عراق پاتک سنگینی کرده بود. آقا مهدی طبق معمول سوار موتورش توی خط این طرف و آن طرف میرفت و به بچهها سر میزد. یک مرتبه دیدم پیدایش نیست. از بچهها پرسیدم، گفتند رفته عقب. یک ساعت نشد که برگشت و دوباره با موتور از این طرف به آن طرف. بعد از عملیات، بچهها توی سنگرش یک شلوار خونی پیدا کردند. مجروح شده بود، رفته بود عقب، زخمش را بسته بود، شلوارش را عوض کرده بود، انگار نه انگار و دوباره برگشته بود خط.
#شهید_مهدی_زین_الدین
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
🕊⃟🇮🇷@baradar_shahidam •••❥⊰🥀↯
🌷 شب آخر که با هم به خط مقدم رفتیم، یکی از رزمندگان، دعای کمیل خواند، و مهدی تا آخر دعا گریه کرد و امام زمان (عج) را صدا زد. نیمههای شب، با وجود خستگی فراوان، سر از خواب برداشت و در سجدهی خضوع، گریهی خوف سر داد. صبح، با صدای اذانش، رزمندگان را بیدار کرد و به نماز جماعت ایستاد.
مهدی زینالدین فقط اهل عبادت نبود؛ اهل کار هم بود. او با اینکه فرمانده بود، هیچ ابایی از این نداشت که سنگر را جارو بزند و پتوها را جمع کند و ظرفها را بشوید.
#شهید_مهدی_زین_الدین
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
🕊⃟🇮🇷@baradar_shahidam •••❥⊰🥀↯
🔹هر کس در شب جمعه شهدا را یاد کند.
شهدا هم او را نزد اباعبدالله یاد می کنند.
#شهدا را یاد کنید ولو با ذکر یک صلوات.
شادی روح شهدا صلوات
#شهید_مهدی_زین_الدین
🕊⃟🇮🇷@baradar_shahidam •••❥⊰🥀↯
آقا مهدی زینالدین چند روز بعد از اینکه خبر پدر شدنش را به من داد، دیدم جلوی سنگر ایستاده، و لبهی کاغذی شبیه نامه از جیباش بیرون زده. نزدیک عملیات والفجر بود. گفتم: نامهی لیلا خانم رسیده؟ گفت: عکس لیلاست که برام فرستادهاند. گفتم: خوب، به سلامت! بده ببینم دختر خانم فرمانده لشکرمون چه شکلی هست. بیتاب بودم عکس دخترش را ببینم که گفت: هنوز خودم ندیدمش. گفتم: چه بیاحساس! خوب، عکسشو بیار بیرون، ببینم قیافهی دخترت رو. گفت: راستش رو بخوای، میترسم. گفتم: از چی میترسی؟ گفت: میترسم در این بحبوبهی عملیات، اگه عکسشو ببینم، مهر و محبت پدر و دختری، کار دستم بده، و دلم بره پیش اون، و تمرکزم رو برای عملیات از دست بدم. گفتم: باشه. پس هر وقت خودت دیدی، بده ما هم عکسشو ببینیم.
#شهید_مهدی_زین_الدین
🕊⃟🇮🇷@baradar_shahidam •••❥⊰🥀↯
◇ شب آخر که با هم به خط مقدم رفتیم، یکی از رزمندگان، دعای کمیل خواند، و مهدی تا آخر دعا گریه کرد و امام زمان (عج) را صدا زد. نیمههای شب، با وجود خستگی فراوان، سر از خواب برداشت و در سجدهی خضوع، گریهی خوف سر داد. صبح، با صدای اذانش، رزمندگان را بیدار کرد و به نماز جماعت ایستاد.
مهدی زینالدین فقط اهل عبادت نبود؛ اهل کار هم بود. او با اینکه فرمانده بود، هیچ ابایی از این نداشت که سنگر را جارو بزند و پتوها را جمع کند و ظرفها را بشوید.
#شهید_مهدی_زین_الدین
🕊⃟🇮🇷@baradar_shahidam •••❥⊰🥀↯
◇ بعد از مرحله پنجم عملیات رمضان، آقا مهدی جلسه گذاشت. فرمانده گردان ها و مسئولین گزارش می دادند که چه اتفاقاتی افتاده و چقدر شهید دادیم.
یک نفر گفت: در فلان محور هفتاد شهید دادیم.
آقا مهدی به سر خودش زد و با گریه گفت: نگویید هفتاد شهید، نگویید پنجاه شهید؛ بگویید هفتاد دردِ شهید، هفتاد دردِ بیوه ی شهید...!
#شهید_مهدی_زین_الدین
🕊⃟🇮🇷@baradar_shahidam •••❥⊰🥀↯
گفتم: نگرانتیم اینقدر موقع اذان توی جاده نزن کنار
نماز بخون. چند دقیقه دیرتر چی میشه؟ افتادی دست کوموله ها چی؟
خندید! گفت: تمام جنگ ما به خاطر همین نمازه! تمام ارزش نمازم توی اول وقت خوندنشه!
#شهید_مهدی_زین_الدین
#نماز_اول_وقت
🕊⃟🇮🇷@baradar_shahidam •••❥⊰🥀↯
◇ وضعیت #حجاب زنان سوریه ناراحتش کرده بود.
⚠️ نمیتوانست ببیند یک کشور اسلامی به چنین روزی افتاده باشد.
✖️ گفت: «نباید بی تفاوت باشیم.»
✍🏻 نامه ای انتقادی نوشت و اولش را با این آیه شروع کرد:
✨«إنّ اللهَ لا یُغَیر ما بقومٍ حتّی یُغَیِّروا ما بِأَنفُسِهِم...»
داد دست یکی از مسئولان سوری.
🔸زین الدین معتقد بود به هر میزان که از دستمان برمی آید باید #امر_به_معروف_ونهی_از_منکر کنیم.
#شهید_مهدی_زین_الدین
#حجاب_توصیه_شهدا
اللهمعجللولیکالفرج
🕊⃟🇮🇷@baradar_shahidam •••❥⊰🥀↯
18.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌 رابطه رزمنده ها با شهید زینالدین
همانند رابطه حواریون عیسی با عیسی بود.
🔹 روایت و توصیف حاج قاسم
از چهره ی زیبا و دل آرا و تو دل برو
شهید مهدی زینالدین و اولین زمان آشنایی
حاج قاسم با آقا مهدی
#فرمانده_جوان_لشکر۱۷_علی_ابن_ابیطالب
#شهید_مهدی_زین_الدین
🕊⃟🇮🇷@baradar_shahidam •••❥⊰🥀↯
در مقری در عقبه لشکر و مستقر در اتاق مخابرات بودیم و آن زمان شهید مهدی زینالدین فرمانده لشکر ۱۷ بودند و برای سرکشی همراه با شهید رضا حسنپور نزد ما آمدند.
موقع نماز شد و آقا مهدی به نماز ایستاد و شهید حسنپور هم پشت سر ایشان، بعد از نماز شهید زینالدین آیهای از قرآن را خواند و شروع کرد به معنی و تفسیر آن؛ بهقدری مسلط بود که مجذوب تفسیر ایشان شدیم.
بیشتر از آن تعجب کردیم که در چنین شرایط و مشغله کاری زیاد و اداره کردن یک لشکر چند هزارنفری و محدودیتهای جبهه جنگ بازهم قرآن خواندن را فراموش نکردند.
این نشاندهنده علاقهمندی و انس آقا مهدی با قرآن بود.
#شهید_مهدی_زین_الدین
🕊⃟🇮🇷@baradar_shahidam •••❥⊰🥀↯
ما باید حسینوار بجنگیم؛
حسینوار جنگیدن یعنی مقاومت تا آخرین لحظه؛
حسینوار جنگیدن یعنی دست از همه چیز كشیدن در زندگی؛
#شهید_مهدی_زین_الدین
🕊⃟🇮🇷@baradar_shahidam •••❥⊰🥀↯
🔸پدر شهید زینالدین که از فعّالان سیاسی و مذهبی بود، توسط ایادی رژیم دستگیر و به شهر سقّز در استان کردستان تبعید شد.آقا مهدی، در همین ایام که پدرش در تبعید بود، در کنکور سراسری شرکت کرد و رتبه چهارم رشته پزشکی دانشگاه شیراز را به دست آورد.
🔹 شهید زینالدین از وارد شدن به دانشگاه انصراف داده و در مغازه پدرش مشغول به کار شد. او درباره علت انصراف از دانشگاه گفته بود: «مغازه پدرم سنگر است و رژیم پهلوی با تبعید پدرم میخواهد سنگر محکم او خالی بماند، ولی من نمیگذارم این سنگر مبارزه خالی بماند».
▪️گفتنی است که در آن روزها، آن مغازه، کانون مبارزه و محلی برای پخش اعلامیههای علماء و فعالیتهای ضد رژیم بود.
#شهید_مهدی_زین_الدین
🕊⃟🇮🇷@baradar_shahidam •••❥⊰🥀↯