eitaa logo
برادر شهیدم♡
437 دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
3.7هزار ویدیو
43 فایل
ولی من با هر عکسی که ازش تو شهر میبینم دلم براش پر میکشه برای غریبیش برا تنهاییش برا مظلومیتش :) #شهید_حسین_اوجاقی #شهید_علی_خلیلی #شهید_مالک_رحمتی ارسال سوژه : @kosarraheli ادمین تبادل : @m_haydarii 🌿تبلیغات و خدمات: @hich_club
مشاهده در ایتا
دانلود
🔺برگی از زندگی شهدای کارگر استان سمنان؛ 🔹شهید علی اوغان در سال ۱۳۳۹ در شهرستان سمنان به دنیا آمد. علی فرزند دوم و تنها پسر خانواده بود. یک سال مانده به دیپلم تحصیل را ر‌ها کرد و در کارخانه ریسندگی و بافندگی مشغول کار شد. 🔹شخصیت علی را مطالعه کتب مذهبی و رفت‌و‌آمد‌های مکرر به مسجد آرام آرام شکل داد طوری‌که پیش از پیروزی انقلاب در پخش اعلامیه‌های حضرت امام خمینی(ره) نقش به‌سزایی ایفا کرد. 🔹علی اوغان در ۲۷ شهریورماه ۱۳۶۰ در عملیات شهید مدنی در منطقه دهلاویه بر اثر اصابت ترکش به شکم شهيد شد. پیکرش را در گلزار شهدای حرم مطهر امامزاده یحیی زادگاهش به خاک سپردند. 🕊⃟🇮🇷@baradar_shahidam •••❥⊰🥀↯
🍃نام و نام خانوادگی: حسین کاظمی 🌹نام پدر: محمد 🍃تاریخ تولد: 4/1/1348 🌹محل تولد: سربنان زرند 🍃 شهادت: 7/11/1365 🌹محل شهادت: شلمچه (عملیات کربلای 5) 🕊سرانجام این عبد تسلیم پروردگار و فرزند دلاور حوزه علمیه ، ردای با شکوه شهادت را پوشیده و از چشمه خون وضو گرفت و نماز عشق را ادا نمود و در تاریخ 7/11/1365 زمین را به قصد عالم اعلی وداع نمود . سلام بر او و همه شهیدان راه حق باد ❣ 🕊⃟🇮🇷@baradar_shahidam •••❥⊰🥀↯
بعد ازخواندن هردو رڪعت نمازشب، مےخوابید و بیدار مےشد تا دو رڪعت دیگر بخواند. از او سوال شد چرا؟ گفت: نفس را بایدرنج دادتا‌ پاڪ‌ شود 🕊⃟🇮🇷@baradar_shahidam •••❥⊰🥀↯
بارها می‌دیدم ابراهیم، با بچه‌هایی که نه ظاهر مذهبی داشتند و نه به دنبال مسائل دینی بودند رفیق می‌شد. آن‌ها را جذب ورزش می‌کرد و به مرور به مسجد و هیئت می‌کشاند. یکی از آن‌ها خیلی از بقیه بدتر بود. همیشه از خوردن مشروب و کارهای خلافش می‌گفت! اصلا چیزی از دین نمی‌دانست. نه نماز و نه روزه، به هیچ چیز هم اهمیت نمی‌داد. حتی می‌گفت: تا حالا هیچ جلسه‌ی مذهبی یا هیئت نرفته‌ام. دوستی ابراهیم با این پسر به جایی رسید که همه‌ی کارهای اشتباهش را کنار گذاشت. او یکی از بچه‌های خوب ورزشکار شد. ابراهیم یکی یکی بچه‌ها را جذب ورزش می‌کرد، بعد هم آن‌ها را به مسجد و هیئت می‌کشاند و به قول خودش می‌انداخت تو دامن امام حسین (ع). 🕊⃟🇮🇷@baradar_shahidam •••❥⊰🥀↯
🌹 💠مهدي همواره مي گفت شهدا زنده اند و به اين حرف اعتقاد قلبي داشت. ما اين را در رفتار و عمل مهدي به عينه مشاهده مي كرديم. براي همين هميشه به رفتار وكردارش توجه داشت، چون خود را در محضر خدا و شهدا مي ديد. 💠هر زمان از كنار عكس شهيدي رد مي شديم، سلام مي داد. يك بار از كنار عكس شهيد ابراهيم هادي عبور كرديم. مهدي سلام كرد. باتعجب به مهدي گفتم: مهدي جان حمدي بخوان، صلواتي بفرست، چرا سلام مي كني؟ 💠گفت: «ابراهيم زنده است و داره ما رو مي بينه.... » 📙مدافعان حرم. اثر گروه شهید هادی 🕊⃟🇮🇷@baradar_shahidam •••❥⊰🥀↯
💌 🌱اخلاق اسلامى را در خود دوباره احیاء کنید و نگذارید که این شرم و حیا از بین جوانان ما بیرون برود . هوشیار باشید تا شیطان از راههاى مختلف در بین شما نفوذ نکند. از هیچ چیز واهمه نداشته باشید و از آینده نیز هراسى به دل راه مدهید که وعده خدا حق است و پیروزى از آن اسلام عزیز است. 🕊⃟🇮🇷@baradar_shahidam •••❥⊰🥀↯
📝حمد وسپاس خدایی را که مارا به این دین مبین و این انقلاب عظیم و این رهبر کبیر راهنمایی وهدایت فرمود. قدر این انقلاب را بدانید . الله الله از رهبر انقلاب سرپیچی نکنید . الله الله از روحانیت آگاه و در خط امام اطاعت کنید. از محرومان و خانواده های شهدا غفلت نکنید . الله الله از قرآن اطاعت کنید. نگذارید در طاقچه ها گرد و خاک بخورد، بخوانید و به کار ببندید ، دل از این دنیا برکنید . تا هم صحبت خدا شوید. حب دنیا را از دلتان بیرون کنید تا شوق به لقای خدا قلبتان را پرکند. از ظلمت گناه بیرون روید تا نور تقوی وجودتان را نورانی کند. اگر معنویت می خواهید دست به دامان امام حسین(ع) بشوید. نماز شب را بخوانید تا به مقام محمود برسید. آنهایی كه امروز در خانه نشسته اند و جهاد در راه خدا را ترک كرده اند؛خداوند لباس ذلت و خواری در دنيا و آخرت بر آن ها مي پوشاند. آن ها نامردان بی غيرتی هستند كه ماندن در دنيا و زندگی ننگين را بر مرگ شرافتمندانه برگزيده اند.‌ 🌷🕊⃟🇮🇷@baradar_shahidam •••❥⊰🥀↯
خدایا ما رو ببخش به حق خون سید الشهدا 🔰 اللّهم اغفرلی الذّنوب الّتی تهتک العصم، اللّهم اغفر لی الذّنوب الّتی تنزل النقم، اللّهم اغفرلی الذنوب الّتی تغیّر النّعم، اللّهم اغفرلی الذّنوب الّتی تحبس الدّعاء، اللّهم اغفرلی الذّنوب الّتی تنزل البلاء؛ ✍️ خدایا بیامرز گناهانی را که پرده‌های عصمت را می‌درد(و آبروی انسان را می‌برد) خدایا بیامرز گناهانی را که بدبختی‌ها را فرو می‌ریزد. خدایا ببخش گناهانی را که نعمت‌ها را تغییر می‌دهد، خدایا ببخش گناهانی را که دعای انسان را (از اجابت) حبس می‌کند (و باز می‌دارد) و خدایا ببخش گناهانی را که بلاها را نازل می‌کند. 🕊⃟🇮🇷@baradar_shahidam •••❥⊰🥀↯
🕊شهید مهدی باکری: 🍃اهمیت زیاد به دعاها و مجالس یاد اباعبدالله (ع‌) و شهدا بدهید که راه سعادت و توشه آخرت است‌. همواره تربیت حسینی و زینبی بیابید و رسالت آنها را رسالت خود بدانید‌. 🕊⃟🇮🇷@baradar_shahidam •••❥⊰🥀↯
کجا باید می‌دانستم که آقا نوید دهه اول از کارش مرخصی می‌گیرد و صبح تا شب فقط وقف روضه و عزاداری و خدمت به مراسم آقا اباعبدالله (ع) است. تا جایی که مادرش می‌گفت، محرم‌ها ما اصلا نوید را نمی‌بینیم. کمی طول کشید تا فهمیدم محرم‌ها آقا نوید دلش اسیر جای دیگری است... روز اول محرم بود که رسیدم سوریه. با آقا نوید رفتیم حرم حضرت رقیه و آنجا لباس عزایش را پوشید. می‌گفت من همیشه اذن پوشیدن پیراهن مشکی ام را توی یکی از حرم‌ها می‌گیرم. به لباس عزایش خیلی مقید بود. حتی با پیراهن مشکی دراز نمی‌کشید. می‌گفت این لباس حرمت دارد. وقتی که شهید شد، همین لباس تنش بود. پیراهن عزا، با شلوار شش جیب. آقا نوید توی مناجاتش با آقا امام حسین (ع) گفته بود که دلش می‌خواهد با تمام وجود به سمت امام حسین (ع) برود: «آقا جان، اگر شما اذن بدهید و بگذارید، سفارشاتی که به این و آن کرده ام بابت اعزام به سوریه و یا عراق به سرانجام برسد و یکی از آن‌ها جواب بدهد با تمام وجود به سمت شما می‌آیم. دوست دارم به هر شکلی که شده من را بخرید و ببرید.» و شما و برادر جان‌تان هم چقدر قشنگ آقا نوید را خریدید. درست همان طور که دوست داشت. 🕊⃟🇮🇷@baradar_shahidam •••❥⊰🥀↯
🕊⃟🇮🇷@baradar_shahidam •••❥⊰🥀↯
1_1082963901.mp3
1.25M
☘زیارتـنامـه ی شـهـــــــداء☘ اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم. ❤️ 🕊⃟🇮🇷@baradar_shahidam •••❥⊰🥀↯
☘༻‌🌸﷽‌🌸༺☘ ✋🌷به رسم نوکری هر روز سلام به حضرت جانان امام زمان ارواحنا له الفداء✋❣ 🌸السلام علیک یا صاحب العصر والزمان 🌸السلام علیک یا بقیه الله في بلاده وحجته علی عباده 🌹می رسد روزی به سرانجام نوبت هجران او 🌹می شود آخر نمایان طلعت رخشان او 🌱🌼🌱🌼🌱🌼🌱🌼🌱🌼🌱 ❤️اللهم عجل لولیک الفرج ❤️ سلام بر همه بزرگوارن صبح شمابخیر ❤️ ❤️ 🕊⃟🇮🇷@baradar_shahidam •••❥⊰🥀↯
شهیدی که خلقاً و خُلقا ً همانند شهید ابراهیم هادی بود)) ❤️. شهید «داود عابدی» هفتم فروردین 1342 در تهران چشم به جهان گشود. وی با آغاز جنگ تحمیلی عازم جبهه حق علیه باطل شد. شهید عابدی صدای رسایی داشت و بسیار زیبا روضه می‌خواند. وی در میان رزمندگان به «داود غزالی» معروف بود. شهید عابدی در اوایل جنگ تحمیلی، هیئت رزمندگان را با عنوان «محبان المرتضی» در کشور راه اندازی کرد. 🌸🌸پیش از شهید عابدی در عملیات والفجر مقدماتی به شهادت رسید. داود عابدیی” از نیروهایی باصفای گردان‌ “میثم”‌ لشکر 27 حضرت رسول (ص) بود که‌ زمستان‌ سال‌ 1363 در عملیات‌ بدر، در شرق ‌رود دجله‌ به‌ شهادت‌ رسید. داود، عضو سپاه‌ و مداح‌ اهل‌بیت‌ (ع‌) مثل‌ همه‌ی بچه‌های گردان‌‌، علاقه‌ی شدیدی به‌ ذکر مصیبت‌ بی بی دو عالم‌ حضرت‌ زهرا (س‌) داشت‌. امکان‌ نداشت‌ مجلس ‌بگیرد، ولی از حضرت‌ زهرا (س‌) نگوید. از آنهایی بود که‌ اول‌ خودش‌ می سوخت‌، بعد دیگران‌ را می سوزاند. ❤️ ❤️ 🕊⃟🇮🇷@baradar_shahidam •••❥⊰🥀↯
مادر در تعریف روایت داود مکثی می‌کند و می‌گوید: «دیدن داود با لباس خاکی جبهه بی‌تابم کرد. همین که چشمم به او افتاد سراغ حمید را گرفتم. گفتم حمید کو؟ گفت حمید می‌آید. داود آمد، اما نتوانست خبر شهادت برادرش را به من و پدرش بدهد و باز به جبهه برگشت. از یکی از همرزمانش خواسته بود که خبر شهادت حمید را به ما برساند. همرزمش به تهران آمد و شهادت حمید را به همسرم اطلاع داد. خود داود هم دو روز بعد بازگشت. وقتی آمد صبورانه به استقبالش رفتم و بی‌تابی نکردم. نمی‌خواستم گریه و ناله‌هایم در فراق حمید دل داود را بلرزاند و ناراحتش کند.» مادر شهید ۳۶ ساله! وقتی مادر شهید شدم، ۳۶ سال بیشتر نداشتم. کسی باورش نمی‌شد در این سن و سال به این جایگاه رسیده باشم. داود دو سالی بود به جبهه می‌رفت و می‌آمد. گاهی می‌گفتم نرو! اما داود می‌گفت «نمی‌توانم نروم. مسئولیت گردان میثم با من است. داود رفت و رفت و دوسال بعد از شهادت برادرش به او ملحق شد. همرزمش برایم تعریف می‌کرد که داود شب قبل از عملیات خواب شهادتش را دیده بود. او از من خواست هر طور شده بعد از شهادت، پیکرش را برایتان بیاورم. به من وصیت کرد هر طور شده پیکرم را به عقب برگردان. مادرم سال‌هاست که چشم انتظار حمید است، نمی‌خواهم دوباره منتظر من بماند. فرزندم دو ماه دارد، چشم انتظاری برای او هم سخت است. داود بعد از پنج سال حضور در جبهه به آرزویش که شهادت بود، رسید.» 🕊⃟🇮🇷@baradar_shahidam •••❥⊰🥀↯
️خاطره ای ناب از لحظه‌ی شهادتِ شهید داوود عابدی داوود عابدی که یکی از یلان گردان میثم بود، با صدای رسا و قشنگی روضه می خواند و با لهجه اصیل تهرانی و بسیار تو دلی دعا می کرد. بچه ها به داوود می گفتن: «داوود غزلی»… کم کم زمزمه عملیات پیچید و توجیه عملیاتی و شناسایی ها بیشتر شد. معلوم شد نام عملیات، بدر، و خود عملیات، چیزی شبیه خیبر و ادامه آن است. مرحله اول عملیات، نوزدهم اسفند شروع شد و خط شکسته شد. شب دوم عملیات، نوبت گردان میثم بود که به خط بزند. عصر روز دوم عملیات، یک مجلس عزا و روضه خوانی برای امام حسین دست داد و محمود ژولیده و داوود عابدی روضه خواندند. داوود، آخر شب، روضه حضرت ابوالفضل را خواند. تا زمان حرکت به طرف خط مقدم، همه مان بیدار بودیم. نصف شب سوار کامیون شدیم و نزدیک صبح رسیدیم لب آب. یکی یکی سوار قایق ها شدیم. انتقال نیروها به ساحل جنوبی جزیره مجنون تا نزدیک غروب طول کشید. وقتی قایق ما به لب ساحل رسید و از آن پیاده شدیم، گفتند: باید تا تاریکی کامل هوا صبر کنید.حدود ساعت 12 شب، بچه ها را جمع کردیم پشت خاکریز. یکدفعه یک نفر آهسته صدایم زد: «آسید ابوالفضل، آسید ابوالفضل…» برگشتم و دیدم داوود عابدی است. گفتم: «چیه داوود جان؟» -داوود: دوست داری با چه ذکری بریم تو عراقی ها؟ - من: هر چی شما دوست داری. - داوود: شما ساداتی. ما رو دست سادات نمی چرخیم. - من: حالا یه چیزی شما بگو. - داوود: من دلم می خواد بگم «حیدر». - من: یا علی. - داوود: بیا بشین پیش من؛ می خوام دم آخری روضه مادرت زهرا(س) رو بخونم. داوود نرم نرمک شروع به خواندن کرد. یکی یکی بچه ها آمدند و دورمان جمع شدند… سید ابوالفضل شاکی شد. آمد طرف ما و گفت: «بابا، چه خبره؟ یواش‌تر. الان همه مون لو می ریم.» آخرش داوود خواند: اگر از کوی تو ای دوست برانند مرا باز آیم به خدا گر چه نخواهند مرا … همه‌مان گریه کردیم. به دلم افتاد داوود رفتنی است. واقعا آسمانی شده بود. از رخش پیدا بود. نگاهش کردم. دیدم شانه‌اش رو از جیبش در آورد و محاسن‌اش رو شونه کرد گفتم: «داوود، انگار ملاقاتی داری.» گفت: «امشب می خوام حقم رو بگیرم، سید!» دور و بر ساعت 12، تو سکوت کامل و به ستون راه افتادیم. کم کم پام درد گرفت و از ستون جا ماندم (آثار زخم عملیات رمضان). بچه ها آمدند و از من گذشتند.درد پایم آن قدر شدید شد که از گروهان سوم هم جا ماندم و رسیدم ته گردان.ستون داشت دور می شد و من به نفس نفس افتاده بودم. لنگ لنگان ادامه دادم. کمی جلوتر دیدم دو سه نفر دور هم جمع شده‌اند. رفتم طرفشان و دیدم سعید طوقانی افتاده. تیر دوشکا به شکمش خورده بود و از پشت، زخمی به اندازه دو تا کف دست دهن وا کرده بود و شر شر خون می ریخت.سعید درد می کشید و به سر و سینه اش چنگ می‌زد و می‌گفت:«یا حسین، یا حسین…» نشستم، دستم را زیر سرش گذاشتم و گفتم :«سعید جان، طوری نیست.الان بچه ها می برندت عقب.» دستم را گرفت و گفت:«یا حسین، یا حسین، دیدی ما نامرد نیستیم» تو حال خودش نبود. داشت شهید می شد. جلوتر رفتم و دیدم باز بچه‌ها حلقه زده‌اند دور یک نفر. رفتم پیششان و دیدم داوود است! تیر دوشکا خورده بود. چمباتمه زده بود و می لرزید.قبضه آرپی جی را ستون کرده بود زیر دستش و به آن تکیه داده بود. تمام لباسش را خون گرفته بود. بچه ها تا مرا دیدند، گفتند : داوود، داوود، ببین آ سید ابوالفضل آمده. سر داوود روی قبضه بود و نمی توانست بلندش کند. فقط گفت: «یا علی…آسید ابوالفضل، دیدی من مسافر شدم؟» گفتم:«سلام منو به مادرم فاطمه برسون، داوود جان.» جمله ای زیر لب زمزمه کرد.نشستم کنارش و دستم را روی شانه اش گذاشتم. سرم را بردم بیخ دهانش. گفت:«سید، آن جا منتظرت هستم.» بغلش کردم و ماچش کردم. وقتی بلند شدم، یک وری افتاد زمین و شهید شد. ? «داوود عابدی» در روز هفتم فروردین 1342 متولد شده ، و در اسفند ماه سال 1363، طی عملیات «بدر» شربت شهادت نوشید. ایشان در بهشت زهرا (س)، قطعه 27 ـ ردیف 117 ـ شماره 9 آرمیده است ❤️ ❤️ 🕊⃟🇮🇷@baradar_shahidam •••❥⊰🥀↯
می‌دانی آقاجان.... رسیده‌ام‌بہ‌جایۍکہ‌وقتۍتونباشۍ همه‌بودن‌هاپوچ‌اند💔 میشودبیایی؟! العجَل آقای من🙂🪴 🕊⃟🇮🇷@baradar_shahidam •••❥⊰🥀↯
دختران وقتی بابا نیاید انتظار می‌کشند دختران وقتی بابا نباشد دلشان میمیرد یا رقیه جان 💔 🕊⃟🇮🇷@baradar_shahidam •••❥⊰🥀↯
سعـے‌ڪـن، مدافع‌قلبت‌باشے‌ازنفوذ‌شیطان شاید‌سخت‌تـراز‌مدافع‌حرم بودن مدافع‌قلب‌شدن‌باشد ..! 🚶🏻‍♂ - شھیدمحمدرضادهقـان 🕊⃟🇮🇷@baradar_shahidam •••❥⊰🥀↯
میگفت: میدونۍڪِۍ از‌چشم‌ِخدا‌میوفتۍ؟! زمانۍڪه‌آقا‌امام‌‌زمان‌ سرشو‌بندازه‌پایین‌و از‌گناه‌ڪردن‌توخجالت‌بڪشہ ولۍتـو‌انگار‌نـہ‌انگار..! رفیق... نزار‌ڪارت‌بـہ‌اون‌جاها‌برسـہ!! -شهیدمحمدحسین‌محمدخانے 🕊⃟🇮🇷@baradar_shahidam •••❥⊰🥀↯
زمان پیروزی انقلاب با اینکه بیش از 9 سال نداشت، همراه با بچه های مسجد هر کار که به او محّول می شد با علاقه  و پشت کار به انجام می رساند. به شعر و نویسندگی علاقه داشت. با همه مهربان و صمیمی بود. سعی می کرد خواسته های دوستانش را در حد امکان انجام دهد. بسیار خوشرو و خوش برخورد بود. کم غذا می خورد و کم حرف می زد اما زیاد فکر می کرد. سعی می کرد نماز شبش ترک نشود. اولین بار در تابستان سال 1364 هنگامی که در کلاس سوم دبیرستان بود، عازم جبهه شد و مدت 4 ماه در جبهه ماند. مرتبه ی دوم در زمستان همان سال عازم شد و در عملیات والفجر شرکت نمود و تا اردیبهشت ماه 1365 در جبهه خدمت می کرد. سپس، به کرمان مراجعه کرد تا امتحانات پایان سال تحصیلی را بدهد. پس از شرکت در امتحانات و کسب نمرات عالی، مجدداً در مهر ماه سال 1365 پس از ثبت نام در کلاس چهارم عازم جبهه شد و در گردان 408 غواص سازماندهی شد و پس از چند ماه آموزش تکمیلی، در عملیات کربلای 4 شرکت نمود و در همان عملیات به درجه ی رفیع شهادت نائل آمد. شهید محسن در تاریخ 4 / 10 / 1365 به شهادت رسید؛ اما پیکر پاکش پس از 10 سال مفقودیت، در سال 1375 به زادگاهش بازگشت و به خاک سپرده شد. 🕊⃟🇮🇷@baradar_shahidam •••❥⊰🥀↯
✍شهید آوینی تاریخ امانت‌دارِ فریادِ "هَل مِنْ ناصر" حسین است و فطرت گنجینه‌ دار آن، و از آن پس کدام دلی است که با یاد او نتپد؟! مُردگان را رها کن ؛ سخن از زندگان عشق می‌گویم... عاقبتتون شهدایی 🕊⃟🇮🇷@baradar_shahidam •••❥⊰🥀↯
کناره سفره عقد نشستیم عاقد پرسید: عروس خانم مهریه رو میبخشند که صیغه موقت رو فسخ کنیم؟ به حمید نگاه کردم، گفتم : نه من نمیبخشم! نگاه همه با تعجب به من برگشت، ماتشان برده بود، پدرم پرسید: دخترم مهریه رو میگیری؟ رک و راست گفتم : بله میگیرم، حمید خندید و گفت: چشم مهریه رو میدم، همين الان هم حاضرم نقدا پرداخت کنم. عاقد لبخندی زد و گفت: پس مهریه طلب عروس خانوم، حتماً باید آقا داماد این مهریه رو پرداخت کنه بعد از خواندن خطبه عقد به رستوران رفتیم، تا غذا حاضر بشود، حمید پانزده هزار تومان شمرد، به دستم داد و گفت: این هم مهریه شما خانوم! پول را گرفتم و گفتم : اجازه بده بشمارم ببینم کم نباشه! حمید خندید و گفت: هزار تومان هم بیشتر گیر شما اومده، پول را نشمرده دور_سر حمید چرخاندم و داخل صندوق صدقاتی که آنجا بود انداختم و گفتم : نذر سلامتی آقای من! 🌿🌷 🕊⃟🇮🇷@baradar_shahidam •••❥⊰🥀↯
شهادت یک اخراجی از جهاد در روز تولد پسرش در هشتمین روز کمین، گلوله تک تیرانداز نشست وسط دو اَبروی رستمعلی و پیشانیش را شکافت. ‏ صدای یا زهرایش بلند شد و مغزش پاشید روی تنم و کیسه های کمین، با پشت سر آرام نشست روی زمین، دوربین کنارم بود و سریع عکس گرفتم، به سه ثانیه نکشید که شهید شد. ‏ناگهان از توی کانال یک نفر داد زد که رستمعلی نامه داری ، ‏فرمانده که نسبت فامیلی با رستمعلی داشت ، نامه را گرفت و باز کرد. ازطرف همسرش بود و نوشته بود: ‏رستمعلی جان، امروز پدر شدی، وای ببخشید من هول شدم، سلام ‏عزیزم، نمیدونی چقدر قشنگه، بابا ابوالقاسم اسم پسرت رو گذاشته مهدی، عین خودته، کشیده و سبزه، کی میای عزیزم ؟ از جهاد اومده بودن پی ات، میخوان اخراجت کنند، ‏خنده ام گرفته بود. ‏مگه بهشان نگفتی که جبهه ای؟ گفتند بخاطرغیبت اخراج شده ای، ‏مهم نیست،وقتی آمدی دوباره سرزمین،کار میکنی،این یه ذره حقوق کفاف زندگیمان رانمیدهد، ‏همان بهترکه اخراجت کنند. ‏ عزیزم زودبرگرد،دلم برایت تنگ شده… ⁧‫‬⁩_رستمعلی_آقاباباپور 🕊⃟🇮🇷@baradar_shahidam •••❥⊰🥀↯
یه دستش قطع شده بود اما دست بردار جبهه نبود! بهش گفتند: «با یه دست که نمی‌تونی بجنگی، برو عقب!» می‌گفت: «مگه ‎حضرت ابوالفضل با یک دست نجنگید؟! مگه نفرمود: «والله إن قطعتموا یمیني، إنی احامي أبدا عن دینی»... 🕊 حسین یکتا 🕊⃟🇮🇷@baradar_shahidam •••❥⊰🥀↯
-خانومش‌پرسید:به‌چی‌فکرمیکنی؟! رجایی‌گفت: امروزنمازِاول‌وقتم‌عقب‌افتاد فکرمیکنم‌گیرکارم‌کجابود...! -شھیدرجایی:)!' 🕊⃟🇮🇷@baradar_shahidam •••❥⊰🥀↯
میگن وقتایی که بنده میخواد یه گناه بزرگ انجام بده خدا به فرشتگان یا همون کرام الکاتبین میگه فرشته ها شما ها برید. من و بندمو تنها بزارید ما باهم یه کار خصوصی داریم که نکنه مورد لعن ملائکه واقع شیم که آبرومون نره.. انقدر عشق و این همه بی وفایی؟! ✍ 🕊⃟🇮🇷@baradar_shahidam •••❥⊰🥀↯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 اون وقت مسلمونا ایام محرم و صفر به یاد لب تشنه حسین علیه السلام راه به راه به مردم آب و غذا میدن 🔹‌ چقدر ما با اونا فرق داریم 🕊⃟🇮🇷@baradar_shahidam •••❥⊰🥀↯