eitaa logo
بانوی بروز
300 دنبال‌کننده
5.6هزار عکس
3.4هزار ویدیو
40 فایل
بانوی بروز،درایمان،اعتقاد،خانه‌داری،فرزندپروری اجتماع‌وسیاست‌بانوی‌ترازمسلمان است. تبادل وتبلیغ نداریم. @banuie_beruz Eitaa.com/banuie_beruz ✅کپی‌آزاداست ادمین @ghoghnuss عضوکانال دیگرمون بشید(#ملکه_باش)👇 https://eitaa.com/joinchat/275710006C82afc340ad
مشاهده در ایتا
دانلود
‏هیچ ای با حالتر از این ندیده بودم😂 از راههای 😂 ✾• ✾• 🌱@lezzate_chador🌱 Eitaa.com/lezzate_chador ••┈┈┈••✾••✾••✾••┈┈┈••
کسانۍ ... بھ ‌خواهندرسید🌿 کھ‌اهل‌سرعـت‌باشند-! واِلاّتاریخِ‌کربلانشان‌دادھ‌کھ قافلھ‌؎حسینۍمعطل‌کسۍنمۍماند🌤 🌸💞 این مطلب ارزشمند رو باید چاپ کنید بزنید بالای میز کارتون یا میز تحریرتون ،نظر شما چیه؟ ✾• ✾• 🌱@lezzate_chador🌱 Eitaa.com/lezzate_chador ••┈┈┈••✾••✾••✾••┈┈┈••
🔴 تصویری برازنده تبلیغات انتخاباتی ظریف! ✍️ رسول پورتیمور ✾• ✾• 🌱@lezzate_chador🌱 Eitaa.com/lezzate_chador ••┈┈┈••✾••✾••✾••┈┈┈••
🔴 تلویزیون داره فیلم آن ۲۳ نفر رو پخش می‌کنه. یه صحنه هست بچه‌ها برای وضو آب ندارن. لباسهاشون رو می‌تکونن تا خاک ایران که رو لباسهاشون مونده یه جا جمع بشه و باهاش تیمم کنن. حتی به خاک عراق تیمم هم نکردن! درود به شرف رزمندگان اسلام مقایسه بفرمایید با مزدورهای امروزی دولتهای اجنبی! ✍️رضا رمضانی نژاد ✾• ✾• 🌱@lezzate_chador🌱 Eitaa.com/lezzate_chador ••┈┈┈••✾••✾••✾••┈┈┈••
🔴آیا از اختیارات گسترده روحانی اطلاع دارید ؟ آیا واقعاً این اختیارات کمه ؟ 🔹رئیس شورای عالی اقتصاد 🔹رئیس شورای عالی اشتغال 🔹رئیس هیئت امنای صندوق توسعه ملی 🔹رئیس شورای عالی هماهنگی اقتصادی 🔹رئیس شورای عالی انرژی 🔹رئیس شورای عالی توسعه صادرات غیرنفتی 🔹رئیس شورای عالی امنیت ملی 🔹رئیس شورای عالی انقلاب فرهنگی 🔹رئیس شورای عالی جوانان 🔹رئیس شورای عالی فضای مجازی 🔹رئیس شورای عالی صنایع دریایی روحانی رئیس ۲۷ شورای عالی است! 🔻تمام نبض اقتصاد، فرهنگ، سیاست و... در اختیار اوست. 🔻اما چرا خیری از این همه اختیار ندیده ایم؟! 🔹 پاسخ: این کاره نیست یا.... 🔹وقتی رئیس جمهور از کمبود اختیاراتش حرف میزنه، یکی نیست بهش بگه ، داداش این همه اختیارات داشتین این اوضاع کشور شده بفرما فقط کلید قوه قضائیه رو کم دارید.... 🔻نکنه واقعاً روحانی میگه اختیارات رهبری به عنوان فرمانده کل قوا را هم به من بدین تا همین اقتدار و امنیتی هم که تو کشور داریم به همراه صنعت موشکی و.... در برجامی دیگر ، نابودش کنه ؟ 🔻روحانی دوبار تو رقابتهای انتخاباتی هزار وعده و وعید دروغ داد تا رای آورد، اونوقت بعد ۸ سال الان میگه اختیارات ندارم! 🔹شما چه فکر می کنید ، آیا اختیارات روحانی کمه ؟ 🔹یادتونه تو مناظره های انتخاباتی قبل قالیباف گفت ، درختی که ۴ سال ثمر نداده ، بعد از این هم نخواهد داد.اون ۲۴میلیونی که به روحانی رأی دادین ، دیدید که تو ۸ سال هم ثمر نداد و الان در تمام سوء مدیریتهای روحانی شمایی هم که بهش رأی دادین شریک جرمید‌.در محضر خداوند متعال مسؤولید .می تونید در انتخابات بعدی با رأی به یک گزینه انقلابی این اشتباه رو جبران کنید. ✾• ✾• 🌱@lezzate_chador🌱 Eitaa.com/lezzate_chador ••┈┈┈••✾••✾••✾••┈┈┈••
14032038977123.mp3
8.18M
خدایا از تو ممنونم... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄ ✾• ✾• 🌱@lezzate_chador🌱 Eitaa.com/lezzate_chador ••┈┈┈••✾••✾••✾••┈┈┈••
⭕️ فارغ از اینکه در انتخابات دیروز پارلمان کمترین میزان مشارکت در انتخابات از سال ۲۰۱۳ رخ داده، جالب‌تر آرایی است که به نام دبیرکل‌مقتدر لبنان، سیدحسن‌نصرالله به صندوق‌ها ریخته شده است. ✊👊✌️ ✍ علی صمدزاده ✾• ✾• 🌱@lezzate_chador🌱 Eitaa.com/lezzate_chador ••┈┈┈••✾••✾••✾••┈┈┈••
چه نمـــازے بشود جنــّت اعلا وقتے🌸 تو مــوذن شوے و شیـخ جماعت پــدرت😍❤️❤️❤️ 🌸🎊🎊🎊🎊🌸🎊🎊🎊🎊🌸 ❤️ صلی‌الله‌علیه‌وآله فرمودند: 🍃 فضل الشباب العابد الذی تعبد فی صباه علی الشیخ الذی تعبد بعد ما کبر سنه کفصل المرسلین علی سائر الناس. 🍃 برتری جوانی که در جوانی خدا را عبادت می کند بر پیری که در بزرگسالی به عبادت می پردازد، مانند برتری پیامبران الهی نسبت به دیگران است. 📖 کنز الاعمال، ج 430059 🌸🎊🎊🎊🎊🌸🎊🎊🎊🎊🌸 🌺 و بر شما عاشقــان مبارڪ باد.🌺 اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج ✾• ✾• 🌱@lezzate_chador🌱 Eitaa.com/lezzate_chador ••┈┈┈••✾••✾••✾••┈┈┈••
ولادت حضرت علی اکبر (ع) و روز جوان مبارک 🎊❤️ ✾• ✾• 🌱@lezzate_chador🌱 Eitaa.com/lezzate_chador ••┈┈┈••✾••✾••✾••┈┈┈••
💌 شجاع‌دل! ✾• ✾• 🌱@lezzate_chador🌱 Eitaa.com/lezzate_chador ••┈┈┈••✾••✾••✾••┈┈┈••
بانوی بروز
#دختر_شینا #رمان #قسمت۲۵ خانوادة حجت قنبری هم توی جمعیت بودند و در حالی که گریه می‌کردند، شعار می د
۲۶ آن شب را هیچ وقت فراموش نمی کنم. تا صدایی می آمد، با آن حال زار توی رختخواب نیم خیز می شدم. دلم می خواست در باز شود و صمد بیاید. هر چند تا صبح به خاطر گریة بچه خوابم نبرد؛ اما تا چشمم گرم می شد، خواب صمد را می دیدم و به هول از خواب می پریدم. یک هفته از به دنیا آمدن بچه می گذشت. او را خوابانده بودم توی گهواره که صدای در آمد. شیرین جان توی اتاق بود و به من و بچه می رسید. قبل از اینکه صمد بیاید تو، مادرم رفت. صمد آمد و نشست کنار رختخوابم. سرش را پایین انداخته بود. آهسته سلام داد. زیر لب جوابش را دادم. دستم را گرفت و احوالم را پرسید. سرسنگین جوابش را دادم. گفت: «قهری؟!» جواب ندادم. دستم را فشار داد و گفت: «حق داری.» گفتم: «یک هفته است بچه ات به دنیا آمده. حالا هم نمی آمدی. مگر نگفتم نرو. گفتی خودم را می رسانم. ناسلامتی اولین بچه مان است. نباید پیشم می ماندی؟!» چیزی نگفت. بلند شد و رفت طرف ساکش. زیپ آن را باز کرد و گفت: «هر چه بگویی قبول. اما ببین برایت چه آورده ام. نمی دانی با چه سختی پیدایش کردم. ببین همین است.» پتوی کاموایی را گرفت توی هوا و جلوی چشم هایم تکان تکانش داد. صورتی نبود؛ آبی بود، با ریشه های سفید. همان بود که می خواستم. چهارگوش بود و روی یکی از گوشه هایش گلدوزی شده بود، با کاموای سرمه ای و آبی و سفید. پتو را گرفتم و گذاشتم کنار گهواره. با شوق و ذوق گفت: «نمی دانی با چه سختی این پتو را خریدیم. با دو تا از دوست هایم رفتیم. آن ها را نشاندم ترک موتور و راه گرفتیم توی خیابان ها. یکی این طرف خیابان را نگاه می کرد و آن یکی آن طرف را. آخر سر هم خودم پیدایش کردم. پشت ویترین یک مغازه آویزان شده بود.» آهسته گفتم: «دستت درد نکند.» دستم را دوباره گرفت و فشار داد و گفت: «دست تو درد نکند. می دانم خیلی درد کشیدی. کاش بودم. من را ببخش. قدم! من گناهکارم می دانم. اگر مرا نبخشی، چه کار کنم!» بعد خم شد و دستم را بوسید و آن را گذاشت روی چشمش. دستم خیس شد. گفت: «دخترم را بده ببینم.» گفتم: «من حالم خوب نیست. خودت بردار.» گفت: «نه.. اگر زحمتی نیست، خودت بگذارش بغلم. بچه را از تو بگیرم، یک لذت دیگری دارد.» هنوز شکم و کمرم درد می کرد، با این حال به سختی خم شدم و بچه را از توی گهواره برداشتم و گذاشتم توی بغلش. بچه را بوسید و گفت: «خدایا صد هزار مرتبه شکر. چه بچه خوشگل و نازی.» همان شب صمد مهمانی گرفت و پدرم اسم اولین بچه مان را گذاشت، خدیجه. بعد از مهمانی، که آب ها از آسیاب افتاد، پرسیدم: «چند روز می مانی؟!» گفت: «تا دلت بخواهد، ده پانزده روز.» گفتم: «پس کارت چی؟!» گفت: «ساختمان را تحویل دادیم. تمام شد. دو سه هفته دیگر می روم دنبال کار جدید.» اسمش این بود که آمده بود پیش ما. نبود، یا همدان بود یا رزن، یا دمق. من سرم به بچه داری و خانه داری گرم بود. یک شب سفره را انداخته بودم، داشتم بشقاب ها را توی سفره می چیدم. صمد هم مثل همیشه رادیویش را روشن کرده بود و چسبانده بود به گوشش. قابلمة غذا را آوردم. گفتم: «آن را ولش کن بیا شام بخوریم، خیلی گرسنه ام.» نیامد. نشستم و نگاهش کردم. دیدم یک دفعه رادیو را گذاشت زمین و بلند شد. بشکنی توی هوا زد و دور اتاق چرخید. بعد رفت سراغ خدیجه او را از توی گهواره برداشت. بغلش کرد و بوسید. و روی یک دست بلندش کرد. به هول از جا بلند شدم و بچه را گرفتم و گفتم: «صمد چه خبر شده. بچه را چه کار داری. این بچه هنوز یک ماهش هم نشده. چلّه گی دارد. دیوانه اش می کنی!» می خندید و می چرخید و می گفت: «خدایا شکرت. خدایا شکرت!» خدیجه را توی گهواره گذاشتم. آمد و شانه هایم را گرفت و تکانم داد. بعد سرم را بوسید و گفت: «قدم! امام دارد می آید. امام دارد می آید. الهی قربان تو و بچه ات بروم که این قدر خوش قدمید.» بعد کتش را از روی جالباسی برداشت. ماتم برده بود. گفتم: «کجا؟!» گفت: «می روم بچه ها را خبر کنم. امام دارد می آید!» ✾• ✾• 🌱@lezzate_chador🌱 Eitaa.com/lezzate_chador ••┈┈┈••✾••✾••✾••┈┈┈••