261.1K
یکی از رفقا صداشو فرستاده چشاتونو ببندین فقط گوش بدین ترجیحا باهندزفری😍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هوا هوای خوبیه 😍
ارسالی بچه های
نامرد شمال😂
پ ن: اون دنیا تو بهشت شما دوسه درجه تنزل پیدامیکنید به محلات پایین شهر😒
وگرنه عدالت برقرار نیست گفته باشم
28.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کرمان به اون خشکی بباره اینجا نه😐
این بـــــــــَــــده😂
الحمدلله برای این آرامش
کشور و هوای بارونی😍
مو که حالم خوب شد 😐فقط دارم میرم دوش رو باز کنم تصور کنم بارون
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
#پارت_433
یروز که داشتیم کار میکردیم یکی از همکاراش بی پروااومد بالا فکر نمیکرد اصلا زنی اونجا باشه که بخواد کارکنه، باصدا کردن محمد وارد خونه شد و محمد هنگ زده دنبال من میگشت...
اما من شانس آورده بودم توی یکی از اتاقها نشسته بودم و جلوی کولر داشتم خودمو خنک میکردم چون اونطرف کولر نداشت و خیلی گرم بود نمیتونستم مدام کار کنم باید یکم که کار میکردم میومدم جلو کولر و یه بادی میخوردم....
یهو محمد منو صدازد که مثلا من نیام بیرون، و دوستشم متوجه بشه کسی هست با تعجب و اکراه گفت خانمت مگه اینجاس؟
محمد گفت آره.... چطور؟
جواب داد چه جالب فکر کردم خودت و اوستا اومدی داری کار میکنی شرمنده نمیدونستم...
محمد گفت اره خانمم میگه من حوصلم نمیگیره خونه وایسم، خودش اصرار میکنه که بیاد...
طرف گفت خوشبحالت من اصلاً خانمم نفهمید چیکار کردم و کی خونه خونه شد وقتی همه کارا تموم شد وسایلو آوردم اومدم...
بعد یه مکالمه ی کوتاه رفت که یهو یه صدایی بلند شد پریدم تو حال گفتم چیشد؟
محمد بود با پا زده بود به سطل خالی رنگ و پرتش کرده بود اون طرف... گفتم چت شد؟
گفت شانس منه حالا دیگه همه باید بفهمن تو اینجا داری کار میکنی... خداکاش منو برداره همه چیم همینه که میبینی، داغون و مزخرف...
یکم خودم وایسادم وسط خستگی کار باید اونم اروم میکردم...گفتم میدونی مشکل ماادما چیه؟ میخوایم همه چیزو باهم داشته باشیم... هم مردم حرف نزنن هم موفق باشیم هم پولی توجیبمون بمونه...
نمیشه عزیزم نمیشه برای تمیز کردن اینجا باید خودم باشم، بگو خانمم حساس خودش باید باش تموم شد رف...
دوباره غرغرشو شروع کرد گف بگو داداش دوروز میومدی کمکم چی میشد؟ من انقد تاحالا توموقعیت سختی قرار نگرفتم.
اخرش عصبی شدم گفتم محمد تامااینجارو تموم کنیم میخوای غر بزنی که چرا نیومدن کمکت؟ اینم یه بخشی از زندگیمونه تمومش کن بره دیگه... گفت حالا تو چرا عصبانی میشی گفتم برای چی عصبانی نشم؟
مگه زمان عروسی کی بود مگه زمان کارای دیگه کی بود موقع تصادفت کی بود؟ مگه خودمون حلش نکردیم اینم روی تمام چیزای دیگه
اقرار کرد گفت راستش همون موقع هم ناراحت شدم ولی خب خودمو دلداری میدادم که اونا که کارشون نیست چه کاری از دستشون بر میاد انجام بدن... ولی حالا کلی کار از دستشون بر میومد که برام انجام بدن... اما..
گفتم محمد امیدتو از همه عالم ببر به خدا همه چی حل میشه وقتی ناامیدتری ازبقیه بهتر کارات پیش میره... بعد آخرشم دیگه کسی منتی روت نداره... تموم شد و رفت
یکم به خودت تکیه کنی حله... محمد یکم نشست فکر کردـ.... باز پاشد گفت این روزارو یادم نمیره .... تابمیرم یادم نمیره..
مریم خداروشکر که هستی من تنهایی روانی میشدم بخدا... گفتم اره بابا خداروشکر که همدیگه رو داریم اگر الان طرف مقابلمونو دوس نداشتیم خوب بود؟ چه انگیزه ای داشتیم کاری کنیم؟
باهمین حرفا همدیگه رو انگیزه میدادیم و پامیشدیم... چندباری مهمون غرییه اومد خونه عموم که ما رومون نشد بااون قیافه های دربو داغون و خسته بریم خونشون... خونه خودمونم بخاطر لوله ها حمومش خراب بود هنوز.... براهمین میموندیم توی همونجا و الکی میگفتیم کارمون تادیروقت طول میکشه ارزش نداره برگردیم... و بابدترین شرایط خا و خل اوتجا میخوابیدیم...
بدون هیچی بدون هیچی...
#قصه_من
@banoyejasor
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
بله ما مثل هم نیستیم... 😐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بچه ها خونه رفیقمونم ببینید حال کنید 😍
وای این رنگ آبی درا منو یاد خونه قدیم مادربزرگم میندازه که دیوارا گلی و درها آبی بودن 😢
🔴 رفقا میدونین که هرس کردن درخت، باعث #رشد بیشترش میشه... درسته؟
اما هیچ باغبون عاقلی نهال تازه جوونه زده رو هرس نمیکنه...یعنی منطقیش اینه👌
چند سال اول زندگی بچه هامون دقیقا زمان #پرورش اوناست....😍
نه #تربیتشون ❗️
🟢مغز کودک تا دو سالگی به دو برابر حجم خودش میرسه... و برای رشد، نیاز به محبت، #امنیت و #آرامش داره❤️
🟣والدینی که سالهای اول زندگی بچه رو تنبیه میکنن، یا داد میزنن و پرخاشگری دارن، در حقیقت عین باغبونایی هستن که نهال تازه جوونه زده رو هرس می کنن.😔😒
اگر جزو والدینی هستین که عادت به فریاد زدن و تهدید دارید، منتظر توهین و تهدید در آینده باشین.... ❗️❗️❗️❗️
« البته فرزند شما بی گناهه . اون فقط تقلید میکنه و کسی رو به جرم تقلید از والدینش نمیتونیم مجازات کنیم...»#روانشناسی_کودک
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تربچه دسته دسته، کنار هم نشسته 🌺
کلا آدم میمونه تو خلقت خدا😐اینا چجوری اون زیر وسط اون همه گل و لای
انقد قرمزو خوشرنگ میشن؟ درحالی که سیب زمینی و چغندرم از همونجا درمیان ولی لباساشون خاکیه؟ 😂😂😐😐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خُب رفقا، برای اون وسطش از مفتولای گلسازی
استفاده میکنه... 👆
برای چوبم از درخت خشک طبیعی
استفاده شــــــــده😍خیلی ناناسِ
#ایده_یلدایی_6
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
#پارت_434
اخرای کارامون بود و چهلم پدربزرگم نزدیک، بگذریم که تواون چهل روز چی گذشت بهمون... تمام چهل روز رو کارکردیم بی وقفه..
نه وقت گشتن داشتیم نه وقت سرخاروندن خدا میدونه انگار دوتاکارگر کامل بودیم محمد که دوشیفت هم سرکارخودش میرفت و درگیری های اونجارو داشت هم میومدتازه میبینی لنگ یه دریل یا لنگ یه پیچ میشد حالاباید کلی مسیر میرفت واسه خریدن یااجاره کردن اون...
چه خرجایی اضافه شد که توبرناممون نبود و از حقوقمون فقط داشتیم میدادیم به سیم و کابل و رنگ و بقیه موارد... واما روحیه جفتمون داغون بود.. داغون داغون محمد گفت فقط یه تمیزکاری آخر مونده یروز بریم اینم تمیز کنیمو بعد وسایلو بیاریم...
اما خب تموم شد همه اونا تموم شد کلا خاصیت دنیااینه، آدما زودشرایطشون یادشون میره و فراموش میکنن که کجان و چکارمیکنن...
چند روز مونده بود که دیگه وسایلو بیاریم من رفتم و خودم تنهایی کل خونه رو تمیز کردم دیگه کسی نتونست بیاد کمکم حتی خود محمدم باید میرفت یه ماموریت...
بعدم که دیگه رفتیم شهرستان چهلم پدربزرگم که تموم شد و وسایلو آوردیم مامانم و الناز اومدن کمکمونو توی یه هفته خونه رو تموم کردیم وچیدیم و بالاخره بعد از سه و نیم ماه دربدری اومدیم توی خونه خودمون...
واقعا دیگه خونه زندگی کردن یادم رفته بود اولین شبی که از خواب بیدار شدم وسط شب نشستم سجده شکر بجا آواردم بابت نعماتی که داشتیم و فراموش کردیم و همیشه برامون عادیه که یه سقفی بالا سرمون باشه و همیشه برامون عادیه که طبق حالات روزمره بریم بازار خرید کنیم بیاریم خونه رو پر کنیم و خیلی چیزای دیگه...
اینو که من میگم فقط کسی میدونه که چندین و چند ساله دوست داره فقط یه خونه جدا و مستقل از خودش داشته باشه و با آرامش تو خونه خودش بیدار بشه و صبحونه بخوره... اما خوب از نظر روحیه داغون بودیم واقعاً..
چند ماه بود که یا فاتحه بودیم یا خونه مردم یا مشغول کار، یعنی ورودمون به اهواز اینطوری بود..
دیگه انگار هیچ کدوممون نمیکشیدیم و هر دو خیلی بیانگیزه بودیم مامانم الناز که اومدن تا یه هفته یکم بهتر بودیم اما وقتی که میخواستن برن بازم همون آش و همون کاسه شد... محمد گفت پاشو بریم کرمانشاه چند روز اونجا میمونیم بعد میریم یه تفریح دو نفره بالاخره بعد این چند سال نیاز داریم...
ولی من یه طوری شده بودم که حتی دیگه حوصله تفریح هم نداشتم انگار نیاز داشتم تو خونه وایسم... محمد عزمش جزم شد مرخصی گرفت و رفتیم...
چند تا از کارتونهای خالیمون که اینجا جا نداشت رو بردیم چون انباری نداشتیم و گفتیم شرجی خرابش میکنه، که مثلا بزاریم توخونه ی پدری محمد قسمت راه پله...
همون اول که رفتیم از باربند که پیادشون کرد همه رو گذاشت توی حیاط و وقتی اومدن باتعجب پرسیدن اینا چیه؟ محمد گفت کارتونهای سالم وسایلاست که آوردم... چون از اونجام که بیایم لازمشون داریم یه لحظه احساس کردم همه جا خوردم ولی نخواستم اصلاً حساسیت نشون بدم... هرچند محمدم کلا با یه زمینه نسبتا ناراحت رفته بود از این تنهایی این مدتش...
همین که نشستیم محمدرضا رسید تا چشماش خورد به کارتونها و پرسید اینا چیه؟ محمد گفت برای چیه یهو گفت ما تو این خونه جای وسایل خودمونم نداریم تو ورداشتی آتو آشغالاتم آواردی؟
محمد مثل فنر از جا پریده گفت خونه پدرمه با تو باید مشورت میکردم؟ اونم گفت خونه پدرت جانداره..
مامانش برای اینکه تنشها بیشتر نشه به هر دو گفت یه جوری جاش میدیم بابا نگران نباشید اونجا نبود زیرزمین...
محمد گفت نه برا چی جانیست؟ اون همه آتو آشغال بقیه هست حالا مال من شده اضافه؟
محمدرضا گفت ما جای زندگیمونه وسایلمون لازم داریم انبار نداریم، تو رفتی اونجا یه خونه رو واگیر کردی بعدم آشغالاتو آواردی اینجا....
گفتن همین یه جمله بس بود تا محمدی که کلا روحیه و حالش سر جاش نبود بلند شه با فندک بره توحیاط و برداره هرچی کارتن داشتیم آتیش بزنه 😐
اولش فکر کردیم پاشد رفت بیرون که جواب نده یهو که دود رو دیدیم متوجه شدیم... بعدم عصبی اومد داخل گفت دیگه خیالتون راحت باشه آت آشغالای منو نمیخواد نگه دارید مامانش تامتوجه شد رفت و نصفی که نسوخته بودن هنوز درآوارد.. .
خودم از محمد واسه این تصمیمش خیلی عصبی شدم ولی بزور جلو خودم رو گرفتم، از اون عصبانیت چیزی جز ضرر بخودمون عایدمون نشد... کارتنای وسایل حساسم ک مهم بودن و با کلی حساسیت بازشون کرده بودم از بین برد...
#قصه_من
@banoyejasor
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃