eitaa logo
بانوی تراز
1.2هزار دنبال‌کننده
27.7هزار عکس
3.9هزار ویدیو
13 فایل
تنها گروه جهادی تخصص محور با حضور بانوان کنشگر اجتماعی در کشور..... @ciahkale ... ادمینمون هستن - ناشناسمون https://daigo.ir/secret/1326155415. . .
مشاهده در ایتا
دانلود
♥️ حریمِ ڪَرمِ آغوشٺ موعودِ اسٺ و هر ڪجا باشم ساڪنِ آغوش ٺوام ♥️ https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹 قصه شب👇👇👇👇👇👇👇
🌹فصل دوم 🍃برگ بیست و یکم سلیمه در نخلستانی در کوفه به دنبال هانی می‌گشت. چند کارگر مشغول آبیاری و رسیدگی به نخل‌ها بودند .یکی از آنان با دیدن سلیمه سلام کرد. سلیمه پاسخ داد و سراغ هانی را گرفت و گفت: 《 هانی در خانه نبود، عمه‌ام گفت که به نخلستان آمده است .》 کارگر گفت:《 آری همان جا، پای چاه است.》 سلیمه دوباره به راه افتاد و در نزدیکی چاه، هانی را دید که با دلو از چاه آب می‌کشید. جلوتر رفت و سلام کرد. هانی گفت: 《 سلام به عروس مذحج!باز هم پدرت تو را به کاری واداشته که از آن گریخته‌ای؟》 سلیمه گفت:《 خوشبختانه چند وقت است که امور کوفه مرا از دید پدر پنهان داشته .》 هانی گفت:《 پس در این آفتاب ،اینجا چه می‌کنی؟》 سلیمه گفت :《شما با دهان روزه و آفتاب داغ،پای چاه چه می‌کنید؟》 هانی گفت:《کار کردن، لذت روزه را دوچندان می‌کند.》 دلو پر از آب را بیرون کشید و خواست تا نهر پای نخل‌ها ببرد که سلیمه دلو را از دست هانی گرفت و گفت: 《پس مرا در این لذت بی‌نصیب نگذارا!》 هانی دلو را به سلیمه داد و گفت: 《 می‌ترسم روعه بر من خورده بگیرد که چرا برادر زاده‌ام را به کار کشیدی.》 و هر دو خندیدند. سلیمه گفت: 《عمه روعه هم می‌داند که کار کردن در کنار شما برای من لذت بخش‌تر از ماندن در خانه است. بخصوص این روزها که پدر همه‌ی فکرش به نامه‌های کوفیان است.》 و دلو آب را پای نهر ریخت و هر دو به طرف چاه بازگشتند. هانی گفت: 《 کاش کوفیان به جای نامه نگاری، همگی به مکه می‌رفتند و همان جا گرد فرزند رسول خدا جمع می‌شدند.》 سلیمه گفت :《یعنی این همه نامه نگاری ،بیهوده است؟》 و دلو را به طناب بست و دوباره به چاه انداخت. هانی گفت: 《 ماه حج بهترین زمان، و کعبه بهترین مکان برای گرد آمدن مسلمانان است تا مهم‌ترین تصمیمات در آنجا گرفته شود؛ و اگر کوفیان به مکه بروند، فرزند فاطمه با دلی محکم‌تر و پشتوانه‌ای قوی‌تر، مسلمانان را نسبت به آنچه بر سرشان می‌گذرد، آگاه خواهد کرد .اما اکنون ابن سعید در مکه آرزو دارد که یزید به حیله ،حسین بن علی را به قتل برساند تا او با خاطری آسوده‌تر به حکومت خویش بر مکه ادامه دهد.》 سلیمه دلو پر آب را از چاه بیرون کشید و این بار هانی، دلو را از او گرفت. گفت: 《 بده به من! آن دست‌ها برای دلو و چاه و تیر و تبر ساخته نشده، باید هرچه زودتر شوهری درخور برایت پیدا کنیم که بیش از این، ماندن تو در خانه‌ی پدر گناه است. 》 و دلو پر آب را به طرف نهر برد. سلیمه شرمزده پای چاه ماند. عمرو بن حجاج آشفته و نگران وارد خانه شد. یک‌راست به اتاقی رفت و سرگردان به دور خود چرخید. ام سلیمه وارد اتاق شد. آشفتگی عمرو را دریافت. پرسید: 《 چه شده عمرو ... اتفاقی در کوفه افتاده؟》 عمرو عصبی بود. گفت: 《 نه!... کاسه‌ای آب بیاور!》 ام سلیمه نیز نگران شد. از اتاق بیرون رفت. سلیمه را در حال عبور از جلو در اتاق دید. گفت: 《 هیچ معلوم است تو کجایی؟!》 سلیمه گفت:《 نزد هانی بودم.》 ام سلیمه گفت:《 آنقدر زیاده روی می‌کنی که می‌ترسم پدرت تو را از رفتن به نزد هانی هم منع کند.》 سلیمه گفت :《مگر پدر چیزی گفته؟》 ام سلیمه گفت:《 فعلاً برو کاسه‌ای آب برایش بیاور !》 ام سلیمه به اتاق بازگشت. عمرو رو به پنجره ،به بیرون خیره بود .ام سلیمه گفت: 《 من باور کنم که هیچ اتفاقی نیفتاده؟》 عمرو آرام سر تکان داد و گفت: 《 هیچ اتفاقی!》 ام سلیمه گفت :《پس آشفتگی تو از چیست؟!》 عمرو گفت :《چون هیچ اتفاقی نیفتاده!... آخرین پیک‌های کوفه از مکه بازگشته‌اند اما پاسخی از سوی حسین بن علی دریافت نکرده‌اند. فقط نامه‌ها را گرفته و آنها را راهی کرده؛ همین!》 سلیمه با کاسه‌ای آب به اتاق آمده سلام کرد. عمرو آب را از او گرفت و دست و صورت شست و آن را بازگرداند. سلیمه رو به مادر پرسید: 《 چه اتفاقی افتاده؟》 مادر کوشید سلیمه را نگران نکند. گفت: 《چیزی نیست،نگران اوضاع کوفه است. 》 سلیمه کاسه‌ی آب را از پدر گرفت. عمرو گفت: 《اگر حسین بن علی پاسخ در خوری به نامه‌ها ندهد،کار بر کوفیان سخت خواهد شد. 》 ام سلیمه گفت:《تو که می‌گفتی در هر صورت کوفه به حقوق خویش می‌رسد. 》 عمرو گفت:《آری گفتم،دیگران هم به گفته‌ی من آرام شدند،اما خودم هرگز به این سخن آرام نگرفتم. 》 سلیمه گفت:《اگر حسین بن علی به کوفیان پاسخ ندهد،چه بر سر کوفیان خواهد آمد؟》 عمرو گفت:《یزید نیز چون پدرش،تاب دیدن مخالفان خود را ندارد. همه‌ی آنان که نامه نوشته‌اند،گرفتار تیغ انتقام خواهند شد. 》 سلیمه نگران پرسید: 《آن وقت جان حسین بن علی هم در خطر خواهد بود؟》 عمرو گویی نشنید. به چاره‌ای می‌اندیشد. گفت: 《اگر تا دو روز دیگر،خبری از پیک‌های کوفه نرسد،چاره‌ی دیگری خواهیم کرد. 》 سلیمه گفت:《چه می‌شد اگر به جای این که حسین بن علی را به کوفه بخوانید، همین جا لشکری فراهم می‌ساختید و برای یاری فرزند رسول خدا به مکه می‌فرستادید.》🍂 https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. یه چیزی بگم دلت آروم بشه ؟!🥹♥️ خدا حواسش به همه چی هست ✨ حتا چیزایی که فکرشم نمیکنی...🌟 شبتون ستاره بارون ✨ https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
گاهي بیــا بہ آرامـگهِ واژه‌هایِ مـن اینجـا دِلـي♡ بَـراۍ دوست داشتنـت پَر ڪِشیـدہ اَست...💕 https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
♡•• این شب نیست که طولانی است خیالِ داشتنِ تُوست که بندنمۍآید..!💕 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
نمی دانم در من چه شد که بی تو نمی شود....💕 شـبت خوش آروم جوونم..😘 https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣مولای مهربانم امام زمانم ❣ 🍂قلب زمین گرفته، زمان را قرار نیست... 🍂ای بغض مانده در دل هفت آسمان، بیا...💚 https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7