🍃🍃🍃🍃🍃
#پارت_141
کلی حرف زده شد این وسط و محمد حرفش این بود که تو هم به پدر مادرت بگو خیلی به خودشون فشار نیارن من راضی نیستم برای زندگی من این همه تحت فشار باشن...
میتونم بگم هنوز که هنوزه برای اون مشاور دارم دعا میکنم یعنی نه فقط برای اینکه حقو به من بده، خوب خیلی از مشاورهها هستند که میخوان هر دو رو راضی نگه دارن پس ضد و نقیض حرف میزنن که هر دو بیان پیششون..
اما یه سری از آدما هستند که براشون مهم نیست پول، حرفی رو میزنن که خدا راضیتره...
بله دوستان عزیزی که اومدین پی وی گفتین رابطه خواهر برادری رو نمیشه جدا کرد شما اگر اصل مطلب متوجه شده باشین در قوانین اسلامی همه چیز به وضوح گفته شده... حق همسر کم از پدر و مادر نیست! بارها و بارها به زنا توصیه شده که اگر همسرتون راضی نیست نمیتونید حتی خونه پدر مادرتون برید پدر و مادری که چند جا از قرآن خدا بعد از خودش احترام به اونها رو گوشزد کرده اما در مقابلش حق و حقوقی هم برای زن گذاشته، به این معنی که وقتی خودت خیلی تحت فشاری وزنو بچت مونده ان میتونی از گلوی خودت به شخصه بگیری نه از حق خانمت و بچت که درقبالشون مسئولی.. وای به حال وسایلی که اصلاً در اولویت نیستن برا کسی دیگه بخوای بخری...
و اینکه شماهر وامی رو که برای هرچیزی بردارید باید صرفا درجهت اون امر مصرف شه البته اگر کسی به این حقوق و مسائل اعتقاد داره خب خیلیا هستن که اینجوری فکرنمیکنن ولی محمد این چیزا براش مهم بود شکرخدا...
محمد گفت حالا این عموی مادر که فوت شده تکلیف ما چیه؟ گفتم ها راستی تو از کجا فهمیدی من خونه پدربزرگمم؟
هیچی رفتم در خونه در زدم الناز درو وا کرد
سلام کردم به زور جواب سلامم رو داد خخخ
گفتم جدی؟ بعد چی گفت؟
هیچی فقط ازش پرسیدم مریم کجاس گفت اونجان فاتحه اس...
از کار الناز خندم گرفته بود اون کلاً دیدش به محمد یکم منفی بود به خاطر بحثهایی که پیش اومده بود اونجا دیگه بدتربود..
به خاطر قضیه آخری دیگه خیلی دیدش منفی بود که من بهش اجازه ندادم ورود کنه کلاً..
و گفتم اینا مسائلیه که به ما ربط داره، تو خودتو دخالت نده لطفا... درسته اونم ناراحت شد ولی تااین لحظه از زندگیمون فقط شنونده بوده و الان خودش بیشتر درک میکنه...
خلاصه که محمد گفت خودم مسئله لیلا رو یه طوری حلش میکنم که اونم ناراحت نشده ولی توام دیگه مشکلا تتو باهاش کنار بزار و با دید معصومه بهش نگاه نکن به دیدی بهش نگاه کن که روز اول بهش نگاه کردی... تو نمیتونی قضاوت کنی که اون با معصومه چطوری بوده باید خودت در اون شرایط بوده باشی و دیده باشی.. شاید معصومه همه مسائلو اصلاً به نفع خودش گفته شاید خطای خودشو اصلاً نگفته..
گفتم آره خب راست میگی ولی لیلا حرفایی که به خود آدم میزنه واقعاً نیش داره.. گفت خودت خواهر شوهر نیستی نمیتونی درک کنی شاید واقعاً اونم یه چیزایی تو ذهنشه که
برا تو قابل درک نیس.. گفتم شایدم..
گفتم محمد میگن که نمیتونیم عروسیت بیایم
حالا تکلیف چیه گفت من تالار و میخوام رزرو کنم واسه اسفند تولد امام علی میفته سیزده رجب.. که میشه هفده اسفند اگه موافق باشی بریم زودتر تالارها رو ببینیم عروسی کنیم این شرایط خیلی سخته، من و تو چند ماه عقدیم ولی انگار نه انگار اصلاً زنو شوهریم، خواستم بگم اینم به خاطر شرایط خونه شماست که تصمیم گرفتم هیچی نگم دیگه... خودش در ادامه گفت البته میدونم اینا رفتارهایی که تو خونه ما شده و من خودم خیلی ناراحتم..
نمیدونم مثلاً چه کاریه زن و شوهرواز هم جدا کنن؟ من دیگه چیزی نگفتم خودش داشت اقرار میکرد. گفت این دفعه برم میخوام بهشون اعتراض کنم.. یهو گفتم وای نه این کارونکنی... به خدا آبرومون میره دیگه بدترازاینی که رفته... گفت برا چی آبرومون بره مگه نمیگی همیشه حرف حقو بزن؟
گفتم خوب همیشه حق این نیست که بعضی وقتام حیا خوب چیزیه...
گفت نه خوشم میاد هرجا به نفع خودته حیا رو پیش میکشیا... دقیقا میخوام در بیحیایی کامل برم بهشون بگم که میخوام با زنم بخوابم و پاشم..
کلی خجالت کشیدم گفتم داری کم کم به مراحل خطرناکی میرسی...
با تعادل رفتار کن همسر من خخخ
گفت نه والا دیگه تعادلاتم به هم خورده کامل
راستشو بخوای میگن شیرین ترین دوران عقد تف توعقد😂😂😂
ما از بعد عقدمون فقط غصه خوردیم. ـ
گفتم راستی میخواستیم مامانت اینا رو دعوت کنیم الان این شرایط پیش اومده چیکار کنیم؟
گفتی هیچی دیگه اونا قراره فردا بیان فاتحه من بهشون زنگ زدم امروز..
گفتم خدا خیرت بده چرا زنگ زدی الان میخوان این همه راه دورو بلند شن بیان تا اینجا؟
من اصلاً دوست نداشتم بهشون بگم چون بهم گفتن نگو...
بعد عموی مامانمه درجه یک که نیست..
گفت نه من بهشون نگفتم که حتماً بیایید فقط بهشون گفتم اینطوری شده برای اینکه زنگ بزنن خودشون گفتن ما میایم...
گفتم باشه حالا میگم مامانم زنگ بزنه منصرفشون کنه..
#قصه_من
@banoyejasor
🌱🌱🌱🌱