#تودل_کرونا
-من جایی که مهمون ویژهِ چموش داره نمیام.
-این کدوم مهمون ناخوندهاے هست که من بیخبرم؟
-ویروس هزار و یک چهره، کرونا!
-بیخیال! کرونا کجا بود، هممونم شکرخدا سُرُ مُرو گندهایم.
-کرونا برنامشو تو جمعیت میبنده! تو دارے تشکیل زندگی میدی اونم با چاشنی کرونا! عطسه و سرفه حکم گلوله رو داره؛ یه راست میرے تو دل آتیش.
-تشکیل زندگی بدون جشن و مراسم!
-خاطره شب عروسی بمونه در حد رویا؟
-یادته خان جون میگفت با «لباس سفید برو خونه بخت با کفن برگرد» نذار فاصله پوشیدن این دو لباس سپید به چشم برهم زدنی رخ بده...
-لعنت به اینهمه تلخی!
-خاطره تلخِ قرنطینه توے ذهنت باقی بمونه بهتر از اینکه مرگ و میرهای عروسی تو تا ابد تو ذهنها ثبت بشه. جشن عروسی در حال حاضر یه شوخیه تلخه!
🍃🌸🍃خیلی سخته ولی با خدا معامله کن.یه جور عروسی بگیر جون هیچ کس در خطر نباشه.
نویسنده: #فاطمه_قاف
#معامله_با_خدا
#حجاب
#چادرانه
#لذت_چادر
🌱@lezzate_chador🌱
Eitaa.com/lezzate_chador
#نا_واجبها
-طفلی پدرها، کوله بار ناواجبها رو به دوش میکشن، کمرشونم خم بخاطر واجبها...
-آباجیجان! جهاز برون تکدونه دخترشه، وظیفشه! شان و منزلت دخترمون، سربلندی عروس پیش داماد و خانوادهاش، بستن دهن فک و فامیل شد گزینه ناواجب!؟
-طبق کدوم قانون تامین جهیزیه به عهده زن هست و پدراے زحتمکش موظف به تهیه اون؟
-پاے قانون رو وسط نکش که سفره عرف و سنت وسط زندگیا پهنه.
-گفتی سنت... تا اونجا که یادمه خرید جهیزیه اونم از مهریهاے که داماد تحفه آورده، سنت پیامبر بود. تازه نوزده قلم جنس جهاز حضرت فاطمه کجاوُ آرام پز تا اسپرسوساز مُهنّا دخترت، کجا!
-بسم ا.. جهیزیه از مهریه! یه چیزے بگو تو این زمونه تو مغز و درک آدما بگنجه...
-فکر میکنی پیامبر نمیتونستن طَبق طَبق جهاز براے دخترشون تهیه کنن؟ پس چطور شد به یک بساط ساده افاقه کردن؟ چون مسابقه دویی که تو این ماجراها رخ میده رو ایشون چند قرن پیش میدیدن! چون نمیخواستن مخاطب آیهے الهاکم التکاثر باشن! آباجی، بیا قبول کنیم ما تنها کارمون شده یاعلی و یازهرا نوشتن، پاے امضاے سند ازدواج...
نویسنده:#فاطمه_قاف
#حجاب
#چادرانه
#لذت_چادر
🌱@lezzate_chador🌱
Eitaa.com/lezzate_chador
•●❥ لاک جیغ ❥●•
لاک جیغ قرمز..
مانتوی جلو باز آلبالویی..
کفشای خوشرنگ ده سانتی..
موهای شینیون شده..
به قول مادر جون هفت قلم آرایش!
تولد شیدا بود؛حسابی شیک و پیک کرده بودم.کفش ها اذیتم میکرد؛پام چند باری پیچ خورد..اما مهم نبود!توی مسیر برگشت از پسرای سیکس پک دار خیابون ونک کلی تعریف و تمجید شنیدم و ذوق کردم!
خستگی از سروکولم بالامیرفت،کلید درو چرخوندم؛وارد که شدم جلوی در ورودی یه جفت پوتین خاکی دیدم!قطره های خون روش خودنمایی می کرد.بی توجه به اون،رفتم سمت پذیرایی تا یکم روی مبل لم بدم،خستگیم در بره.شالم رو برداشتم که پرت کنم روی مبل؛یهو با صدای سرفه یه مرد و یالا گفتنش شالی رو که معلق بود بین زمین و هوا گرفتم و انداختم روی سرم..سربه زیر گفت سلام!من اما زل زدم بهش و گفتم سلام!
مثل بعضی پسرهای کوچه بازار چشم هاش چهار تا نشد و از حدقه بیرون نزد..حتی یه لحظه نگاهمم نکرد!نیشش تا بناگوش باز نشد..!انگار نه انگار یه دختر با اینهمه رنگ و لعاب جلوش وایستاده..فقط عرق شرم و خجالت روی پیشونیش نقش بست..من برعکس اون؛ در ریلکس ترین حالت ممکن بودم!
با چشم غره ی وحید خودمو جمع کردم رفتم آشپزخونه..مادر جون گفت《دوست وحیده؛تازه از ماموریت اومده..》خیره به گلای یاس روی میز ناهارخوری رفتم تو فکر..[ چرا خجالت کشید؟!چرا مثل بعضی از آقایون منو ورانداز نکرد! ]
صدای مادر جون منو به خودم آورد《لیلی جان بیا برای خداحافظی》رفتم برای بدرقه..آستین سمت چپش کاملا خونی بود،خونی که خشک شده!پرسیدم《دستتون زخمیه؟》نگاهی به آستینش کرد و جواب داد《نه..!خون زخمای دوستمه،تو بغل خودم شهید شد؛امروز آوردیمش..منم هنوز فرصت نکردم لباسامو عوض کنم..》مادر جون گفت《خیر از جوونیت ببینی پسرم...جونتو گذاشتی کف دستت..》آقا محسن《وظیفه ست مادر..هر قطره ی خون من فدای تار موی ناموسم..》
تا اینو گفت سنگینی نگاه مادر جونو رو خودم حس کردم،کمی موهامو زدم زیر شال..آقا محسن برای حفظ حریم من و امثال من می جنگید،اونوقت من ندای آزادی سر داده بودم!
آزادی پوچ!
یاعلی گفت و رفت!من موندم و چار دیواری اتاق و یه پازل بهم ریخته توی ذهنم!
پوتین و خاک و خون..
ناموس و تار مو...
مانتوی جلو باز و حیا...
کفش جیغ و لاک جیغ..
حجاب و حجاب و حجاب!
یه شهید و یه پلاک
#فاطمه_قاف
#حجاب
#چادرانه
#لذت_چادر
🌱@lezzate_chador🌱
Eitaa.com/lezzate_chador