eitaa logo
بانوی تراز
1.2هزار دنبال‌کننده
27.7هزار عکس
3.9هزار ویدیو
13 فایل
تنها گروه جهادی تخصص محور با حضور بانوان کنشگر اجتماعی در کشور..... @ciahkale ... ادمینمون هستن - ناشناسمون https://daigo.ir/secret/1326155415. . .
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹قصه گو قصه می گوید...❤️ https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
@nightstory57.mp3
8.61M
ا﷽ 🍃دوستان وفادار ༺◍🐭჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ رویــکـــــرد: همدلی و همراهی داشته باشیم😊 https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 اعمال شب و روز اول ماه رجب📿 https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 امشب درهای رحمت حق به روی دنیا وا شده امشب حضرت امام زین العابدین بابا شده 🔹ولادت پنجمین نور ولایت امام محمد باقر علیه السلام مبارک باد❤️😍 https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹 قصه شب👇👇👇👇👇👇👇
🌹فصل پنجم 🍃برگ شصت و هفتم ربیع پای قصر کنار عمرو بن حجاج ایستاده بود و به جماعت نگاه می‌کرد،که هر لحظه بر تعدادشان افزوده می‌شد. اندیشید: 《گویا این جمعیت، بیشتر برای تماشای مردان مذحج و کنجکاوی آمده‌اند،تا جنگ با پسر زیاد.》 عمرو بن حجاج رو به مردم کرد و گفت: 《گویا امیر کوفه جز زبان شمشیر نمی‌فهمد. پس ما نیز به زبان خودش سخن می‌گوییم. 》 شمشیر را از نیام بیرون کشید و بالای سر خود برد. یکباره سکوت همه را فرا گرفت. جماعت نیز شمشیرها را بالای سر خود نگه داشته‌اند و در انتظار فرمان عمرو بودند .عمرو آرام برگشت و رو به در اصلی قصر که بسته بود، ایستاد. در همین هنگام در قصر باز شد و شریح قاضی بیرون آمد. از دیدن شمشیرهای برهنه و آماده به هراس افتاد. کوشید هیبت خود را حفظ کند. به عمرو بن حجاج نگریست .گفت: 《 پسر حجاج در کار شر شتاب مکن که از عاقبت آن نه تو آگاهی، نه من!》 عمرو گفت: «شریح! این شر از پسر زیاد است که گریبان خودش را گرفته، او چه خیری در کشتن هانی دید که این گونه مردانش را به خشم آورده.》 شریح دست گشود و خندان به سوی عمرو رفت. ربیع با دقت به سخن آنها گوش می‌داد. شریح گفت: 《چه کسی کشته ی هانی را دیده، پسر حجاج؟! این چه قضاوتی است؟! چرا پسر زیاد را به کاری متهم می‌کنی که از آن بیزار است!» شمشیرها کم کم پایین آمد. عمرو نمی‌خواست به فریبی ساده قانع شود. شبث بن ربعی نیز سر رسیده و از میان جماعت خود را به عمرو رساند. عمروگفت: 《اگر دروغ نمی‌گویی،هانی را نزد ما بیاور و اگر دروغ می‌گویی،پس بدان که خشم این مردم جز با خونخواهی هانی فرو نخواهد نشست.» دوباره هلهله مردان جنگی بالا گرفت. شریح دست بلند کرد تا مردم آرام شدند. بعد گفت: 《کیست که عمرو بن حجاج را به شجاعت و دلیری نشناسد، او که در جنگ و جهاد با مشرکان هرگز درنگ نکرد و مردان مذحج، جنگ او را در قسطنطنیه هرگز فراموش نمی‌کنند. اما بدانید! همانگونه که زیبایی زنان در خلخال و گوشوار است، زیبندگی مردان دلیر و جنگاور نیز در صبوری و خویشتن داری است. به خدا سوگند من نمی‌خواهم پسر حجاج به قضاوتی عجولانه کاری کند که برای او جز ندامت و برای قبیله‌اش جز سرافکندگی باقی نمی‌گذارد. او به خونخواهی کسی تعجیل می‌کند که اکنون نزد امیر نشسته و سخت مشغول حل و فصل امور مهم کوفه است.》 شبث بن ربعی جلو آمد و کنار عمرو ایستاد. گفت: 《پس چرا سخن را به درازا می‌کشی،پسر حجاج را نزد هانی ببر تا او را ببیند و آسوده شود، همین!》 شریح مکثی کرد و به عمرو نگریست. جماعت به انتظار پاسخ شریح سکوت کرده‌اند. عمرو گفت: 《من سوگند خورده‌ام که جز برای جنگ، وارد عمارت عبیدالله نشوم؛ و جز با تیغ تند او را ملاقات نکنم!》 شریح رو به شبث دست‌هایش را باز کرد، یعنی که تو شاهد باش! میان مردان مذحج نیز همهمه در گرفت و از عمرو خواستند کـه بـه قصر برود و هانی را ببیند. شریح دست‌ها را برای آرام کردن مردم بالا برد. گفت: 《من، شریح قاضی ،حکم می‌کنم که هیچ مسلمانی حق ندارد سوگند خویش را زیر پا بگذارد، مگر وقتی که قصد اصلاح میان دو مسلمان را داشته باشد، یا بترسد از این که خونی به ناحق برزمین بریزد.》 ربیع در انتظار پاسخ عمرو بود. عمرو نگاهی به جماعت انداخت و چشمش به سوی ربیع چرخید. ربیع به یاد سخنی افتاد که در خانه‌ی عبدالله بن عمیر، از عمرو شنیده بود که گفته بود: 《خداوند تو را در قبیله‌ات چنان بزرگ و عزیز کرده که جوانی چون ربیع به تأثیر سخن تو، خون پدرش را زیر پا می‌گذارد. چرا اینشرافت را قدر نمی‌دانی و سخنانی می‌گویی که جز تفرقه و جدایی در بنی کلب هیچ نتیجه ای ندارد.》 بعد به سوی در رفته بود و لحظه‌ای ایستاده بود و گفته بود: 《عبدالله، تصمیم‌های بزرگ، برازنده ی مردان بزرگ است.》 حالا عمرو یکباره با شمشیر به سوی شریح اشاره کرد، که او چند گام به عقب رفت. عمرو گفت: 《من نيز حکم سوگند را می‌دانم،اما خشم این مردم، جز با خون پسر زیاد فروکش نمی‌کند. آنها با حسین بن علی بیعت کرده‌اند،تا به ظلم معاویه و پسرش پایان دهند؛ و فرزند علی را به حقی که معاویه به تزویر از پدرش گرفت به او باز گردانند؛ و اکنون حسین بن علی در راه کوفه است تا به سنت جدش عمل کند و میان مردم به عدالت رفتار نماید》 . مردم با هلهله سخنان عمرو را تأیید کردند و شبث بن ربعی احساس کرد دیگر کاری از دست شریح نیز برنمی‌آمد و هنگامی که عمرو به یکباره در چشمان او نگریست، ناچار سخنان او را تأیید کرد. شریح خونسرد پیش آمد و لبخند زد و گفت: 《پسر حجاج از معاویه گفت، حقیقت دارد و آنچه من از معاویه می‌دانم،بیشتر از آن است که عمرو!》 مردم سکوت کردند و ربیع با تعجب به شریح نگریست.عمرو نیز کمی آرام شد و احساس برتری بر شریح در او شعفی ایجاد کرد ربیع نیز حال او را دریافت.🍂 https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تــ😍ــو همیشه به اندازه عاشق کردن یک نفــر مهربانی☺️ آدم دست خودش نیست هربار از اول عاشقت می شود😌💖 https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گفته بـودی عاشق بـاران پاییزی شدی وای مـن دارم بـه باران هـم حسودی میکنم...💕 https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7