#سفرنامه (۴)
کم کم بارون داشت شدت میگرفت تا جایی که احساس کردم باید بازدید از #پارک_علم_و_فناوری رو بذاریم برای یه وقت دیگه !
بچه ها راهی زیارت شدن و قرار شد بعد از نماز ظهر بازدید از #موزه_مرکزی_حرم_مطهر جایگزین پارک علم و فناوری بشه ...
با اصغر آقا و حسین آقا از بچه ها جدا و راهی زیارت شدیم؛ بارون داشت شدت می گرفت.
با یکی از دوستان تماس گرفتم تا برای بچه ها #نمک و #نبات تبرک از حرم بگیرم؛ آدرس #مسجد_صدیقیها رو بهم دادند ، اما شدت بارون به قدری بود که نمی شد تو صحن ها به راحتی راه رفت ، هر کسی یه گوشه ای مسقف از حرم خودش جا داده بود، تا از شدت بارون در امان بمونه .
چند دقیقه ای ، یه گوشه از حرم روبروی ضریح نشستیم، صدای اذان که بلند شد با رفقا راهی رواق حضرت امام ره شدیم؛ تا نمازمون بخونیم.
بواسطه شکسته بودن نماز، نماز ظهر و عصر رو با همون نماز ظهر امام جماعت خوندیم؛ من راهی مسجد صدیقیها شدم و اصغر آقا و حسین آقا رفتن تا مقدمات ناهار بچه ها رو فراهم کنند .
آدرس مسجد صدیقیها رو گرفتم؛ ورودی مسجد با بنری زیبا و نوشته ی #محفل_اشک که با تصاویری از #حاج_قاسم ، #ابومهدی و کلی سربند سنجاق شده به چتایی هایی که ورودی محفل رو مسقف کرده بود، خودنمایی میکرد .
وارد شدم، سراغ خادمی رو که بهم معرفی کرده بودند گرفتم.
چند دقیقه ای طول کشید تا بسته های تبرکی آماده بشه؛ بعد چند دقیقه یکی از خدام بزرگوار صدام زدند و ۵۰ بسته کوچک نمک و ۱۰ بسته کوچک نبات متبرک رضوی رو تحویلم دادند .
با مربیانِ همراه بچه ها تماس گرفتم ، قرار شد یک ربع بعد جلوی موزه مرکزی به بچه ها ملحق بشم ...
ادامه دارد ...