eitaa logo
بانوی تراز
1.2هزار دنبال‌کننده
27.7هزار عکس
3.9هزار ویدیو
13 فایل
تنها گروه جهادی تخصص محور با حضور بانوان کنشگر اجتماعی در کشور..... @ciahkale ... ادمینمون هستن - ناشناسمون https://daigo.ir/secret/1326155415. . .
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
InShot_۲۰۲۳۰۶۰۳_۲۰۳۱۲۰۷۲۱_۰۳۰۶۲۰۲۳.mp3
11.33M
ا﷽ 🌱مسابقه کوفته‌پزی🍘🐰 ༺◍⃟👧🏻🧒🏻჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ رویکرد👈 هیچ خوشمزه ای تو دنیا به خوشمزگی راستگویی نیست .❤️ ❤️ بانوی تراز👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
molodi-shad-ezdevaj-emam-ali-5(musiceman.net).mp3
5.64M
🌹شدسرود رو لبامون با یه قلب بی قرار لا فتی الا علی لا سیف الا ذوالفقار....💕 ❤️ بانوی تراز👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
202030_842962121.mp3
10.95M
🌱انسان شناسی ۳۶ 🌱استاد شجاعی 🌱استاد پناهیان ❣ عاشق‌ها اهلِ توحیدها رفقای خُدا و در یک کلام، اهل ایمان؛ نشونه دارند، علامت دارند، شرح حال دارند! راحت میشه تشخیص‌شون داد ... 💥 به هر مسلمانی نمیشه گفت ؛ مؤمن!❤️ ❤️ بانوی تراز👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹علی جان همانا تو تقسیم کننده بهشت و جهنم هستی...❤️ ۱۷روز تا غدیر ؛ آماده هستی؟؟!!!! ❤️ بانوی تراز👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹 قصه شب👇👇👇👇👇👇👇
🌹🌹 🌹 🍃برگ پنجاه و هشتم معلوم بود درد میکشد یک دفعه ناله ای کرد و گفت فکر کنم درآمد قدم بیا ببین خون از زخم پایین می.چکید چرک و عفونت دور زخم را گرفته بود یک سیاهی کوچک زده بود .بیرون دستمال را از دستش گرفتم و آن را برداشتم گفتم: «ایناهاش» :گفت خودش است. لعنتی» دلم ریش ریش شد آب جوش درست کردم و با آن دور زخم را خوب تمیز کردم اما دلم نیامد به زخم نگاه کنم چشمهایم را بسته بودم و گاهی یکی از چشمهایم را نیمه باز میکردم تا اطراف زخم را تمیز کنم جای ترکش اندازۀ یک پنج تومانی گود شده و فرو رفته بود و از آن خون می.آمد دیدم این طوری نمیشود. رفتم ساولن آوردم و زخم را .شستم فقط آن موقع بود که صمد ناله ای کرد و از درد از جایش بلند شد زخم را بستم. دستهایم میلرزید نگاهم کرد و گفت چرا رنگ و رویت پریده؟! بلوزش را پایین کشیدم خندید و گفت: خانم ما را ببین من درد میکشم او ضعف میکند کمکش کردم .بخوابد یک وری روی دست راستش خوابید. بچه ها توی اتاق آمده بودند و با سر و صدا بازی میکردند مهدی از خواب بیدار شده بود و گریه می.کرد انگار گرسنه بود. به صمد نگاه کردم به به همین زودی خوابش برده بود؛ راحت و آسوده انگار صد سال است نخوابیده مجروحیت صمد طوری بود که تا ده روز نتوانست از خانه بیرون برود. بعد از آن هم تا مدتی با عصا از این طرف به آن طرف میرفت عصرها دوستهایش میآمدند سراغش و برای سرکشی به خانواده شهدا به دیدن آنها میرفتند. گاهی هم به مساجد و مدارس می رفت و برای مردم و دانش آموزان سخنرانی میکرد وضعیت جبهه ها را برای آنها بازگو میکرد و آنها را تشویق میکرد به جبهه بروند. اول از همه از خانواده خودش شروع کرده .بود چند ماهی میشد برادرش ستار را به منطقه برده بود همیشه و همه جا کنار هم بودند اقاستار مدتی بود ازدواج کرده بود اما با این حال دست از جبهه بر نمی داشت نزدیک بیست روزی از مجروحیت صمد میگ گذشت یک روز صبح دیدم یونیفرمش را پوشید ساکش را برداشت گفتم کجا؟!» :گفت «منطقه.» از تعجب دهانم باز مانده بود باورم نمیشد دکتر حداقل برایش سه ماه استراحت نوشته بود. گفتم: «با این اوضاع و احوال؟!» خندید و گفت: «مگر چطوری ام؟! شل شدم یا چلاق. امروز حالم از همیشه بهتر است. :گفتم تو که حالت خوب نشده لنگان لنگان رفت بالای سر بچه ها نشست هر سه شان خواب بودند. خم شد و پیشانیشان را بوسید بلند شد عصایش را از کنار دیوار برداشت و گفت: قدم جان کاری نداری؟! زودتر از او دویدم جلوی در دستهایم را باز کردم و روی چهارچوب در گذاشتم و گفتم نمیگذارم بروی جلو آمد. سینه به سینه ام ایستاد و گفت: این کارها چیه خجالت بکش گفتم خجالت نمیکشم محال است بگذارم بروی ابروهایش در هم کره :خورد چرا این طور میکنی؟! به گمانم شیطان توی جلدت رفته تو که این طور نبودی گریه ام گرفت :گفتم تا امروز هر چه کشیدم به خاطر تو بود؛ این همه سختی زندگی توی این شهر بدون کمک و یار و همراه این تا بچه قد و نیم قد همه را به خاطر تو تحمل کردم. چون تو این طور می.خواستی چون تو این طوری راحت بودی هر وقت رفتی هر وقت ،آمدی چیزی نگفتم اما امروز جلویت می ایستم نمی گذارم .بروی همیشه از حق خودم و بچه هایم گذشتم اما این بار پای سلامتی خودت در میان .است نمی گذارم از حق تو می.گذرم از حق بچه هایم نمی.گذرم. بچه هایم بابا میخواهند. می گذارم سلامتیات را به خطر بیندازی. اگر پایت عفونت کند، نمی چه کار کنیم. با خونسردی :گفت هیچ چه کار داریم بکنیم؟! قطعش میکنیم می اندازیمش دور فدای سر امام. از بی تفاوتی اش کفری شدم گفتم: «صمد» گفت: «جانم.» :گفتم برو بنشین سر جایت هر وقت دکتر اجازه داد، من هم اجازه می دهم.» تکیه اش را به عصایش داد و گفت: «قدم جان! این همه سال خانمی کردی بزرگی .کردی خیلی جور من و بچه ها را کشیدی .ممنون. اما رفیق نیمه راه .نشو اجرت را بی ثواب نکن ببین من همان روز اولی که امام را دیدم قسم خوردم تا آخرین قطره خون سربازش باشم و هر چه گفت بگویم چشم حالا هم امام فرمان جهاد داده و گفته جهاد .کنید از دین و کشور حتماً یادت هست؟ دفاع کنيد. من هم گفته ام چشم نگذار روسیاه شوم گفتم: «باشد بگو چشم؛ اما هر وقت حالت خوب شد. ❤️ بانوی تراز👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💫شبتون مـعطر 💖به بوی مـهربانی خــــدا 💫یادخـدا همیشه درذهنتان 💫الهی دلتــون شـاد 💖و قلب مهربـان تـان 💫هـمیـشه تپنـده بـاد 💫شـب خـوبی در کنار 💖عزیزانتون‌ داشته باشید 💫شبتون بـخیـر و شــادی ❤️ بانوی تراز👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7