🌹رنگ ها محو می شوند،
معبدها فرو می ریزند،
امپراطوری ها
سقوط می کنند،
ولی..!!!!
مهربانی جاودانه است
مهربانی بهترین هدیه خداست
ازهم دریغش نکنیم..💞
#تلنگر
#امام_زمان
┄┄┅┅❅❁❅┅┅┅┄
🆔 @banoye_taraz
🌻بعضی آدمها
انگار چوب اند …
تا عصبانی میشوند، آتش میگیرند،
و همه جا را دودآلود میکنند ،
همه جا را تیره و تار میکنند ،
اشک آدم را جاری می کنند ...
ولی بعضیها این طور نیستند ؛
مثل عــود اند ...
وقتی یک حرف میزنی که ناراحت میشوند،
آتش میگیرند،
ولي بوی جوانــمردی و انصاف میدهند ،
و هرگز نامردی نمیکنند ...
این است که می گویند :
«هر کس را میخواهی بشناسی،
در وقت عصبانیت، در وقت خشم بشناس.»❤️
#امام_زمان
┄┄┅┅❅❁❅┅┅┅┄
🆔 @banoye_taraz
🌹من عاشقۍ را
از خُدا ياد گرفتم
همان لحظہڪہ گفت:
صدباراگر توبہ شڪستۍ بازآ...💞
#امام_زمان
┄┄┅┅❅❁❅┅┅┅┄
🆔 @banoye_taraz
🌹بخوان دعای فرج را اگر که
میخواهی
حدیث غیبت یار تو مختصر
گردد...💞
┄┄┅┅❅❁❅┅┅┅┄
🆔 @banoye_taraz
🍃🍃خوب میدانم
از این زندگی چه میخواهم!
امیدِ بسیار…
مقدار زیادی نور
دلخوشیهای کوچک اما ماندگار🌱
آرامشی عمیق و پایدار
رؤیایی بیحد و مرز
و شادمانی بی پایان…💞
#امید
#امام_زمان
┄┄┅┅❅❁❅┅┅┅┄
🆔 @banoye_taraz
🌹🌹
🌹
🍃برگ دوازدهم
خیلی ترسیده بودم.
گفتم:(الان برادر هایم میآیند.)
خیلی محکم جواب داد :(اگر برادر هایت آمدند، من خودم جوابشان را میدهم. فعلا تو بنشین و بگو من را دوست داری یا نه؟!)
از خجالت داشتم میمردم.
آخر این چه سوالی بود.
توی دلم خدارا شکر میکردم.
توی آن تاریکی درست و حسابی نمیدیدمش. جواب ندادم.
دوباره پرسید:( قدم! گفتم مرا دوست داری یا نه؟! اینکه نشد. هر وقت مرا میبینی، فرار کنی. بگو ببینم کس دیگری را دوست داری؟!)
_وای... نه...نه به خدا. این چه حرفیه. من کسی را دوست ندارم.
خنده اش گرفت.
گفت:(ببین قدم جان! من تو را خیلی دوست دارم. اما تو هم باید من را دوست داشته باشی. عشق و علاقه باید دوطرفه باشد. من نمیخواهم از روی اجبار زن من بشوی. اگر دوستم نداری، بگو. باور کن بدون اینکه مشکلی پیش بیاید، همه چیز را تمام میکنم.)
همانطور که سرپا ایستاده و تکیه ام را به رختخواب ها داده بودم.
صمد روبهرویم بود. توی تاریکی محو میدیدمش. آهسته گفتم:(من هیچ کسی را دوست ندارم. فقطِ فقط از شما خجالت میکشم.)
نفسی کشید و گفت:(دوستم داری یا نه؟!)
جواب ندادم. گفت:(میدانم دختر نجیبی هستی. من این نجابت و حیایت را دوست دارم. اما اشکالی ندارد اگر با هم حرف بزنیم. اگر قسمت شود، میخواهیم یک عمر با هم زندگی کنیم. دوستم داری یا نه؟!)
جواب ندادم. گفت:(جان حاج آقایت جوابم را بده. دوستم داری؟!)
آهسته جواب دادم:(بله.)
انگار منتظر همین یک کلمه بود. شروع کرد به اظهار علاقه کردن. گفت :(به همین زودی سربازیام تمام میشود. میخواهم کار کنم، زمین بخرم و خانه ای بسازم.
قدم! به تو احتیاج دارم.
تو باید تکیه گاهم باشی.)
بعد هم از اعتقاداتش گفت و گفت از اینکه زن مومن و با حجابی مثل من گیرش افتاده خوشحال است.
قشنگ حرف میزد و حرف هایش برایم تازگی داشت.
همان شب فکر کردم هیچ مردی در این روستا مثل صمد نیست.
هیچ کس را سراغ نداشتم به زنش گفته باشدتکیه گاهم باش.
من گوش میدادم و گاهی هم چیزی میگفتم.
ساعت ها برایم حرف زد؛
از خیلی چیز ها،
از خاطرات گذشته،
از فرار های من و دلتنگی های خودش.
از اینکه به چه امید و آرزویی برای دیدن من میآمده و همیشه با کم توجهی من روبهرو میشده، اما یکدفعه انگار چیزی یادش افتاده باشد، گفت :(مثل اینکه آمده بودی رختخواب ببری!)
راست میگفت. خندیدم و پتویی برداشتم و رفتم توی آن یکی اتاق، دیدم خدیجه بدون لحاف و تشک خوابش برده.
زن برادر های دیگرم هم توی حیاط بودند. کشیک میدادند مبادا برادر هایم سر برسند.
ساعت چهار صبح بود. صمد آمدتوی حیاط و از زن برادر هایم تشکر کرد و گفت:(دست همهتان درد نکند. حالا خیالم راحت شد. با خیال آسوده میروم دنبال کار های عقد و عروسی.)
وقتی خداحافظی کرد، تا جلوی در با او رفتم. این اولین باری بود بدرقهاش میکردم.
#دختر_شینا
#بانوی_تراز
┄┄┅┅❅❁❅┅┅┅┄
🆔 @banoye_taraz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭐️شبی از پشت یك
🌺تنهایی نمناك و بارانی
⭐️تو را با لهجه ی
🌺گلهای نیلوفر صدا كردم
⭐️تمام شب برای
🌺با طراوت ماندن
⭐️باغ قشنگ آرزوهایت
🌺دعا كردم🙏🏻
شب خوش 💜✨
#بانوی_تراز
┄┄┅┅❅❁❅┅┅┅┄
🆔 @banoye_taraz