🍀🍀🍀🌸❤️🌸🍀🍀🍀
🔆عید سعید فطر مبارک🔆
💎پایان ماه بندگی دستی به یاری بگیر
تا بوی مهربانیت تسخیرکند این شهر شلوغ را...
💢با آرزوی قبولی طاعات و عبادات شما مومنین مومنات به اطلاع همشهریان متدین و عزیز می رساند.
همزمان با فرا رسیدن عید سعید فطر مرکز نیکوکاری حضرت زینب سلام الله علیها آماده جمع آوری زکات فطریه سادات، فطریه عام و کفاره عمد و غیر عمد همشهریان مومن و نیکوکار می باشد. 🌹
(فقط لطفا اشخاصی که زکات سادات ویا کفاره پرداخت می کنند اطلاع دهند)
شماره کارت جهت واریز:
#هدایا_صدقات_خیرات_نذورات_خمس
#زکات_کفاره_فطریه( #سادات_و_عام)
۶۰۳۷ ۹۹۷۹ ۵۰۲۱ ۹۳۰۴
شماره تماس:
۰۲۸-۳۲۸۲۸۳۰۹
💟وعده گاه دلهای مهربان وخیرین محترم
🔆مرکز نیکو کاری حضرت زینب سلام الله علیها
آدرس: جنب حوزه علمیه خواهران زینبیه سلام الله علیها
🍀🍀🍀🌸❤️🌸🍀🍀🍀
#نکته👌🌹
🔴 جایزهٔ مومنان در روز عیدفطر چیست؟
۱. بهشت:
🌕 امیرالمومنین علیهالسلام در خطبه عید فطر درباره جایزه این روز فرمودند: «أَلَا وَ إِنَّ السُّبْقَةَ الْجَنَّةُ وَ الْغَایَةَ النَّار»
بیدار باشید جایزه (این مسابقه) بهشت (جاودان) است و پایان (بازنده) آن آتش جهنّم خواهد بود.»
۲. عطای فراوان و بخشش بزرگ:
🌕 رسول خدا صلیالله علیه و آله فرمودند: «إِنَّ اَلْمَلاَئِكَةَ يَقُومُونَ يَوْمَ اَلْعِيدِ عَلَى أَفْوَاهِ اَلسِّكَّةِ وَ يَقُولُونَ اُغْدُوا إِلَى رَبٍّ كَرِيمٍ يُعْطِي اَلْجَزِيلَ وَ يَغْفِرُ اَلْعَظِيمَ»
«ملائکه در روز عید بر لبان انسانهای ساکت قرار گرفته، و یا بر سر هر کوچه و برزنی میايستند فرياد میزنند: صبحگاه بر پروردگار کریم وارد شوید که عطای فراوان و بخشش زیاد دارد.»
تعبیر عطای جزیل و غفران عظیم از ناحیه خداوند متعال برای ما انسانها به راحتی قابل درک و فهم نیست!
📗۱.مصباح المتهجد ج ۲، ص ۶۵۹
📗۱.بحار الأنوار، ج ۷۵، ص ۱۸
📗۲.مستدرک الوسائل، ج ۶، ص ۱۵۴
#شبتون_مهدوی
─═ई✨🍃🌸🍃✨ई═─
اینجا🔚😍بانـــ🌸ـــوی خــ🎀ـــاص😌باش👇
🎀 @banoye_khaass 🎀
﷽❣ #سلام_امام_زمانم ❣﷽
🌻أین المهدی؟
این کشور و آن کشور و سی روز مهم نیست
هرجا که تو رؤیت بشوی عید همان جاست
بارالها؛
عیدی ما را ظهور نجات بخش آخرالزمان قرار ده🤲
#سلام
#روزتون_مبارک
─═ई✨🍃🌸🍃✨ई═─
اینجا🔚😍بانـــ🌸ـــوی خــ🎀ـــاص😌باش👇
🎀 @banoye_khaass 🎀
#مهارت_های_تربیت_فرزند
#نیازهای_عاطفی_دختران_در_رابطه_با_پدران
🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹
قسمت2⃣
🔰رابطه ی عاطفی خاص بین پدر و دختر از همان دوران بارداری مادر آغاز می شود😍
⬅️پیشتر در جامعه مرد سالاری، داشتن دختر مایه سرافکندگی و ناراحتی بود. این ناراحتی از همان اول به دختر منتقل شده و دختر مورد تبعیض های زیادی قرار می گرفت😞
⬅️امروزه دختران محبوبیت بسیاری پیدا کرده اند و عموما والدین تمایل زیادی به دختر داشتن، نشان می دهند👌
⬅️با این حال ممکن است همچنان تبعیض جنسیتی به صورت ناخودآگاه از جانب والدین صورت بگیرد😢
⬅️در بین دوره های مختلف رشدی برخی عناصر رفتاری همیشه لازم هستند🧐
🔰کودک در هر دوره رشدی که باشد، این 4 مورد از نیازهای اساسی وی است. اما علیرغم داشتن محبتِ پدر باید حس کند پدرش فردی مقتدر است و از او احساس ایمنی بگیرد. این عناصر به اختصار شامل موارد زیر می شوند⬇️
✅ نیاز به محبت و رابطه محبت آمیز با پدر
✅ نیاز به توجه از نزد پدر
✅نیاز به اقتدار پدرانه
✅ نیاز به صمیمیت با پدر
⬅️والدين عزيز در نظر داشته باشيد كه اگر دختر كمبود عاطفه داشته باشد در خطر است⚠️
✅ پس مواظب باشيد مهم تر از هر چيزى ، نياز عاطفى دختران است 😘
#پایان
─═ई✨🍃🌸🍃✨ई═─
اینجا🔚😍بانـــ🌸ـــوی خــ🎀ـــاص😌باش👇
🎀 @banoye_khaass 🎀
#اصول_نقاشی🎨
#دود_دود_کش🏠
⬅️بخاری نماد روزنه ای است که دود را به خارج از خانه منتقل می کند و معمولا پسران بیشتر از دختران به ترسیم آن می پردازند🤔
⬅️دود به معنای روح خانه و انعکاس دهنده وضع روانی کودک است. جهت ترسیم آن می تواند به سمت راست، یعنی به سوی آینده و یا به سمت چپ، یعنی واپس روی به سوی گذشته باشد.👌
⬅️ترسیم دود به صورت مغشوش و نامنظم، نشان دهنده دل مشغولی ها یا تنش های روانی است و جو خانوادگی کودک را نیز منعکس می کند.😞
─═ई✨🍃🌸🍃✨ई═─
اینجا🔚😍بانـــ🌸ـــوی خــ🎀ـــاص😌باش👇
🎀 @banoye_khaass 🎀
#نکات_تربیتی👌
#نگاه👀
⬅️والدینی که میگویند، «کاری را که من میگویم انجام بده، نه کاری را که خودت میخواهی» کارآمد نیستند🤔
✅بچه ها بیشتر با نگاه به کارهای والدینشان آموزش میبینند تا با شنیدن حرفهای انها😉
─═ई✨🍃🌸🍃✨ई═─
اینجا🔚😍بانـــ🌸ـــوی خــ🎀ـــاص😌باش👇
🎀 @banoye_khaass 🎀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#دست_بزن_در_کودک😢
─═ई✨🍃🌸🍃✨ई═─
اینجا🔚😍بانـــ🌸ـــوی خــ🎀ـــاص😌باش👇
🎀 @banoye_khaass 🎀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸🍃در اولین پنجشنبه
ماه شوال جهت شادی روح
تمام مسافران آسمانی
فاتحه ای قرائت کنیم🍃🌸
روحشان قرین رحمت الهی باد 🌸
─═ई✨🍃🌸🍃✨ई═─
اینجا🔚😍بانـــ🌸ـــوی خــ🎀ـــاص😌باش👇
🎀 @banoye_khaass 🎀
رمان #ناحله
نویسندگان : فاطمه زهرا درزی ؛ غزاله میرزاپور
─═ई✨🍃🌸🍃✨ई═─
اینجا🔚😍بانـــ🌸ـــوی خــ🎀ـــاص😌باش👇
🎀 @banoye_khaass 🎀
بانوی خاص🌹
#ناحله #قسمت40 به سرهنگ و بقیه بالا دستیا هم دست دادم و ازشون خداحافظی کردم. راننده ماشینُ استارت
#ناحله
#قسمت41
وااا اینهمه دعا چرا چیز دیگه ای از خدا نمی خواستن براش.
همینطوری مشغول گشت زدن بودم که دیدم یه پست ب پستاش اضافه شده
با هیجان منتظر موندم بازشه
چهره اش مثه همیشه تو عکس مشخص نبود
ولی کیکش مشخص بود انگار خم شده بود و داشت فوتش میکرد
دوست و رفیقاشم دورش بودن
چجوریه اینهمه رفیق داره و اینهمه آدم دوسش دارن ؟
بنظر آدم معاشرتی واجتماعی نمیاد .
از دوستاش تشکر کرده بود.
آخر پستشم نوشت
" آرزوی روز تولدمو شهادت مینویسم "
خب پس خودشم از خداش بود براش شهادت بخوان
دوباره رفتم تو پستایی که تگش کرده بودن
از همشون اسکرین شات گرفتم
گفتم شاید پاک کنن پستارو
میخواستم عکساشو نگه دارم
خیلی برام جالب شده بود
به شمع تولدش دقت کردم
زوم کردمروش
نگام ب شمع دو و شیش خورد
عه بیست و شیش سالشه فکر میکردم کوچیک تر باشه
تو ذهنم حساب کردم ک چقدر ازم بزرگتره.
من ۱۸ بودم و اون وارد ۲۷ شد
نه سالی تقریبا ازم بزرگتر بود.
خب ۹ سالم زیاده .
اصن چرا دارم حساب میکنم وای خدایا من چم شده .
کلافه از خودم گوشیمو قفل کردم و گذاشتمش کنار .
تو دلم با خودم در گیر بودم هی به خودم میگفت فاطمه نه نباید بهش علاقمند شی
مثه همیشه منطقی باش این آدم اصلا ب تو نمیخوره به معیارات عقایدت،
از همه مهمتر افکارش با افکار بابا به هیچ وجه جور در نمیاد .
در خوشبینانه ترین حالت هم اگه همه چی خوب باشه و بهم بخورین بابا عمرا بزاره ک
ای خدا تا کجاها پیش رفتم
فک کنم از درس خوندن زیادی خل شدم.
تنها راهه خلاصی از افکارم خوابیدن بود.
ساعت و برای یک ساعت دیگه کوک کردم .
کلی کار نکرده داشتم .
تا سر رو بالش خنکم گذاشتم از خستگی خوابم برد
با صدای مضخرف ساعت بیدارشدم و با غضب قطعش کردم
گیج خواب پریدم حموم و بعد یه دوش سریع اومدم بیرون
چند ساعت دیگه سال تحویل بود و من هنوز بوی بهار و حس نکرده بودم .
اصلا استرس کنکور شوق و ذوقم و واسه هر کاری،کور کرده بود.
میترسیدم آخرش روونه تیمارستان شم.
کرم پودر و رژمو برداشتم و باهاشون مشغول شدم.بعد اینکه کارم تموم شد
شلوار سفیدم و پوشیدم .
یه زیر سارافونی بلند سفیدم پوشیدم و مانتو جلو باز صورتیم و که یخورده از اون بلندتر بود ورداشتم
شال سفیدمو هم سرم کردم
بعد عطر زدن و برداشتن کیف و گوشیم
با عجله از اتاق اومدم بیرون
زنگ زدم ب مامانم
چند دقیقه دیگه میرسید
خسته بود ولی دیگه نمیشد کاریش کرد .وقتی برامون نمونده بود که بزارم واسه بعد.
تا صدای بوق ماشین مامان و شنیدم
پریدم بیرون و سوار ماشین شدم
رفتیم داخل شهر
ماشینش و پارک کرد و مشغول گشتن شدیم
اینجور وقتا انقدر شهر شلوغ میشد که احساس میکردم اومدم یه شهر دیگه.
یه حس غریبی بهم دست میداد .
خداروشکر ماهی قرمزا و سبزه ها مثه گذشته منو به وجد آورد
دوساعتی چرخیدیدم و خرید کردیم
به مامانم گفتم زودتر بره خونه تا سفرمو بزارم
+اره دیگه همیشه همینی وایمیستی دقیقه ۹۰ همه کاراتو انجام میدی
_مامان خانوم کنکوررر دارممما
+بهانته
نمیخواستم بحث کنم واسه همین بیخیال شدم و منتظر موندم به خونه برسیم
وقتی که رسیدیم بدون اینکه لباسم و عوض کنم نشستم تو هال
میز عسلی و گذاشتم یه گوشه
ساتن سفیدم و گذاشتم روش
و یه تور صورتی هم با یه حالت خاصی آویزون کردم
ظرفای خوشگلم و دونه به دونه در اوردم و به شکل قشنگی چیدمشون
آینه و شمعدون مادرمم گذاشتم
تو تنگِ کوچیکی که خریده بودم آب ریختم و ماهیارو توش انداختم
بعد اینکه کامل هفت سینم و چیدم و قرآن و روی میز گذاشتم با ذوق عقب رفتم و به حاصل کارم خیره شدم.
لباسم و عوض کردم تی وی و روشن کردیم
با بابا اینا نشستیم ومنتظر تحویل سال شدیم
دلم میخواست تمام آرزوهامو تو این چند دقیقه به خدا بگم
اول از همه از خدا خواستم نتیجه زحماتم و بهم بده و بتونم جایی که میخوام قبول شم
سایه پدر و مادرم رو سرم بمونه و همیشه سلامت باشن
یه اتفاق خوب تو زندگیم بیافته و دوباره آدم شاد و شنگول قبل بشم
و یه دعا هم که همیشه میکردم این بود که خدا یه عشق واقعی و موندگار بندازه تو دلم
اصلا دلم نمیخواست خودمومجبور کنم که عاشق یکی شم
به نظرم آدما باید صبر میکردن تا به وقتش خدا بهشون عشق و هدیه بده
فازِ بعضی از دوستامم که خودشونو به زمین و آسمون میزدن تا بگن عاشق یکین ولی نبودن و درک نمیکردم هیچ وقت
به خدا گفتم اگه عشق مصطفی درسته مهرش و به دلم بندازه و کاری کنه که بتونم به چشم همسر نگاش کنم
همین لحظه سال تحویل شد
اشکایی که ناخودآگاه گونه هامو تر کرده بود و با آستینم پاک کردم.
با لبخند پدر و مادرم و بغل کردم
و از هرکدومشون دوتا ۵۰ هزار تومنی عیدی گرفتم و دوباره بوسیدمشون
برقا رو خاموش کردیم آماده شدیم تا بریم بیرون *
#نویسنده✍
#غیــن_میــــم🧡 #فـــاء_دآل💚
#کپی_بدون_ذکر_نام_نویسنده_حرام_است❌
ادامــه.دارد....
─═ई✨🍃🌸🍃✨ई═─
اینجا🔚😍بانـــ🌸ـــوی خــ🎀ـــاص😌باش👇
🎀 @banoye
#ناحله
#قسمت42
امروز ۳ فروردین بود و شب خونه مصطفی اینا دعوت بودیم
صبح ریحانه زنگ زد و با کلی خواهش و تمنا گفت برم خونشون و یکی از جزوه هاش که گم کرده بود و بهش بدم
اون جزوومم پخش و پلا بود باید یه توضیحاتی بهش میدادم
ریحانه ام نمیتونست تنها بیاد و داداششم تهران بود
نمیدونم چرا شوهرش اونو نمی اورد
خلاصه مادرم داشت آماده میشد بره بیمارستان
از فرصت استفاده کردم و آماده شدم تا همراهش برم
آدرس خونه ریحون اینا و بهش دادم
با خودم گفتم چقدر خوب میشد اگه داداشش تهران نبود و میشد ببینمش
یهو زدم رو پیشونیم که مامانم گفت
+فاطمه جان خوددرگیری داری؟
ترجیح دادم سکوت کنم و چیزی نگم
چند دقیقه بعد رسیدیم
از مادرم خداحافظی کردم وپیاده شدم
دکمه آیفون و فشار دادم تا در و باز کنن
چند لحظه بعد در باز شد و رفتم تو
یاد اون شب افتادم
آخی چه خوب بود
از حیاطشون گذشتم ک ریحانه اومد بیرون وبغلم کرد
چون از خونه های اطراف به حیاطشون دید داشت چادر گلگلی سرش بود
داخل رفتیم ک گفتم
_کسی نیست ؟
+چرا بابام هست
بعداین جملهه پدرش و صدا زد
+بااابااااااا مهمون داریممم
دستپاچه شدم و گفتم عه چرا صداشون میکنی
شالم و جلوتر کشیدم
باباش از یکی از اتاقا خارج شد
با لبخند مهربونش گفت
+سلام فاطمه خانم خوش اومدی
خوشحالمون کردی ببخش که ریحانه باعث زحمتت شد حیف الان تو شرایطی نیستم که توان رانندگی داشته باشم وگرنه اونو میاوردم پیشت
بهش لبخند زدم و گفتم
_سلام ن بابا این چ حرفیه من دوباره مزاحمتون شدم
ادامه داد
+سال نوت مبارک دخترم انشالله سالی پر از موفقیت باشه براتون
_ممنونم همچنین
وقتی به چشماش نگاه میکردم خجالت زده میشدم و نمیتونستم حرف بزنم
چشمای محمد خیلی شبیه چشمای پدرش بود
شاید خجالتمم ب همین خاطر بود
باباش فهمید معذبم .رفت تو اتاقش و منم با راهنمایی ریحانه رفتم تو اتاقش
نشستیم کولمو باز کردم و برگه های پخش و پلامو رو زمین ریختم
ریحانه گفت
+راحت باش هیچکی نمیاد در بیار لباساتو
ب حرفش گوش کردم و مانتومو در اوردم زیرش یه تیشرت سفید و تنگ داشتم
موهامم بافته بودم
ریحانه رفت بیرون و چند دقیقه بعد با یه سینی برگشت
چایی و شرینی و آجیل و میوه و
همه رو یسره ریخته بود تو سینی و اورد تو اتاق
خندیدم و گفتم
_ اووووو چ خبره دختر جان
چرا زحمت کشیدییی من چند دقیقه میمونم و میرم
+بشین سرجات بابا کجا بری همشو باید بخوریی عیده هاا
آها راستی اینم واسه توعه بابام داد بهت عیدیته ببخش کمه
شرمنده بهش خیره شدم
_ای بابا ریحانههه
نزاشت حرفم و ادامه بدم و گفت
+حرف نباشهه خب شروعش از کجاست
ناچار ادامه ندادم و شروع کردم به توضیح دادن
چند دیقه که گذشت به اصرار ریحانه یه شکلات تو دهنمگذاشتم و چاییم و خوردم
گفتم تا وقتی ریحانه داره این صفحه رو مینویسه منم چندتا تست بزنم
کتابمو باز کردم سکوت کرده بودیم و هر دو مشغول بودیم
رو یه سوال گیر کردم
سعی کردم بیشتر روش تمرکز کنم تمام حواسمو بهش جمع کردم
که یهو یه صدای وحشتناک هم رشته افکارم و پاره کرد هم بند بند دلم و
منو ریحانه یهو باهم جیغ کشیدیم و برگشتیم طرف صدا
چشام ۸ تا شده بود
یا شایدم بیشترررر
با دهن باز و چشایی که از کاسه بیرون زده بود به در خیره شده بودم
چهره وحشت زده و خشک شده ی محمد و تو چهار چوب در دیدم
به همون شدتی که در و باز کرد در و بست و رفت بیرون
چند ثانیه طول کشید تا بفهمم چیشده
یهو باریحانه گفتم
_ واییییی
ادامه دادم
_ داداشت بود ؟؟؟؟؟ مگه نگفتی تهرانه ؟
ریحانه هل شدوگفت
+ارهه تهران بود یه مشکلی پیش اومد براشمجبور شدبره امروزم بهش زنگ زدم گفت فردا میاددد نمیدونم اینجا چیکار میکنههه
اینارو گفت و پرید بیرون
اون چرا گفته بود وای؟
ای خدالابد دوباره مثه قبل میشه و کلی قضاوتم میکنه آخه من چ میدونستم میخواداینجوری پرت شه تو اتاق
غصم گرفته بودترسیدم و مانتومو تنم کردم
شالم سرم کردم فکرای عجیب غریب ب سرم زده بود
با خودم گفتم نکنه ازخونشون بیرونم کنن
جزوه ها رو مرتب گذاشتم رو زمین
کولمو بستمو گذاشتمش رودوشم
اروم در اتاقُ باز کردم و رفتم تو هال
جز پدرریحانه کسی نبود
بهش نگاه کردم
دیدم پارچه ی شلوارش خالیه و یه پایِ مصنوعی تو دستشه!
باباش فلجه!
یاعلیی
چقد بدبختن اینا
باباش که دید دارم باتعجب نگاش میکنم گفت
ببخشیددخترم
نمیتونم پاشم
شما چرا بلند شدی
_اگه اجازه بدین دیگه باید برم
+به این زودی کارتون تموم شد؟
_بله تقریبا دیگه خیلی مزاحمتون شدم ببخشید
+این چه حرفیه توهم مث دختر خودم
چه فرقی میکنه
پس صبر کن ریحانه رو صدا کنم تو حیاطه
_نه نه زحمتتون میشه خودم میرم پیشش
اینو گفتمو ازش خداحافظی کردم
دری که به حیاط باز میشدُباز کردم و رفتم توحیاط*
#نویسنده✍
#غیــن_میــــم🧡 #فـــاء_دآل💚
#کپی_بدون_ذکر_نام_نویسنده_حرام_است❌
ادامــه.دارد....
─═ई✨🍃🌸🍃✨ई═─
اینجا🔚😍بانـــ🌸ـــوی خــ🎀ـــاص😌باش👇
🎀 @
#نکته👌🌹
⬅️وقتی گناه می کنیم و خدا رسوامون نمی کنه و آبرومونو نمیبره معنیش این نیست مغرور بشیم که خدا بخشیده ما رو...😏
✅این از صفت رحمانیت و ستاریت خداست که به بندش عزت و آبرو میده!😍
#تفسیر_حکمت_۳۰
#شبتون_مهدوی
─═ई✨🍃🌸🍃✨ई═─
اینجا🔚😍بانـــ🌸ـــوی خــ🎀ـــاص😌باش👇
🎀 @banoye_khaass 🎀
📌 #طرح_مهدوی
📝 "از بین بردن شکّ و تردید"
❤️ امام صادق در حدیثی فرمودند: زمانی می آید که هیچکدام از شما برای پولش، جایی پیدا نمی کند (همه خیانتکار می شوند). کاهلی گفت: در چه زمانی است؟ امام فرمود: وقتی امامتان غائب شود... پس دوری کنید از شک و تردید. شک ها را از خودتان دور کنید. به شما دستور داده اند که از شک دور باشید. پس خودتان را از آن دور کنید.
📚 بحارالانوار ۱۴۶/۵۱ ح۱۷
💢 شک، مقدمه ی انکار است و اگر با پدید آمدن تردید به دنبال جواب آن نباشیم، خواه ناخواه به انکار تبدیل می شود و انسان را به هلاکت می رساند.
#وظایف_منتظران ۱۹
#روزتون_مهدوی
─═ई✨🍃🌸🍃✨ई═─
اینجا🔚😍بانـــ🌸ـــوی خــ🎀ـــاص😌باش👇
🎀 @banoye_khaass 🎀
🥀🥀🥀
👆📰 #عکس_نوشت 📰👆
⚜ تکلیف کسی که زکات فطره را ندهد چیست؟
#زکات_فطره
─═ई✨🍃🌸🍃✨ई═─
اینجا🔚😍بانـــ🌸ـــوی خــ🎀ـــاص😌باش👇
🎀 @banoye_khaass 🎀
🌸🌸🌸🌸🌸
خوشا آنان که اینک رو سپیدند
مهیا از برای روز عیدند
خوشا آنانکه انوار خدا را
میان سفره ی این ماه دیدند
خوشا آنانکه با حق راز گفتند
خوشا آنانکه رازش را شنیدند
خوشا آنانکه بر او دل سپردند
دل خود را ز غیر از او بریدند
ز بزمش توشه ی خود را گرفتند
ز چاه تیرگی ها پر کشیدند
بگرداندند از بیره عنان را
به راه مستقیم حق رسیدند
به راه مرتضی گشتند رهرو
ز باغ آل حیدر خوشه چیدند
به جان قدری ز شام قدر دادند
کمی از جام جوشن سرکشیدند
خوشا آنان که با دست توسل
به آل مصطفی زآتش رهیدند
خوشا (سامان) به دلهایی که اینک
پس از ماهی عبادت رو سپیدند
شاعر : سيد عباس موسوى
─═ई✨🍃🌸🍃✨ई═─
اینجا🔚😍بانـــ🌸ـــوی خــ🎀ـــاص😌باش👇
🎀 @banoye_khaass 🎀
#جملات_منتظرانه
آقا جان یا صاحب الزمان (عج)
تــــــا نبینم ماه رویت را خبــــر از عید نیست،
بی_جهت دارند هـِــــی مَردم شلوغش میکننــــد!
✨اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ
وآلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُم✨
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
─═ई✨🍃🌸🍃✨ई═─
اینجا🔚😍بانـــ🌸ـــوی خــ🎀ـــاص😌باش👇
🎀 @banoye_khaass 🎀