🌻قصه گو قصه می گوید..❤️
#قصه_کودک
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
@nightstory57(3).mp3
14.87M
🍃وقتدوستپیداکردنه
༺◍⃟👧🏻👦🏻჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
رویکرد:
نباید ازروی ظاهر کسی را قضاوتکنیم!😊
#شب_بخیر_کوچولو
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
هيچ چيز
قشنگ تر از اين نيست ،
يكى را داشته باشى كه هر روز به او بگويى
با تو ، حالِ تمامِ روزهايم
عشق است ...♥️
#دلآرام
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
🌹فصل۴۹
🍃برگ سی وپنجم
جلسه شلوغ و شلوغتر میشد. از همهی بلندگوها یا قرآن پخش میشد یا نماهنگ و اخبار تصرفات و قتل و غارتهای داعش به گوش میرسید. آنقدر جمعیت زیاد شده بود و از اکثر سرزمینهای اشغالی عراق و سوریه آمده بودند که حد و حساب نداشت. دوست داشتم همین الان یک حملهی هوایی میشد و این اردوگاه را با خاک یکسان میکردند. اگر به اخبار و اطلاعاتی که من ارسال کرده بودم بها داده میشد و گرفتار کشمکشهای سیاسی سران نبودیم، قطعاً این جلسه را به هم میزدیم و حداقل ۲۰۰۰ نفر از مؤثرترین حکمرانان داعش را با یک حملهی هوایی حساب شده از پا در میآوردیم.
توی همین فکرها بودم که اذان نماز را گفتند و همه برای نماز آماده شدند .میدیدم که همهی مردها با کشف اسلحه نماز میخواندند. بلندگو اعلام کرد که اقامهی نماز جماعت مجاهدان به امامت شیخ ابومحمد العدنانی خواهد بود. موجی از شعف در بین همهی آنها افتاده بود و چندین مرتبه با صدای بلند الله اکبر الله اکبر گفتند !معمولاً نمازهای یومیه ابومحمد حداقل ۳۰ یا ۴۰ دقیقه طول میکشید، از بس سورههای طولانی را تند تند از حفظ میخواند.
در بین صفوف زنها، خیلی با دقت و احتیاط گشتم و گشتم؛ اما اثری از این دو نفر در کنار هم پیدا نکردم. همینطور که نماز میخواندند، به طرف سالن برگشتم تا سر و گوشی آب بدهم. همه جا را با دقت نگاه کردم .تعدادی زن و دختر آنجا بودند؛ اما باز هم خبری از آن دو زن نبود. خیلی تعجب کردم. شروع به گشتن همه سوراخ سنبههای آنجا کردم.
فقط یکی دو جا مانده بود که یکی از آنها حرمسرای داخلی بود. تا به طرف آنجا رفتم ،سه چهار زن مأمور مسلح را آنجا دیدم. انتظار دیدن آنها را نداشتم. میخواستم با آنها شروع به گپ و گفتگو کنم؛ اما اهل اردوگاه ما نبودند. خیلی هم بد اخلاق و عصبانی به نظر میرسیدند و تمایلی به صحبت کردن نشان ندادند .
سر و صدای قابل توجهی از حرمسرا میآمد. صداهای ناجور و جیغ زنانی که در حرمسرا بودند. تپش قلب گرفتم. خیلی غصه میخوردم. معلوم نبود دامن کدام زن و دختر بیگناهی الان به دست این شیاطین به بیعفتی کشیده میشد.ناگهان زنی با پوشیه به طرف در ورودی آمد. با دقت به او نگاه کردم، مطمئن بودم که یکی از آن دو زن همراه ابومحمد است. پوشیهاش را در نیاورد. فقط خیلی آرام از مسئول نگهبانِ آن درب پرسید:《 شیخ خلف المرعی اینجا هستند؟》
شیخ خلف المرعی، حاکم شرع داعش در فلوجه بود. همان کسی که تمام این تجاوزات و کثافتکاریها را مشروع جلوه میداد و خیال خون خواران را راحتتر میکرد .مسئول نگهبانان گفت:《 بله بانو .اینجا تشریف دارند و خیلی وقت است که منتظر شما هستند !بفرمایید! بفرمایید!》 صدایش را شناختم. خود حفصه بود! خود جنایتکارش بود!
علی الظاهر فقط با بزرگانشان دمخور میشد، حفصه وارد حرمسرا شد و سراغ شیخ خلف المرعی رفت.
فصل ۵۰
هرچه دست و پا زدم که من هم بتوانم وارد آنجا بشوم، نشد و محافظان اجازه ندادند .صبر کردم تا رحمت خدا فرجی برساند. تعداد محافظان کمتر شد، حدوداً ۴ نفر؛ بد اخلاق و ساکت و کاملاً آماده. با خودم فکر کردم و گفتم الان است که نماز تمام بشود و همهی هوس بازان به طرف حرمسراها هجوم بیاورند .بهتر است کار این سه چهار نفر را بسازم و بروم داخل؛ چون دیگر معلوم نیست که چنین فرصتی پیش بیاید.
در همین فکرها بودم که با صحنهی عجیبی مواجه شدم. دیدم که زن دومی که با ابومحمد از ماشین پیاده شده بود، با یک مرد دیگر، به طرف حرمسرا میآیند. خیلی هرکی به هر کی بود! هر کس از کسی خوشش میآمد، دیگر نگاه نمیکرد ببیند کیست، دستش را میگرفت و میآورد به طرف حرمسرا !تا دَم در رسیدند، رئیس نگهبانها از آن مرد پرسید:《 این خانم شوهر دارند؟
_ فکر کنم بله!
_ پس لطفاً همین جا محرم بشید!
_ باید چه کار کنیم؟
_ دستت را روی سرش بگذار و سه بار تکبیر بگو!
مگه چنین چیزی امکان داشت! زن شوهردار به مرد غریبه محرم بشود در حالی که هنوز در عقد و نکاح شوهرش است؟ هیچ جای اسلام و هیچ عالم شیعه یا سنی در طول تاریخ تاکنون چنین حکمی نداده است و چنین عمل زشتی را تأیید نکرده؛ بلکه این کار زنای محصنه است و مجازاتش هم سنگسار. مردک که تعادل نداشت و احتمالاً چیزی خورده بود، سه چهار بار الله اکبر گفت و خیلی وحشیانه، پوشیهی روی صورت آن زن را برداشت. بُهت زده شدم! دیدم زن ابومحمد نیست؛ یکی دیگر بود!( نمیدانستم که زن ابومحمد را دکتر طاها قبلاً دستگیر کرده است .)زن ابومحمد کجاست؟ پس این زن کیست که لابد مدتی ست پیش ابومحمد است و الان هم گیر این غول بیابانی افتاده؟ تازه با سه بار تکبیرم از ابومحمد به این مردک رسیده؟!🍂
#قصه_شب
#حیفا
#بانوی_تراز
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🛑 من بالای آسمان این شهر
خدایی دیدهام که هر ناممکنی را ممکن می سازد
فقط کافیست زمانش برسد...❤️
#بانوی_تراز
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
نمی گیرد کسی مثل نفس در سینه جایت را ...
چه باشی چه نباشی دم به دم دارم هوایت را ....💕
#دلبر_دردانه_من
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
باید فقط به" خدا " پیله کرد
زیرا فقط با او میشود پروانه شد.
" خدا " بدون من هم خداست
ولی من بدون خدا هیچ نیستم.❤️
🌸🍃
#و_خدایی_که_همین_نزدیکیست
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7