eitaa logo
برادر شهیدم♡
455 دنبال‌کننده
10.3هزار عکس
4.5هزار ویدیو
101 فایل
ولی من با هر عکسی که ازش تو شهر میبینم دلم براش پر میکشه برای غریبیش برا تنهاییش برا مظلومیتش :) #شهید_حسین_اوجاقی #شهید_علی_خلیلی #شهید_مالک_رحمتی ارسال سوژه : @kosarraheli ادمین تبادل : @m_haydarii 🌿تبلیغات و خدمات: @hich_club
مشاهده در ایتا
دانلود
💔 همان روز خواستگاری یا زمان خواندن خطبه عقد بود که مادرم گفت: قول مےدهد سیگار هم نکشد. خانمش هم گفت: مجاهد فی سبیل الله که نباید سیگار بکشد؛ سیگار کشیدن دور از شأن شماست! وقتی برگشتیم خانه، رفت جیب هایش را گشت؛ سیگارهایش را درآورد، له شان کرد و برد ریخت توی سطل.🕳 گفت: «تمام شد.... بعد از حدود 14سال سیگاری بودن، دیگر هیچ کس دست من سیگار نمی بیند.»🚬 همین هم شد... خانمش می گفت: یکی دو سال از ازدواجمون می گذشت، رفتم پیشش گفتم: این بچه گوشش درد می کنه؛ این سیگار را بگیر یک پک بزن، دودش را فوت کن توی گوشش. گفت: «نمی تونم. قول دادم دیگه سیگار نکشم.» گفتم: بچه داره درد میکشه! گفت: «ببر بده همسایه بکشه و توی گوشش فوت کنه. دیگه هم به من نگو.» عکس کمتر دیده شده از 📚به مجنون گفتم زنده بمان 🕊⃟🇮🇷@baradar_shahidam •••❥⊰🥀↯
خبری از فرهاد نیست، و هرچه هست آوارگی شیرین است. 🕊⃟🇮🇷@baradar_shahidam •••❥⊰🥀↯
گفتم ‌اَر عاشــق‌ شـــوم گاهـی‌ غمــی خـــواهم کشید🍁 مــن چه‌دانسـتم که بــارِ عالمی باید کشید🙂🌱 | اهلی‌شیرازی | 🕊⃟🇮🇷@baradar_shahidam •••❥⊰🥀↯
❤️ خرداد 1390 در محضرخانه ‌ای در پاکدشت، من به عقد دائم آقا ابوالفضل راه ‌چمنی درآمدم.... روسری با چادر سفید با گل‌ های ریز و درشت رنگی سرم بود. .... آقا ابوالفضل هم کت‌ و شلوار مشکی با پیراهن یاسی بر تن داشت که زیبایی ظاهرش را چندین برابر کرده بود. روی زمین نبودم. .... فقط می ‌ترسیدم تمامی آن لحظات که برای همیشه ما به عقد هم درمی ‌آمدیم، خواب باشم. حقیقتاً بهترین روز زندگی من آخرین روز خرداد رقم خورد که در اتاق عقد محضرخانه نشسته بودیم. آرام بود. .... همیشه کنارش آرام بودم. اصلاً وقتی کنارش بودم، دوست نداشتم لحظاتم را با هیچ ‌چیزی خراب کنم روایتی از همسر شهید راه چمنی🌹 🕊⃟🇮🇷@baradar_shahidam •••❥⊰🥀↯
هدایت شده از کانال مطلب خودم❣
در انتخاب لباس‌هایش به نظر من اهمیت مےداد. یڪ بار ڪه همراه ڪادر گردان رفته بودند بازار اهواز برا؎ خرید برای خودش هیچ چیز؎ نخریده بود و دست خالی آمد خانه وقتی جـریان را از او پرسیدم گفت: تا شما نباشید من چیزی را نمی‌توانم پسند ڪنم. 🕊⃟🇮🇷@baradar_shahidam •••❥⊰🥀↯
🌸 معتقد بود که خانم خانه نباید سختی بکشد. هیچ وقت اجازه نمی داد خرید خانه را انجام بدهم 🌸 به من می گفت: فکر نکن من تو را در خانه اسیرکرده ام، اگر می خواهی بروی در شهر بگردی، برو؛ ولی حاضر نیستم تو حتی یک کیلو بار دستت بگیری و به خانه بیاوری. 🌸 وقتی می آمد خانه من دیگر حق نداشتم کار کنم. لباس بچّه را عوض می کرد. شیر براش درست می کرد. سفره را می انداخت و جمع می کرد. پا به پای من می نشست لباس ها را می شست، پهن می کرد، خشک می کرد و جمع می کرد. 🕊⃟🇮🇷@baradar_shahidam •••❥⊰🥀↯
~🕊 🙃🍃 ⚘جعبه شیرینی رو جلوش گرفتم، یکی برداشت و گفت: «می تونم یکی دیگه بردارم؟» گفتم: «البته سید جون، این چه حرفیه؟» ⚘برداشت ولی هیچ کدوم رو نخورد. کار همیشگیش بود، هر جا که غذای خوشمزه یا شیرینی یا شکلات تعارفش می کردند بر می داشت اما نمی خورد. می گفت: «می برم با خانم و بچه هام می خورم». می گفت: «شما هم این کار رو انجام بدید. اینکه آدم شیرینی های زندگیشو با زن و بچه ش تقسیم کنه خیلی توی زندگی خانوادگی تأثیر می ذاره». ♥️🕊 📘دانشجویی، ص۱۹ 🕊⃟🇮🇷@baradar_shahidam •••❥⊰🥀↯
🙃🍃 برای اولین بار رفتیم حرم و بعد بهشت رضا(ع) برای زیارت شهدا وقتی برمیگشتیم آقا ولی گفت: مثل اینڪه رسـم است داماد حلقه را به دست عروس می‌ڪند خندیدم... گفت: حلقه را به من بدهید ظاهراً مادرم اشتباهی دست شما ڪرده حلقه را گرفت و دوباره دستم ڪرد همسر ‎‎‌🕊⃟🇮🇷@baradar_shahidam •••❥⊰🥀↯
~🕊🙃🍃 هروقت قرار بود مأموریت برود اگر من راضی نبودم تمام تلاشش را می‌کرد یا مأموریت را نرود و یا به هر نحوی مرا راضی می‌کرد. اما این بار فرق داشت مدام گریه می‌کردم تا منصرفش کنم، اما نه به گریه هایم توجه کرد تا سست شود و نه از رفتن منصرف شد صبح با اشک و قرآن بدرقه‌اش کردم دستی به صورتم کشید و خیسی اشکم را به سر و صورتش زد و گفت:« بیا بیمه شدم صحیح و سالم برمیگردم... ♥️ همسر ‎‎‌🕊⃟🇮🇷@baradar_shahidam •••❥⊰🥀↯
🙃🍃 شرایطش را خلاصه‌ روی کاغذ نوشته بود و پایینش را امضا کرده بود. تمام جلسه خصوصی صحبت ما درباره ازدواج ختم شد به همان کاغذ، مختصر و مفید. بعد از باسمه تعالی، ده تا از نظراتش را نوشته بود، بعضی هایش اینطور بودند: داشتن ایمان به خدا و خداجویی، مقلد امام بودن و پیروی از رساله ایشان، شغل من پاسدار است، مشکلات آینده جنگ، مکان زندگی و انگیزه ازدواج، رسیدن به کمال! عبارت ها کوتاه بود، اما هر کدام یک دنیا حرف داشت برای گفتن! همسر ‎‎‌🕊⃟🇮🇷@baradar_shahidam •••❥⊰🥀↯