#خاطرات_شهید
اوایل ازدواجمان بود. یک شب از صدای دلنشین قرآن بیدار شدم . نور کم سویی به چشمم خورد. از خودم پرسیدم : این نور از کجاست ؟ بعد از مدتی متوجه شدم از چراغ قوه ای است که علی روشن کرده بود تا نماز شب بخواند، چراغ بزرگتری را روشن نکرده بود که مبادا من از خواب بیدار شوم . علی خیلی به من احترام می گذاشت.
✍به روایت همسربزرگوارشهید
#شهید_علی_شفیعی
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
🕊⃟🇮🇷@baradar_shahidam •••❥⊰🥀↯
اوایل ازدواجمان بود. یک شب از صدای دلنشین قرآن بیدار شدم . نور کم سویی به چشمم خورد. از خودم پرسیدم : این نور از کجاست ؟ بعد از مدتی متوجه شدم از چراغ قوه ای است که علی روشن کرده بود تا نماز شب بخواند، چراغ بزرگتری را روشن نکرده بود که مبادا من از خواب بیدار شوم . علی خیلی به من احترام می گذاشت.
✍به روایت همسربزرگوارشهید
#شهید_علی_شفیعی🌷
┄┄┅┅┅❅🌷❅┅┅┅┄
🕊⃟🇮🇷@baradar_shahidam •••❥⊰🥀↯
✍آن روز آتش و خون به روایت مادر شهید علی شفیعی از واقعه بیست و چهارم مهر ۱۳۵۷ سالروز به آتش کشیدن مسجد جامع کرمان ...
🔸بعد تیراندازی کردند مردم را در صحن مسجد زدند پاسبانها از روی پشت بام تیراندازی کردند و مردم نقش زمین میشدند و شیون مردم به آسمان هفتم رفت ...
🔹کسی نمیدانست علی کجا رفته به خود گفتم بچهام یا تیر خورده و یا زیر پا مانده و توی آتش سوخته ظهر بود که علی برگشت تا او را دیدم زدم زیر گریه...
🔸مأمورها مسجد را لاک و مُهر کردند تا یکماه در مسجد بسته بود و مردم اجازه نداشتند از مسجد استفاده کنند .
بالاخره در مسجد را باز کردند و مردم سرازیر به مسجد شدند دیگر هر روز سخنرانی بود مردم شعار می دادند علی هم بین آنها بود تا اینکه امام آمد و انقلاب پیروز شد.
کتاب: مثل علی مثل فاطمه
#شهید_علی_شفیعی
#ایرانمقتدرسربلندسرفراز
┄┅☫🇮🇷 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷☫┅┄
🌷 #شهیدانه
🕊⃟🇮🇷@baradar_shahidam •••❥⊰🥀↯