#صرفا_جهت_اطلاع
گلدان مناسب، وقتی که با گلها و گیاهان مناسب پر نشود، میشود بهترین بستر برای علفهای هرز!
حواستان به آدمهای زلالدل و مهربان جهانتان باشد. اینهایی که خیلی بی منت توجه میکنند و دوست میدارند و عشق میورزند و میبینند و مهربانی میکنند.
حواستان به آنهایی باشد که آنقدر به شما خوبی کردهاند که خیالتان از بابت بودن و داشتنشان راحت شده. همانهایی که حتی یک هزارمِ میزانی که محبت میکنند، محبت نمیبینند و حتی یک هزارمِ میزانی که دوست میدارند، دوست داشته نمیشوند و حتی یک هزارمِ میزانی که توجه میکنند، توجه نمیبینند.
یادتان باشد؛ کم پیش میآید که آدمها بگویند: مرا ببین! به من توجه کن! دوستم داشتهباش! آدمها در دریای عمیق نیازهایشان غرق میشوند و آنوقت دیگر برایشان فرقی نمیکند دستی که به سمتشان دراز شده، برای نجاتشان آمده، یا آزار دادنشان! آدمها در اوج تشنگی عاطفی، جامی که به سمتشان دراز شده را میگیرند، حتی اگر زهر باشد...
#فقط_برای_تو
#فرمانده
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
❣قصه گو قصه می گوید...
#قصه_کودک
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
من به خانه برنمی گردم.mp3
4.51M
🍃من به خانه برنمی گردم
#شب_بخیر_کوچولو
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
🌹فصل اول
🍃برگ یازدهم
عبدالله گفت :《الان هم مردم، خود با یزید بیعت کردهاند.》 عمرو گفت:《 مردم شام آری! اما بزرگان کوفه مکه و مدینه بیعت نکردند.》
شبث گفت :《و حسین بن علی با همهی خاندانش از مدینه به مکه پناه برده تا بایزید بیعت نکند.》
عمرو گفت :《عبدالله بن زبیر و ابن عباس عبدالله بن عمر نیز بیعت نکردند. ما چگونه بیعت کنیم، در حالی که معاویه و یزید بیشترین ستم را بر کوفیان روا داشته اند!》
عبدالله با تأسف گفت:
《 از این سخنان بوی نقاق و فتنه بلند است.》
عمرو گفت:《 سالها از فتنههای معاویه رنج بردیم و سکوت کردیم. غنائم فتح ارمنستان چه شد ؟خراج کوفیان کجاست؟ مردان بزرگی چون حجربن عدی را چه کسی کشت؟》
ربیع یکباره گفت :
《و پدر مرا !》
《پدر تو؟!》
عمرو گفت :《عباس را در شام کشتند، چون علی را لعن نکرد!》
عبدالله متأثر شد عمرو و شبث به یکدیگر نگاه کردند و نگاهشان میگفت که سخنانشان بر عبدالله تأثیر گذاشته و اکنون مجالی کوتاه نیاز داشت که تصمیم نهایی خود را بگیرد. عبدالله سر بلند کرد و به روبرو خیره شد .گویی با خود حرف میزد .گفت:
《وای بر شامیان که کینههای کهنه را در دل فرزندانشان تازه میکنند .وای بر ما که فرزند را به جرم کینهای که از پدرش داریم، عقوبت میکنیم.》
عمرو گفت :《ما میگوییم وقتی حسین بن علی در میان ماست، فرزند معاویه را چه به حکومت؟!》
شبث گفت :《پس از مرگ معاویه، بزرگان کوفه در خانهی سلیمان بن صرد خزائی گرد آمدیم و پیکی با نامههای بسیار به مکه فرستادیم و حسین را به کوفه خواندیم تا به وسیلهی او حق خویش را از شامیان بازستانیم و با حسین بیعت کنیم و خلافت مسلمانان را به اهلش واگذاریم.》
عبدالله گفت:《 از نویسندگان نامه ،دیگر چه کسانی هستند؟》
عمرو گفت :《رفاعه بن شداد، حبیب بن مظاهر ،حسین بن نجبه، مختار و دیگران.》
《 مختار؟!》
عمرو گفت:《بله، مختار بن ابی عبیده. داماد نعمان .》
عبدالله گفت:《 اینان چگونه در یک جا جمع شدهاند ؟!》
عمرو گفت:《 همه یکدل شدهاند و اختلافات خویش را کنار گذاشته اند.》
شبث گفت:《 تو نیز مایهی شرف و عزت بنی کلب هستی و اگر با بزرگان کوفه همراه شوی و به حسین نامه بنویسی، مردان بنی کلب و حتی عبدالاعلی به تو اقتدا میکنند و از پیمان خویش با بنی امیه چشم میپوشند.》
عمرو گفت:《دیر نیست که فرزند رسول خدا با سپاهی از مردان کوفه بر یزید غلبه کند و عزت و شرف را به ما باز گرداند .عبدالله،به مردان خدا سوگند!کوفه را میبینم که به عظمت و اقتدار پیشین بازگشته است. دیگر هراسی از شامیان در دل ها نخواهد ماند و هرگز اراذلی چون زیادبن ابیه و مغیره بر ما مسلط نخواهند شد.》
شبث گفت:《تصمیم های بزرگ، برازنده ی مردان بزرگ است که اگر در آن تأخیر کنند،شاید هرگز فرصت جبران نیابند. 》
ربیع که گویی از این سخنان سیراب شده بود،در انتظار پاسخ عبدالله،بیصبرانه به او نگاه میکرد. عبدالله نیز برش نگاه او را احساس کرد و رو به ربیع کرد و پرسید:
《تو زخم شانهات التیام یافته؟》
ربیع گفت :《هنوز نه، اما به زودی خوب میشود. 》
عبدالله گفت:《و به زودی زخم های تازه بر میدارد!》
و برخاست و ادامه داد:
《میبینید،هنوز زخمهای گذشته التیام نیافته،میخواهید زخمهای تازه بر پیکر مسلمین وارد کنید. 》
بعد رو به عمرو کرد و گفت:
《تو در جنگ مازندران به خاطر داری که مردم آن سرزمین برای دیدن یک نفر از صحابه ی رسول خدا،چگونه بیتابی میکردند و از یکدیگر سبقت میگرفتند؟! در فارس نیز مردم تازه مسلمان شده به یک سلمان فارسی که صحابه ی رسول خدا بود،چنان خشنود و به خود میبالند که عرب از رسول خدا آن قدر خشنود نیست. 》
شبث گفت:《ما نیز فرزند رسول خدا را به کوفه خوانديم تا هدایت مان کند و ما را از ستم بنی امیه برهاند. 》
عبدالله گفت:《از کدام ستم میگویی،از یزید؟او که تازه خلیفه است و هنوز کاری نکرده!از معاویه میگویید که او را نزدیکترین صحابه ی رسول خدا به حکومت شام گماشت و در دوران خلافت خویش نیز چنان مشرکان را ذلیل کرد که هنوز هم رومیان از شنیدن نام سپاه شام بر خویش می لرزند! در سرزمینهای اسلامی نیز چنان امنیت و آرامشی فراهم ساخت که اگر ربیع و مادرش تا مصر و حجاز هم میرفتند،این بر سرشان نمیرفت که از نخیله تا کوفه. شما نیز گمان نکنید که اگر شام ضعیف شود، کوفیان تقویت میشوند. یقین داشته باشید که چه شام ضعیف شود،چه کوفه، آنکه بهرهاش را میبرد رومیان هستند،نه مسلمانان. 》
ربیع گیج و تردیدآمیز به سخنان عبدالله گوش میداد. در همین حال،صدای اذان بلند شد. عبدالله با شنیدن صدای اذان به سخن ادامه نداد و برخاست. همگی در سکوتی سنگین به سوی مسجد بنی کلب به راه افتادند. در میان راه شبث رو به عبدالله کرد و گفت:
《از تصمیم کوفیان چیزی به عبدالاعلی نگو که نمیخواهم تا پيش از پاسخ حسین بن علی،کسی از نامههای کوفیان آگاه شود. 》🍂
#نامیرا
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
خودت را
از نگرانی خالی کن؛
خداوند تو را از آرامش پر میکند.❤️
شبتون سرشار از آرامش
#بانوی_تراز
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
Mokhatabe Khaas_۲۰۲۳_۰۹_۲۸_۱۰_۴۰_۵۴_۴۷۵.mp3
9.23M
کجا به فکر تو نباشم...❤️
#مخاطب_خاص
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7