرگ تر از کجا شروع شد؟ تا اوایل قرن بیستم، همین روش ادامه داشت و هیچ حق و حقوقی برای زن دیده نمیشد؛ 🌸.. چه برسه به اینکه حقوق زنان مراعات بشه ویل دورانت میگه تا اوایل قرن بیستم زن به سختی دارای حقی بود که مرد ناگزیر باشد از روی قانون آن را محترم بشمارد نه حق مالکیت، نه حق تحصیل نه حق رأی و نه هیچ حق دیگری در مورد حق مالکیت زنان در غرب این طور گزارش شده که زنان انگلیسی تا سال ۱۸۷۰ میلادی زنان آلمانی تا سال ۱۹۰۰ زنان سوئیسی تا ۱۹۰۷ و زنان ایتالیایی تا ۱۹۱۹ حق مالکیت نداشتند ۳ ژنرال دوگل در فرانسه قانونی گذاشت که زن تا حدودی میتونست صاحب اموال خودش باشه؛ هرچند هنوز هم نمیتونست بدون امضای شوهر، استقلال مالی داشته باشه هم چنین در مورد حق تحصیل که از حقوق اولیه و طبیعی یه ،انسانه در روسیه تا انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ دخترها از آموزش ابتدایی محروم  بودند. 🌸.. در یکی از مجلات کشورهای غربی، عکس پیرزنی رو چاپ کرده بودن که در سال ۱۹۱۷ تا سطح دکترا تحصیلات عالیه داشته اما دانشگاههای انگلیس از دادن مدرک تحصیلی بهش خودداری میکردند این روند در انگلیس تا سال ۱۹۴۷ ادامه داشته ۲۵ آنتونی گیدنز، جامعه شناس معروف انگلیسی، در مورد حق رأی میگه: 🌸... «نخستین کشوری که حق رأی زنان را به رسمیت شناخت، نیوزیلند در سال ۱۸۹۳ بود. پس از آن استرالیا در ۱۹۰۲، فنلاند در ۱۹۰۶، آمریکا در ۱۹۲۰ و انگلستان در سال ۱۹۲۸ به زنان حق رأی دادند.» این حق کشی و تحقیر زن در همه جا وجود داشته شاید فیلمهایی که حدود سی سال پیش ساخته شده در حافظه های بسیاری ازعزیزان حاضر وجود داشته باشه. توی این فیلمها، واژه «سرورم که از طرف خانمها خطاب به مردها گفته میشه توی ذهن میمونه... 🌸.. اما ناگهان ورق برگشت... دکتر مجیدی نگاهی به ساعت دیواری بزرگ سالن و بعد به خانم مجری انداخت مجری سری تکان داد و بلندگویش را روشن کرد دکتر مجیدی :گفت: «اشاره ی سرکار خانم ،حکیمی مجری محترم جلسه نشون میده که وقت من تمامه باقی مطالب باشه برای قسمت دوم نشست اگر مطلبی باشه در خدمت دوستان هستم. ممنونم خانم حکیمی گفت 🌸... با تشکر از سرکار خانم دکتر مجیدی به مدت ۱۵ دقیقه در سالن مجاور از حضار محترم پذیرایی خواهد شد و پس از آن با ادامه ی مباحث در خدمت همه عزیزان خواهیم بود در سالن پذیرایی گروههای دو یا سه نفری مشغول صحبت بودند. هرکس برداشت خودش را از صحبتهای دکتر مجیدی بیان می کرد. ✨هر روز یک صفحه از . باما دنبال کنید   ()        ─═ई✨🍃🖤🍃✨ई═─        اینجا🔚بانــــــوی خــ🖤ـــاص😌باش👇 🖤 @banoye_khaass 🖤
🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱 بسم⭐️الله⭐️الرحمن⭐️الرحیم⭐️ ✨ستاره ها✨چیدنی✨نیستند✨ ⭐️برگرفته ✨از زندگی✨یک دختر آمریکایی ۰ 🌸..معلوم بود که خاموش شدن چراغ های سالن برای بیشتر افراد جالب بوده دو سه نفر از مردها که خیلی هم بلند حرف می زدند، صحبت های دکتر مجیدی را توهین به رشد و توسعه ی غرب می‌دانستند چند نفر زن و مرد دیگر با آنها از سر مخالفت بحث می‌کردند. سارا و ماشا هم بگو مگویی داشتند. 🌸..همه بعد از پذیرایی به سالن برگشتند و روی صندلیها نشستند. صحبتها کمابیش و پچ پچ گونه ادامه داشت صدای مجری جلسه همه را ساکت و متوجه خود کرد خانم حکیمی گفت: «سروران گرامی و دوستان عزیز برای ادامه جلسه در خدمت سرکار خانم دکتر مجیدی هستیم همه نگاهها به جایگاه دوخته شد. 🌸..دکتر مجیدی که در این فاصله نتوانسته بود از جلسه بیرون برود و مشغول پاسخ دادن به سؤالهای برخی حضار بود ادامه بحث را شروع کرد در محضر شما بیان کردم که نگاه به زن در طول تاریخ رو میشه دو شاخه کلی تقسیم کرد سفید و انسانی و سیاه و ضدانسانی . 🌸‌.البته... منظور ما این نیست که نگاه سیاه در غرب پیدا شده و نگاه سفید در شرق در ایران ما حتی همین امروز هم نگاه بعضی ها به فرزندان پسر ویژه تر از دخترهاست. یا اینکه گاهی در برخی جاها، اگه کسی پسر نداشته باشه، گویا نقـص بزرگی در زندگی داره پس بحث رو شرقی و غربی نکنیم؛ وگرنه تعصبات مانع از تشخیص حق خواهد شد صحبت ما در بررسی نگاه سیاه به این جا رسید که ظلم و ستم در ابعاد مختلف و به شیوه های گوناگون بر زنان تحمیل می شد؛ 🌸.. تا این که در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم اوضاع در غرب به شدت تغییر کرد. آیا زن جایگاه خودش رو پیدا می‌کنه؟ شخصیت واحترام حقیقی برای او قائل شدند؟  حقوق اولیه وانسانی او محترم شمرده شد؟ خیر! نگاه به زن خوب که نشد هیچ، بدتر هم شد. دردآورتر این که این ظلم بزرگتر به حقه بازی ونیرگ همراه شد!... 🌸‌‌‌‌..مردی حدوداََ پنجاه ساله با موهای جوگندمی از همان کسانی که با صدای بلند نظرات مخالف شان را می گفتند .از ردیف اول دست بلند کرد وبلافاصله ایستاد وگفت: شما میگین بحث تون شرقی غربی نیست، اما پیداست دنبال حرفای سیاسی هستین! دارین غربی ها رومحکوم می کنین ونسبت حقه بازی وکلک به اونا میدین! میخوام ببینم منظور اصلی تون چیه واقعاََ؟ 🌸...مرد کمی مکث کرد وبعد نشست.دکتر مجیدی، فیش های یاداشتش را کمی جابه جا کرد ویکی از آنها را جدا کرد ودست گرفت وبا متانت پاسخ داد:.لطفا برچسب نزنید! من فقط دنبال بیان واقعیتم وتمام صحبت های  من با سند ومدرکه..در گزارش ها از ایران،اعراب جاهلی،چین،استرالیا وسایر نقاط دنیا مطالبی بیان کردم.حالا شفاف تر حرف می زنم.با توجه به این که اولا نگاه سیاه نگاهی منفعت طلبانه به انسانها وخصوصاََ زن هست وثانیاََ بعد از انقلاب صنعتی اروپادر غرب،سرمایه داری گسترش پیدا کرد .در نتیجه غرب پایگاه اصلی منشا ظلم جدید به زن شد 🌸.. در طول تاریخ دو جریان وجود داشته: یکی جریان سرمایه داری ودیگری توده های مردمی سیستم سرمایه داری همواره در فکراستثمار وچپاول طبقه متوسط وضعیف مردم بوده ودر این بین نه زن ،نه مرد هیچ کدام حاشیه امنی  نداشته اند اما زنها بیشتر مورد ظلم وستم قرار گرفته اند. ✨هر روز یک صفحه از . باما دنبال کنید   () نویسنده⚡️محمد علی حبیب اللهیان ─═ई✨🍃🖤🍃✨ई═─        اینجا🔚بانــــــوی خــ🖤ـــاص😌باش👇 🖤 @banoye_khaass 🖤