#از_او_بگوئیم شماره ۱
ششصد سال درهای آسمان باز نشده بود! وحی نازل نشده بود! ششصد سال، زمین نگاهِ ملتمسانهاش را به آسمان دوخته بود!
حال آن روزگار را امیرالمؤمنين علیهالسّلام اینطور وصف کردهاند:
اَرْسَلَهُ عَلى حینِ فَتْرَة مِنَ الرُّسُلِ؛ خداوند، محمّدش را وقتی فرستاد که فاصله میان پیامبرها زیاد شده بود ...
و طُولِ هَجْعَة مِنَ الاُْمَمِ؛ خواب غفلت امّتها طولانی شده بود ...
وَ اعْتِزام مِنَ الْفِتَنِ؛ فتنهها جدی شده بود ...
وَ انْتِشار مِنَ الاُْمُورِ؛ امور حیات بشر از هم گسیخته بود ...
وَ تَلَظٍّ مِنَ الْحُرُوبِ؛ آتش جنگها شعلهور بود.
وَ الدُّنْیا کاسِفَةُ النُّورِ؛ و دنیا در کسوف نور بود ...
ظاهِرَةُ الْغُرُورِ؛ و روی فریبش نمایان بود ...
عَلى حینِ اصْفِرار مِنْ ورقها؛ برگهای حیاتش زرد شده بود ...
وَ اِیاس مِنْ ثَمَرِها؛ و همه از میوه دادن و بارور شدن زندگی ناامید شده بودند ...
وَ اغْوِرار مِنْ مائِها؛ و آب حیات فروکش کرده بود ...
قَدْ دَرَسَتْ مَنارُ الْهُدى؛ نشانههای هدایت کهنه شده بود ...
وَ ظَهَرَتْ اَعْلامُ الرَّدى؛ و نشانههای گمراهی نمایان شده بود ...
میبینید؟!
حالِ زمانهی ما هم انگار بیشباهت به هنگامهی بعثت نیست! دعا کنیم خداوند مهدیاش را همینروزها بفرستد، همینروزها که دنیای ما هم در کسوف نور است ...
#از_او_بگوئیم شماره ۲
هرسال میآمد درِ خانهی محبوبش،
خرجِ سالش را میگرفت و میرفت!
آن روز اما بیخبر از همهجا وقتی دَر زد و خدمتکار آمد...
نهتنها محبوبش را ندید؛
که از همان راهی که آمده بود، برگشت!
جویایِ حضرت عباس شده بود و...
خادمِ خانه گفت که: عباسِ این خانه را...
در کربلا کشتند!
کنیز که به داخل خانه رفت بانوی خانه پرسوجو کرده بود که قضیه از چهقرار است و...
او هم تعریف کرده بود!
میگویند:
اُمُّ البَنین(سلاماللهعلیها) چادر سَر کرده داخل کوچه رفته و کارِ سائل را مثل هرسال...
که عباس...
خواستهاش را اجابت میکرده راه انداخته!
و شاید فرموده باشد:
عباس نیست؛ مادرش که هست!
یا صاحب الزمان
آخرِ سال است آقا!
ما آمدهایم دَرِ خانهتان...
صدقهای...
عنایتی...
گوشهچشمی به ما کنید!
محتاجِ محبت شماییم؛ آقا!
#از_او_بگوئیم شماره ۳
می گویند تازگی ها امام زمان برای شیخ مفید نامه داده اند.
این که خبر تازه ای نیست! مدّت هاست از این قضیه گذشته.
نه، آن نامه اوّلی را نمی گویم؛ نامه ی جدیدی آمده.
واقعا؟
نامه جدید به املای امام و خط یکی از افراد مورد اعتمادشان بوده. به شیخ گفته اند اصل نامه را به کسی نشان نده، اما از روی آن بنویس و به دوستان و شیعیان مخلص بده.
کاش می شد ما هم نامه را ببینیم.
شیخ رونوشتش را فرستاده تا بخوانیم:
"... بدانید که چیزی از احوال و روزگارتان بر ما پوشیده نمی ماند.
نه اینکه ندانیم بعضی ها پایشان لغزیده و عهدشکنی هایی کرده اند؛ نه!
خیال نکنید ما شما را به حال خودتان رها کرده ایم و یادمان رفته به شما توجه کنیم.
اگر اینطور بود که حال و روزتان خیلی سخت تر میشد، دشمنانتان شما را خرد و لگدمال میکردند!
پس تقوا پیشه کنید و پشتیبان ما باشید."
📚 احتجاج طبرسی، جلد2، ص497.