eitaa logo
بانوی تراز
1.1هزار دنبال‌کننده
27.5هزار عکس
3.8هزار ویدیو
13 فایل
تنها گروه جهادی تخصص محور با حضور بانوان کنشگر اجتماعی در کشور..... @ciahkale ... ادمینمون هستن - ناشناسمون https://daigo.ir/secret/1326155415. . .
مشاهده در ایتا
دانلود
♡•• قشنگیش‌به همینه که خُــدا‌بھت نمیگه؛ یھو‌غافلگیرت مۍکنه ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‎‌‍‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‎‌‍‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
@nightstory57.mp3
9.02M
ا﷽ 🍃غرش شیر ༺◍🦁჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ رویــکـــــرد: سعی کنیم آرام و بدون عصبانیت صحبت کنیم😊 https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹 قصه شب👇👇👇👇👇👇👇
🌹فصل پنجم 🍃شصت و نهم عبیدالله که منتظر خبر نهایی شریح بود ،از زیاده گویی او بـه تنـگ آمد. گفت: 《با من لفاظی نکن قاضی، حرف آخر را بزن!» شریح گفت:《 عمرو بن حجاج را به قصر آوردم تا هانی را ببیند. شما به تالار میهمانان بروید و با هانی به نرمی گفتگو کنید و عمروبن حجاج را به من بسپارید.》 عبیدالله به او نگریست .گفت: 《سران قبایل و دوستان‌مان کدام گوری هستند که در این اوضاع در سوراخ خود کپیده اند.》 این تحقیر که ناچار شود با چنین حیله‌ای زبون شود، برایش سنگین بود به خصوص در مقابل عمروبن حجاج که اکنون بر سکویی بالای تالار پشتی نشسته بود و در کنارش میوه‌های رنگارنگ آماده بود. شبث بن ربعی نیز در کنار عمرو بود و در حالی که خوشه‌ای انگور در دست داشت و آرام می‌خورد،با لحنی اغواگرانه با عمرو سخن می‌گفت. با ربیع کمی فاصله بر سکوی دیگری نشسته بود و به سخنان آنها گوش می‌داد. عمرو گفت:《هنوز هانی را ندیده ام.» شبث گفت:《 به راستی اگر هانی به دست امیر کشته شده باشد،آیا جز به خاطر پناه دادن مسلم است؟!» عمرو برآشفته برخاست وخشماگین به شبث نگریست. شبث بی درنگ ادامه داد، تا خشم عمرو از ابن زیاد را به مسلم بن عقیل برگرداند. گفت: 《اما مسلم اکنون در خانه‌ی هانی است و تو به قتل امیر کوفـه بـر خاسته‌ای تا ننگ کشتن امیر به دست مذحج ،برای همیشه بر سر زبان‌ها بماند.》 برخاست و به عمرو نزدیک شد و گفت: 《به خدا سوگند زیانکارترین مردان کسانی هستند که بهره کارشان از آن دیگران است.》 شریح آرام وارد تالار شد. او که سخن شبث را شنیده بود، با افسوسی دلسوزانه رو به عمرو کرد و گفت: 《و از او زیانکارتر کسی است که دشمن خود را خویش می‌پندارد و دوست خود را دشمن!》 عمرو از سخن هر دو گیج شده، بد گمان به آنها نگریست. ربیعاحساس کرد که شریح و شبث می‌خواهند وقت تلف کنند، اما از علت آن سر در نمی‌آورد. گفت: 《گویا فراموش کردید که یاران مذحج آماده جنگ، به انتظار پسر حجاج هستند. پس دیدار با هانی را به تأخیر نیانداز!》 شریح گفت :《اما من می‌ترسم عمرو پس از دیدن هانی به خشم آید و به او آسیب برساند.》 عمرو و ربیع گیج شده بودند و از سخن شریح سر در نمی‌آوردند. ربیع به کنایه خندید گفت: 《عمرو برای نجات هانی آمده و تو می‌ترسی به او آسیب برساند؟» عمرو می‌خواست چیزی بگوید که شریح مجال نداد و گفت: 《اما هانی برای دیدن پسر حجاج از من امان می‌خواهد.》 عمرو ناباور و مشکوک به شریح و سپس به شبث و ربیع نگریست. آرام و خویشتن‌داربه شریح نزدیک شد. گفت: 《بوی فریب از سخن تو به مشامم می‌رسد،شریح!》 شریح گفت :《از فریب دادن تو، جز مرگ چه چیز عاید من می‌شود؟ اماخشنودی ،تو کوفه را به آرامش می‌رساند و هانی و امیر نیز می‌توانند،چاره‌ای بیاندیشند تا مسلم به دیدار پسر زیاد راضی شود.》 ربیع مطمئن و قاطع گفت: 《هانی هرگز مسلم را به دشمنش وا نمی‌گذارد!》 شریح خونسرد گفت: 《پس امیر چگونه از حضور مسلم در خانه‌ی هانی خبر یافت!؟ 》 عمرو جا خورد و با تردید به شریح نگریست و خشمگین به اندیشه فرو رفت. شریح احساس کرد عمرو مجاب شده است. ربیع نیز ناباور به فکر فرو رفت. شبث لبخند به لب آورد و گفت: 《شریح! این چه سخنی است که عمرو را به هانی بد گمان می‌کنی،در حالی که هانی جز به صلاح کوفیان نمی‌اندیشد و اگر بهره‌ای از عبیدالله نصیبش شود، نه قبیله‌اش بی نصیب می‌ماند،نه پسرحجاج که نزدیک‌ترین خویشاوند اوست.》 عمرو خشماگین به راه افتاد.گفت: 《هم اکنون می‌خواهم هانی را ببینم!》 شریح سریع جلو رفت و راه را بر عمرو بست و گفت: 《به خدا سوگند! اگر همه‌ی شمشیرهای مذحج بر من فرود آید، تو را به دیدن هانی نمی‌برم،مگر آن که به رسول خدا و کلام وحی سوگند یاد کنی که او در امان باشد؛ و به جان او گزندی نرسانی!》 عمرو درماند که چه بگوید.به شریح خیره شد. دندان فشرد و باخشم رو به شریح کرد و گفت: 《به خدا سوگند! اگر بدانم هانی مرا فریب داده است، امان خود را از او برخواهم داشت تا قبیله‌اش او را به سزای کردارش برسانند.》 شریح گفت:《 من به تو گفته‌ام که هانی را به تو نشان می‌دهم و باید به قول خویش عمل کنم. به هانی هم پیمان داده‌ام که از خشم تو در امان باشد و باید به پیمان خویش عمل کنم. اکنون که حاضر به سوگند نیستی، پس با من بیا!》 https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
گاهی گمان نمیکنی ولی خوب می شود.....❤️ شبتون بخیر..😘 https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
💕دقیقا همون روزایی که فکر میکنی حواسِ هیچکس بهت نیست من کلِ وجودم زومه رو "تو" عشق قشنگم 💓 https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
چه دعایی کنمت بهتـــــر ازاین که شــــــود عاقبتت ختم به من...❤️ شبت آروم عزیزدلم..💕 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7