#سلام_مولای_مهربانم
به انتظار لبخندی نشسته ایــم
که عطرش دنیا را بهشت می کند
پای هر گلــی که میرسیم؛
عطر نگاهت را بو می کشیم😍
هیچ گلی اما عطر نگـاهِ تو را
نــــــدارد..و نــــخواهد داشت...☝️
🌤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤
#صبحت_بخیر_مولای_من 💚
#سربازی_برای_توبراےمنیعنےسعادت🌙
─═ई✨🍃🌸🍃✨ई═─
اینجا🔚😍بانـــ🌸ـــوی خــ🎀ـــاص😌باش👇
🎀 @Banoye_khaass 🎀
بانوی خاص🌹
🔰میخوام یه سؤال ازتون بپرسم. آیا متوجه اولین تفاوت مهم زن و مرد در قالب این داستان شدین⁉️ عجله ای
اگه یادتون باشه دیروزازتون یه سوال پرسیدم
بیشتر عزیزان جوابهاشون رو فرستاده بودن
✅ بله کاملا درسته.
خداوند تو وجود مردا خصوصیاتی قرار داده که دوست دارن #مقتدر_باشن.
#آقا_امیرالمؤمنین(ع) :
✨اگر زن، تو را صاحب اقتدار ببیند بهتر از آن است که تو را در حال شکستگی و ضعف ببیند✨
#ادامه_درپست_بعدی..
#کارگاه_ارتباط_موثر_باهمسر6⃣1⃣
#مهارتهای_همسرداری
#اقتدار_مردانه
❤️بسم الله الرحمن الرحیم
عزیزان!
⭕️اقتدار دو معنی صحیح و غلط داره،
❌معنای غلط :
حرف به کرسی نشوندن؛ داد زدن؛ با ایجاد ترس، دیگران رو مطیع خود کردن؛ زور بازو و صدای بلند به رخ دیگران کشیدن.
🗣😡😤😠
👈 بذار ساده تر بگم...
بعضی مردا فکر میکنن اگه زن و بچه شون از اونا حساب ببرن و بترسن و سریع دستوراتشون رو اجرا کنن، اون وقته که به اقتدار رسیدن.
✅ اما بر اساس معنای صحیح، مردی مقتدره که برای خونواده ش یه سایبون و تکیه گاه باشه، خودش آفتاب بخوره و نذاره آفتاب رو خونواده ش بیفته.
✔️ پرقدرت، باجرأت و مستقل باشه. حضورش به خونواده ش آرامش بده و اونا با وجود اون هیچ ترس و اضطرابی به خودش راه ندن.
😌💪😎
🔰خداوند میفرماید:
مردان سرپرست و نگهبان زنانند، بخاطر برتریهایی که خداوند برای بعضی نسبت به بعضی دیگر قرار داده است،
📌و از این جهت که هزینه ی اداره ی زنان را به عهده دارند.
#ادامه_درپست_بعدی..
📌 عزیزان مبحث امروز خیلی مبحث مهمیه💯
✔️ ما همیشه باید مشکلات رو ریشه شونو پیدا کنیم و اونا رو از ریشه حل کنیم وگرنه باید حالا حالاها با اونا دست و پنجه نرم کنیم!
👈 یکی از ریشه های اصلی مشکلات خونوادگی تصور اشتباه از #اقتدار_مردانه است،
⭕️ لطفا مطالب امروز و دیروز رو با دقت بخونید ... حتی شده چندبار بخونید تا کاملا براتون حل بشه!☺️🌷
🕊
#ادامه_دارد
─═ई✨🍃🌸🍃✨ई═─
اینجا🔚😍بانـــ🌸ـــوی خــ🎀ـــاص😌باش👇
🎀 @Banoye_khaass 🎀
👌همراهان عزیز میتونید آقاتون رو هم عضو کانال کنید
تا اونا هم از مطالب استفاده کنند و اقتدار صحیح رو اگه خدایی نکرده بلد نیستن یا نمیدونن یاد بگیرن
تا هر دوتون با هم و در کنار هم به شیرین شدن زندگیتون کمک کنید😉
+میخوامــ یه چیزے بهتــ بگم🍃
-جانم بگو🌙
+همه چیز منـے، خبــ؟💜
-خوبــ🌸
+همه چیزمو هیچوقتــ ازم نگیر😌
#همسفرتابهشت
💙❣💙
─═ई✨🍃🌸🍃✨ई═─
اینجا🔚😍بانـــ🌸ـــوی خــ🎀ـــاص😌باش👇
🎀 @Banoye_khaass 🎀
11.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 دلیل بدحجابی زنها چیست؟
🔻داستان شوهر خواهر شهید بهشتی که به خاطر چشم چرانی مامور گذرنامه قید زیارت کربلا را زد!
اهل کاروان گفتند: حاضریم ثواب زیارت رفتهمان را با ثواب زیارت نرفته شما عوض کنیم!
🔴 #استاد_عالی
─═ई✨🍃🌸🍃✨ई═─
اینجا🔚😍بانـــ🌸ـــوی خــ🎀ـــاص😌باش👇
🎀 @Banoye_khaass 🎀
هدایت شده از بانوی خاص🌹
#تنها_میان_داعش
💥 برگرفته از حوادث #حقیقی خرداد تا شهریور سال ۱۳۹۳ در شهر آمرلی عراق بود که با خوشه چینی از خاطرات مردم مقاوم و رزمندگان دلاور این شهر، به ویژه فرماندهی بینظیر سپهبد شهید #قاسم_سلیمانی در قالب داستانی عاشقانه روایت شده است.
نویسنده : فاطمه ولی نژاد
─═ई✨🍃🌸🍃✨ई═─
اینجا🔚😍بانـــ🌸ـــوی خــ🎀ـــاص😌باش👇
🎀 @Banoye_khaass 🎀
#تنها_میان_داعش
#قسمت_آخر
#قسمت105
💠 و همین جسارت عدنان برایش دردناکتر از #اسارت بود که صورتش سرخ شد و با غیظی که گلویش را پُر کرده بود، پاسخ داد :«اون شب که اون نامرد بهت زنگ زد و #تهدیدت میکرد من میشنیدم! به خودم گفت میخوام ازت فیلم بگیرم و بفرستم واسه دخترعموت! بهخدا حاضر بودم هزار بار زجرکشم کنه، ولی با تو حرف نزنه!»
و از نزدیک شدن عدنان به #ناموسش تیغ غیرت در گلویش مانده و صدایش خش افتاد :«امروز وقتی فهمیدم کشونده بودت تو اون خونه خرابه، مرگ رو جلو چشام دیدم!» و فقط #امیرالمؤمنین مرا نجات داده و میدیدم قفسه سینهاش از هجوم #غیرت میلرزد که دوباره بحث را عوض کردم :«حیدر چجوری اسیر شدی؟»
💠 دیگر به ورودی شهر رسیده و حرکت ماشینها در استقبال مردم متوقف شده بود که ترمز دستی را کشید و گفت :«برای شروع #عملیات، من و یکی دیگه از بچهها که اهل آمرلی بودیم داوطلب شناسایی منطقه شدیم، اما تو کمین داعش افتادیم، اون #شهید شد و من زخمی شدم، نتونستم فرار کنم، #اسیرم کردن و بردن سلیمان بیک.»
از تصور درد و #غربتی که عزیز دلم کشیده بود، قلبم فشرده شد و او از همه عذابی که عدنان به جانش داده بود، گذشت و تنها آخر ماجرا را گفت :«یکی از شیخهای سلیمان بیک که قبلا با بابا معامله میکرد، منو شناخت. به قول خودش نون و نمک ما رو خورده بود و میخواست جبران کنه که دو شب بعد فراریم داد.»
💠 از #اعجازی که عشقم را نجات داده بود دلم لرزید و ایمان داشتم از کرم #کریم_اهل_بیت (علیهمالسلام) حیدرم سالم برگشته که لبخندی زدم و پس از روزها برایش دلبرانه ناز کردم :«حیدر نذر کردم اسم بچهمون رو حسن بذاریم!» و چشمانش هنوز از صورتم سیر نشده بود که عاشقانه نگاهم کرد و نازم را خرید :«نرجس! انقدر دلم برات تنگ شده که وقتی حرف میزنی بیشتر تشنه صدات میشم!»
دستانم هنوز در گرمای دستش مانده و دیگر تشنگی و گرسنگی را احساس نمیکردم که از جام چشمان مستش سیرابم کرده بود.
💠 مردم همه با پرچمهای #یاحسین و #یا_قمر_بنی_هاشم برای استقبال از نیروها به خیابان آمده بودند و اینهمه هلهله خلوت عاشقانهمان را به هم نمیزد.
بیش از هشتاد روز #مقاومت در برابر داعش و دوری و دلتنگی، عاشقترمان کرده بود که حیدر دستم را میان دستانش فشار داد تا باز هم دلم به حرارت حضورش گرم شود و باور کنم پیروز این جنگ ناجوانمردانه ما هستیم.
#پایان
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
─═ई✨🍃🌸🍃✨ई═─
اینجا🔚😍بانـــ🌸ـــوی خــ🎀ـــاص😌باش👇
🎀 @Banoye_khaass 🎀