eitaa logo
بانوی تراز
1.2هزار دنبال‌کننده
28.1هزار عکس
3.9هزار ویدیو
14 فایل
تنها گروه جهادی تخصص محور با حضور بانوان کنشگر اجتماعی در کشور..... @ciahkale ... ادمینمون هستن - ناشناسمون https://daigo.ir/secret/1326155415. . .
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
@nightstory57.mp3
8.91M
ا﷽ 🍃مدادجادویی و دوستانش ༺✏️჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ رویکرد: مراقب مداد هامون باشیم 😊 https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹 قصه شب👇👇👇👇👇👇👇
🌹فصل پنجم 🍃برگ هشتاد و دوم و دوباره به راه افتاد و رفت. عبدالله مستأصل ماند و اکنون ام وهب نیز کنارش ایستاده بود .نگاهی به او انداخت و دوباره فریاد کشید: «صبر كن!» مرد ایستاد و دوباره رو به عبدالله برگشت. عبدالله به سوی او رفت. گفت: 《من هم پسر فاطمه را شایسته‌تر از همه برای خلافت مسلمانان می‌دانم،اما در حیرتم که حسین چگونه به مردمی تکیه کرده که پیش از این، پدرش و برادرش آنها را آزموده اند و اکنون نیز به چشم خویش دیدم کسانی که او را دعوت کردند، به طمع بخشش‌های ابن زیاد چگونه به پسر عقیل پشت کردند و هانی را تنها گذاشتند. به خدا سوگند تردید ندارم که این مردم حسین را در مقابل لشکر شام تنها خواهند گذاشت و یزید به خونخواهی ابن زیاد خون‌ها خواهد ریخت.» مرد آرام گفت:《 آیا حسین بن علی این‌ها را نمی‌داند؟!» 《اگر می‌داند پس چرا به کوفه می آید؟》 مرد گفت:《 او حجت خدا بر کوفیان است که او را فراخواندند تا هدایت شان کند.》 عبدالله گفت: «چرا در مکه نماند، آن هم در روزهایی که همه‌ی مسلمانان در آنجا گرد آمده‌اند. آنها نیاز به هدایت ندارند؟» مرد گفت:《 آنها که برای حج در مکه گرد آمده‌اند، هدایت شان را در پیروی از یزید می‌دانند و یزید کسانی را به مکه فرستاد تا امام را پنهانی بکشند، همان طور که برادرش را کشتند... و اگـر امـام را در خلوت می‌کشتند، چه کسی می‌فهمید امام چرا با یزید بیعت نکرد؟ 》 عبدالله گفت:《 می‌توانست به یمن برود یا مصر یا به شام برود و با یزید گفتگو کند.》 مرد گفت: «اگر معاویه با گفتگو هدایت شد، فرزندش هم هدایت می‌شود؛ و اما اگر به یمن یا مصر می‌رفت،سرنوشتی جز آنچه در مکه برایش رقم زده بودند،نداشت اما حرکت او به کوفه، آن هم با اهل بیت، بیش از هر چیز یزید را از خلافتش به هراس خواهد انداخت و مسلمانان را به فکر.》 خواست برود.لختی مکث کرد و دوباره رو به عبدالله برگشت و گفت: 《و اما من! هرگز برای امام خویش تکلیف معین نمی‌کنم،که تکلیف خود را از حسین می‌پرسم. و من حسین را نه فقط برای خلافت، که برای هدایت می‌خواهم. و من.... حسین را برای دنیای خویش نمی‌خواهم،که دنیای خود را برای حسین می‌خواهم. آیا بعداز حسین کسی را می‌شناسی که من جانم را فدایش کنم؟》 و رفت.عبدالله مات ماند. وقتی مرد دورشد،عبدالله لحظه‌ای به خود آمد. برگشت و اسب خویش را آورد و مرد را صدا زد: «صبر کن ،تنها و بی مرکب هرگز به کوفه نمی‌رسی!» مرد ایستاد و افسار اسب را گرفت و گفت: 《بهای اسب چقدر است؟》 «دانستن نام تو!» مرد سوار بر اسب شد: 《من قيس بن مسهر صیداوی هستم، فرستاده‌ی حسین بن علی!》 و تاخت.عبدالله مانند کسی که گویی سال‌ها در گمراهی بوده و تازه راه هدایت را یافته بود، به زانو نشست و سرش را میان دستها گرفت. ۳۳ ام وهب سوار بر شتر بود و عبدالله با پای پیاده افسار شتر را در دست داشت و در بیابان پیش می‌رفت. سخنان قیس در ذهنش طنین می‌افکند و بارها تکرار می‌شد: 《او حجت خدا بر کوفیان است. من برای امام خویش تکلیف معین نمی‌کنم،که تکلیف خود را از حسین می‌پرسم. آیا بعد از حسین کسی را می‌شناسی که من جانم را فدایش کنم؟ من حسین را برای دنیای خویش نمی‌خواهم،که دنیای خود را برای حسین می‌خواهم. آیا بعد از حسین کسی را می‌شناسی کـه مـن جـانم را فدایش کنم؟!» ناگهان چشمش به انس بن حارث افتاد که تک خیمه اش هم‌چنان نزدیک همان گودال برپا بود. ایستاد و رو به ام وهب برگشت. ام وهب گفت: 《او همان مردی نیست که هنگام آمدن دیدیمش؟» عبدالله خیره به خیمه گفت: «آری! همو می‌گفت؛ منتظر یارانی است که از مکه می‌آیند. » و رو به ام وهب برگشت و گفت: 《 او گفت که بزودی مشرکان و حرامیان و مسلمانان هم پیمان می‌شوند و بهترین بنده خدا و فرزند رسولش را در همین گودال می‌کشند و بر کشته‌اش پای می افشانند.》 «آن مرد کیست؟!» عبدالله به تندی افسار را کشید و به سمت انس به راه افتاد. انس در همان گودال در حال نماز خواندن بود. عبدالله هر چه به او نزدیکتر می‌شد،صدای فریاد مردان خشمگین و چکاچک شمشیرها و سم اسبان و هرم آتش و شیون زنان و کودکان و خروش رودخانه دور و نزدیک به گوش عبدالله می‌رسید. وقتی به سجده رفت گویی بر خاک افتاده است. این بار عبدالله از روبرو به او نزدیک شد. شتر را پای گودال نشاند و ام وهب پیاده شد. هردو منتظر ماندند تا نمازش به پایان رسید. آرام سر بلند کرد و به عبدالله نگریست. عبدالله گفت:《سلام بر انس بن حارث!》 《سلام به عبدالله بن عمیر،خوش آمدی!》 《تو به راستی از آن روز تا کنون اينجا مانده‌ای؟》 《انگار دیروز بود!》 انس گفت:《دیگر چیزی به محرم نمانده،به زودی انتظار من هم به پایان می‌رسد. 《پس تو تاکنون در انتظار حسین بن علی اينجا مانده‌ای؟》 《جز او کسی را می‌شناسی که ارزش این همه انتظار را داشته باشد؟》🍂 https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدایا... بیاموز به من که لحظه‌ها درگذرند... بیاموز به من که هیچ حالتی پایدار نیست... که میگذرد... اگر‌ در سختی‌ام اگر دلتنگم...💔 شبتون بخیر.. https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
جز کنارت هر جای دنیا باشم غریبم💕 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
یکی باید باشد از جنس تو پر از آرامش ، پر از عشق پر از سکوت ، محکم بغلم کند و آرام در گوشم بگوید خیالت راحت من خیال حضورت را به دنیا نمی فروشم..💕 https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
و چه انتظار بزرگی‌است این که بدانی... پشت هر "دوستت‌دارم" چقدر دوستت‌ دارم...💕 https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگه کسی بهت نگفته ، من میگم؛ شبت بخیر فردات قشنگتر از دیروز 💕✨ شبت بخیرعشق بینظیرمن..😘 https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7