💛🧡💚
#حفظ_اقتدار_مرد ۱۲
خانوم از کجا ورود بکنه تا مرد رو به اون شکوه برسونه؟؟
میخوایم بریم خونه مامان، شما بگید چجوری باید این مرد رو به شکوه برسونیم؟؟
بگید:
[جواب خانوما]:
من دلم برای مامان اینا تنگ شده،
🔺این چکار کرد بگید؟ "طرح نیاز"،
ممکنه بگه آقای دکتر ما از این نیازها که خیلی طرح میکنیم هیچ محلی نمیده...
💡آخه شما #خالص طرح نمیکنی..
طرح نیاز خالص یعنی چی ⁉️
یعنی دو تا ویژگی داره:
۱- اولین ویژگی "نیاز خالص" :
✨نیاز رو گُنده و بزرررگ مطرح کنیم✨
اشکال چیزی که خانوم گفتن چیه؟
"دلم برا مامان تنگ شده" .. اشکالش چیه؟
👈🌟نیازش رو #کوچولو نشون داده،
دلم برا مامان اینا تنگ شده، خب اگه مرد اومد این نیازه رو تامین کرد چقد شکوه داره؟
👈 خیلی کم و کوچیک ...
#ادامه_درپست_بعدی
@banoye_khaass
اما اگه اینو👇👇میگفت:
علیییی همچیییین دلمممم برااا مامان اینا تنننگگگگ شدهههههه !!!
میشد اینقدددد نیاز !!
حالا اگه مرد بیاد این نیاز رو تامین کنه چقدر شکوه گرفته؟
🔸اما خانوما چیکار میکنن؟؟ تامینِ گُنده رو هم کوچولو میکنن، که روش بالا نره..
خیلی از این لباسه خوشش اومده ها... اما میگه: بد نیست، اره دیگه خوبه حالا یک رقم دیگهشم بود ولی نه همین خوبه...
نمیگه علی الان ایننننقدددر از این لباسه خوشم اوووومدههههه، وااااای علی چقدرررر خوشحااااالم..
♦️مرد هم چون خانومش نیاز رو کوچیک بیان میکنه، میگه خب پس پاشیم بریم دیگه ..آخه اینقدر (کم) شکوه میاد...
👈پس خانومه بخاطر اینکه علی فکر نکنه چکار کرده، حالا یه وقت فکر نکنه کار مهمی کرده.. گنده هه رو هم کوچیک میکنه.
این باید میگفت:
همچیییین دلم برای خونهی ماماااان...
یعنی باید با #غلظت_زیاد مطرحش کنی، گُندش کنی، هر قدر میتونی ..
#ادامه_درپست_بعدی
@banoye_khaass
🔻حالا دومین ویژگی نیاز خالص:
۲- بدون هر #اثر_اضافی، خالصِ خالص باشه.
👈ببینید اگه همین خانوم که گفت: دلم برای مامان اینا تنگ شده، #بعدش_بیاد_بگه:
- علی خب یک چیزی جواب بده دیگه،
- هیچ چی نگفتی..
👈 این شد اثر اضافی،
برم لباسمو بپوشم؟ میدونم میگی بریم.. {پس من میرم آماده شم} ... اینا شد اثر اضافی،
- بریم دیگه!!
- اصلا شنیدی چی گفتم؟
🔺اثر اضافی.. اثر اضافی..
🔸خانوم باید نیازشو مطرح میکرد؛ و بعدش میرفت وسط زندگیش..
🔺 اومد گفت "علیییی همچیییین دلمممم برااا مامان اینا تنننگگگگ شدهههههه" !!!
#بعد میرفت غذاشو درست میکرد، کتابشو میخوند، تلویزیونشو نگاه میکرد، الان نیاز رو آورد گذاشت پشت درِ تامینکنندگی مرد...
اگه مرد تامین نکنه از چی افتاده؟
مطمئن باشید هیچ مردی خودش رو به دست خودش از شکوهش نمیندازه...
🔴 ولی وقتی اون ضمانته رو میاری پشتش، ((خراب کردی))، اینجا دیگه زبان زن، طرحِ نیازِ خالص نیست!!!
#ادامه_درپست_بعدی
@banoye_khaass
🔸آخ که اگه زبان زن، طرحِ نیاز خالص بود، فقط از ناحیه مرد تامین میآمد که تامین میآمد که..
اصلا هم ته نداشت حتی اگه دستش خالی میشد میرفت درخواست میکرد بگیره که بیاره...که بیاره ..
این قصهی مَرده، کلید مردی که خانوما گم کردن،
🔰ببین... ببینین اگه خانوم با طرح نیاز خالص بیاد، چون مرد شکوهش بر تامین کردنه،
این عمومیه ها اگه اینو میگم بخاطر اینه که در حوزه زوجیت... اصلا اساس مرد در تامین کردنه.
♦️اینکه شکوه مرد در تامین کردنه اگه خانوم از زبان طرح نیاز خالص بیاد، پشت این تامین کنندگی زبان طرح نیاز خالص رو ببره با اون دو ویژگی که گفتیم:
#بدون_اثر_اضافی
#با_غلظت_زیاد.
حتما و حتما مرد یکی از این سه رفتار رو در برابرش بروز میده... استثنا هم نداره.
ادامه دارد....
─═ई✨🍃🖤🍃✨ई═─
اینجا🔚بانــــــوی خــ🖤ـــاص😌باش👇
🖤 @banoye_khaass 🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 اثر «سوء ظن» و شک در زندگی مشترک
─═ई✨🍃🖤🍃✨ई═─
اینجا🔚بانــــــوی خــ🖤ـــاص😌باش👇
🖤 @banoye_khaass 🖤
هدایت شده از بانوی خاص🌹
رمان #دمشق_شهرعشق
نویسنده : #فاطمه_ولی_نژاد
─═ई✨🍃🖤🍃✨ई═─
اینجا🔚بانــــــوی خــ🖤ـــاص😌باش👇
🖤 @banoye_khaass 🖤
#دمشق_شهرعشق
#قسمت7
💠 دلم میلرزید و نباید اجازه میدادم این لرزش را حس کند که با نگاهم در چشمانش فرو رفتم و محکم حرف زدم :«برا من فرقی نداره! بلاخره یه جایی باید ریشه این #دیکتاتوری خشک بشه، اگه تو فکر میکنی از #سوریه میشه شروع کرد، من آمادهام!»
برای چند لحظه نگاهم کرد و مطمئن نبود مرد این میدان باشم که با لحنی مبهم زیر پایم را کشید :«حاضری قید درس و دانشگاه رو بزنی و همین فردا بریم؟» شاید هم میخواست تحریکم کند و سرِ من سوداییتر از او بود که به مبل تکیه زدم، دستانم را دور بازوانم قفل کردم و به جای جواب، دستور دادم :«بلیط بگیر!»
💠 از اقتدار صدایم دست و پایش را گم کرد، مقابل پایم زانو زد و نمیدانست چه آشوبی در دلم برپا شده که مثل پسربچهها ذوق کرد :«نازنین! همه آرزوم این بود که تو این #مبارزه تو هم کنارم باشی!»
سقوط #بشّار_اسد به اندازه همنشینی با سعد برایم مهم نبود و نمیخواستم بفهمد بیشتر به بهای عشقش تن به این همراهی دادهام که همان اندک #عدالتخواهیام را عَلم کردم :«اگه قراره این خیزش آخر به ایران برسه، حاضرم تا تهِ دنیا باهات بیام!» و باورم نمیشد فاصله این ادعا با پروازمان از #تهران فقط چند روز باشد که ششم فروردین در فرودگاه #اردن بودیم.
💠 از فرودگاه اردن تا مرز #سوریه کمتر از صد کیلومتر راه بود و یک ساعت بعد به مرز سوریه رسیدیم. سعد گفته بود اهل استان #درعا است و خیال میکردم بههوای دیدار خانواده این مسیر را برای ورود به سوریه انتخاب کرده و نمیدانستم با سرعت به سمت میدان #جنگ پیش میرویم که ورودی شهر درعا با تجمع مردم روبرو شدیم.
من هنوز گیج این سفر ناگهانی و هجوم جمعیت بودم و سعد دقیقاً میدانست کجا آمده که با آرامش به موج مردم نگاه میکرد و میدیدم از #آشوب شهر لذت میبرد.
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
─═ई✨🍃🖤🍃✨ई═─
اینجا🔚بانــــــوی خــ🖤ـــاص😌باش👇
🖤 @banoye_khaass 🖤
#دمشق_شهرعشق
#قسمت8
💠 در انتهای کوچهای خاکی و خلوت مقابل خانهای رسیدیدم و خیال کردم به خانه پدرش آمدهایم که از ماشین پیاده شدیم، کرایه را حساب کرد و با خونسردی توضیح داد :«امروز رو اینجا میمونیم تا ببینم چی میشه!»
در و دیوار سیمانی این خانه قدیمی در شلوغی شهری که انگار زیر و رو شده بود، دلم را میلرزاند و میخواستم همچنان محکم باشم که آهسته پرسیدم :«خب چرا نمیریم خونه خودتون؟»
💠 بیتوجه به حرفم در زد و من نمیخواستم وارد این خانه شوم که دستش را کشیدم و #اعتراض کردم :«اینجا کجاس منو اوردی؟» به سرعت سرش را به سمتم چرخاند، با نگاه سنگینش به صورتم سیلی زد تا ساکت شوم و من نمیتوانستم اینهمه خودسریاش را تحمل کنم که از کوره در رفتم :«اگه نمیخوای بری خونه بابات، برو یه هتل بگیر! من اینجا نمیام!»
نمیخواست دستش را به رویم بلند کند که با کوبیدن چمدان روی زمین، خشمش را خالی کرد و فریاد کشید :«تو نمیفهمی کجا اومدی؟ هر روز تو این شهر دارن یه جا رو آتیش میزنن و آدم میکُشن! کدوم هتل بریم که خیالم راحت باشه تو صدمه نمیبینی؟»
💠 بین اینهمه پرخاشگری، جمله آخر بوی #محبت میداد که رام احساسش ساکت شدم و فهمیده بود در این شهر غریبی میکنم که با هر دو دستش شانههایم را گرفت و به نرمی نجوا کرد :«نازنین! بذار کاری که صلاح میدونم انجام بدم! من دوستت دارم، نمیخوام صدمه ببینی!» و هنوز #عاشقانهاش به آخر نرسیده، در خانه باز شد.
مردی جوان با صورتی آفتاب سوخته و پیراهنی بلند که بلندیِ بیش از حد قدش را بیقوارهتر میکرد. شال و پیراهنی #عربی پوشیده بودم تا در چشم مردم منطقه طبیعی باشم و باز طوری خیره نگاهم کرد که سعد فهمید و نگاهش را سمت خودش کشید :«با ولید هماهنگ شده!»
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
─═ई✨🍃🖤🍃✨ई═─
اینجا🔚بانــــــوی خــ🖤ـــاص😌باش👇
🖤 @banoye_khaass 🖤
✅ #تلنگر👌🌹
#شب_بخیر
✍وقتی متولد می شویم دَرْ گوشمان اذان می گویند. وقتی از #دنیا میرویم بر پیکرمان #نماز میخوانند. اذان روزِ تولدمان را برای نماز روزِ وفاتمان می گویند. زندگی، تعبیر کوتاهی است میانِ آن اذان تا آن نماز، اختیار هیچ کدامشان را نداریم... خوشا به حال آنانکه بجای دل بستن به زمان، به «صاحب الزمان» دل می بندند.
#قیامت نزدیکه #مرگ نزدیکتر
⚰ #یاد_مرگ
#شبتون_مهدوی
─═ई✨🍃🖤🍃✨ई═─
اینجا🔚بانــــــوی خــ🖤ـــاص😌باش👇
🖤 @banoye_khaass 🖤
❣#سلام_امام_زمانم❣
🌱از کویر خشک بر دریا سلام...
🌱هر نفس بر زاده ی زهرا سلام...
🌱بازمی گویم به تو از راه دور...
🌱مهدی صاحب زمان آقا سلام...
#اللهمعجللولیکالفرج
#سلام
#روزتون_مهدوی
─═ई✨🍃🖤🍃✨ई═─
اینجا🔚بانــــــوی خــ🖤ـــاص😌باش👇
🖤 @banoye_khaass 🖤