eitaa logo
بࢪادر شهیدم ابࢪاهیم ھــادۍ
75 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
214 ویدیو
34 فایل
♡بِـ‌ـسـمِ ࢪب الشــهـداء♡ کانالی ویژه ی شهدایی ها🌷 به نیت علمدار کمیل ابراهیم هادی🦋 کانالی با حال و هوای شهدایی و معنوی😍 مدیر:🍃 @Z_Marandi_313 لینک ناشناس ودرخواست هاتون:🍃https://harfeto.timefriend.net/16445692489090
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بࢪادر شهیدم ابࢪاهیم ھــادۍ
صلوات خاصه امام رئوفمون رو باهم زمزمه می کنیم.🌹 التماس دعا.🤲🏻 🕊@baradar_shahidam_14🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸پدرت شاه خراسان و خودت گنج مقامی 🌸پدرت حضرت خورشید و خودت گنج تمامی 🌸غنچه ای نیست که عطر نفست را نشناسد 🌸تو که ذکر صلواتی و درودی و سلامی ❇️فرارسیدن سالروز فرخنده میلاد باسعادت نهمین اختر تابناک آسمان امامت و ولایت، جواد الائمه حضرت امام محمد تقی(ع) بر محبان اهل بیت عصمت و طهارت مبارک باد🌸🌺🌸🌺🌸🌸🌺 🕊@baradar_shahidam_14🕊
خوش باش که قلب شیعه شاد است امشب کار همه بر وفق مراد است امشب درهای بهشت آرزو باز شده است چون شام ولادت جواد است امشب ولادت امام محمدتقی (ع) مبارک🌸🌸🌸🌸 🕊@baradar_shahidam_14🕊
『 انی ولدت لکے احبک...! 』 {زاده شدم، تا تو را دوست بدارم...!}🌼🌿" 🌹 🔅 🕊@baradar_shahidam_14🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بࢪادر شهیدم ابࢪاهیم ھــادۍ
🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🌸🍃 🌸 #رمان_تلالو_ابراهیم #کپی‌‌در‌هر‌صورت‌ممنوع‌‌حتی‌‌باذکر‌نام‌نویسنده #هرگونه‌کپی‌‌‌غیر
🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🌸🍃 🌸 پارت شصت - هانیه : قرار شد مهریه ۱۳۳ تا باشد و اما قرار عقد. . . همینطوری خانواده من و سید داشتند دنبال تاریخ میگشتند که سید گفت اجازه بدید من نیم ساعت یک کاری دارم با هانیه خانوم حرفمو بزنم بعد تصمیم بگیرم🌿 با خودم فکر کردم که سید میخواد بگه نظرش تغییر کرده؟ چیزی شده؟ رفتیم داخل اتاق با نگرانی پرسیدم -چی شده؟ سید گفت : من بیرون توی جمع گفتم نیم ساعت میخوایم حرف بزنیم پس چون وقت کمه خیلی سریع بدون زمینه میرم سر اصل مطلب ببینید اول باید قول بدید که حرفم بین خودمون باشه ...! - ارام گفتم : بله بین خودمون میمونه ، حالا بگید چیشده؟ سید ادامه داد: من بهتون گفتم که کار من دولتی هست ! اما نگفتم چه کاری شماهم نپرسیدید اما واجبه بگم چون قراره یک عمر زیر یک سقف زندگی بکنیم این راز هم به شما بگم ببینید من واحد امنیت اطلاعات کار میکنم🚶‍♂ کار حساسی هست نباید کسی از هویت اصلی من باخبر بشه ازتون درخواست دارم که اگر کسی ازتون از شغل بنده پرسید شما بگو کارمند دولته ✋🏻 اگه تا الان حرفی از شغلم نزده بودم برای اینکه " اجـازه نداشتـم" همکار های من درمورد شما و خانواده اتون تحقیق کردن وقتی مطمعن شدن اطرافتون کاملا سفید هست دیگه قبل از عقد بهتون گفتم من واحد امنیت اطلاعات کار میکنم گاهی بهم ماموریت داده میشود که برای این ماموریت ها باید برم شهر های دیگه یا شاید چند ساعت دیرتر بیام خونه✋🏻 گاهی حتی لازمه که جاهای مختلف سر بزنم و با مفسدین اقتصادی و امنیتی برخورد بکنم! هنوز هم دیر نشده اگه فکـر میکنید زندگی با این شرایط سخت هست و یا نمیتوانید بگیـد من بقیه را راضی میکنم! باید بگم که خوشحالم ملاکتون شغل من نبود بالاخره ماهم با هر شغلی حق ازدواج داریم - هانیه : مشکلی که ندارم اما اگه من فردا بچه دار شدم چه تضمینی میکنید بچه ام امنیت داشته باشه؟ مثلا تا مدرسه میخواد بره و بیاد من از ترس میمیرم؟ سید گفت : من همکارهای زیادی دارم که خیلی ها بچه هم دارند امنیت کاملا بری زن و بچه هاشون برقراره و جای نگرانی نیست! به ندرت پیش میاد که خانواده ها هم درگیر کار ما بشوند..! هانیه از دست اینکه انقدر خونسرد بودو برای هرچیزی جوابی داشت حرصم گرفت برای همین گفتم : بسیار خب من بابا و مامانم باید بدونند سید جواب داد که به نفع هر دومونه که کسی نفهمه! - میشه یه سوال بکنم؟ + بفرما - چرا پدرمو آوردید داخل اتاق بعد شاد و خندون اومدید بیرون؟؟ + امم خب خندید و گفت بهشون گفتم که پارسا و پدرش دستگیر شدن بعد ایشون پرسیدن من از کجا میدونم مجبوری گفتم یکی از دوستانم بهم خبر داده - عجب! فقط دانشگاه من چی میشه؟ + گفتم که امنیت برای خانواده تازمانی تضمین شده است که کسی از هویت من باخبر نباشه حتی فامیل ها و دوستای شما🚶‍♂ - اگه اینطوری که شما میگی هست من مشکلی ندارم! (نویسنده✍شاید بگید چرا این رمانم امنیتی؟ ما این مساله اوردیم که به همه خوانندگان عرض کنیم شغل ملاک خوشی و ایمان نیست ممکنه یکی نجار باشه اما مومن تر و خوش تر از یک امنیتی باشه یکی ازاهداف ما اینکه هر شغلی مورد احترامه!) --- وقتی برگشتیم همه انگار میدونستن که ما چی داشتیم میگفتیم میترسیدم سوتی بدم مامان سید گفت : ما تاریخ عقـد مشخص کردیم با اجازه از عروس و داماد ( به من و سید اشاره کردن) قرار شد روز عید غدیر عقد بکـنید🌱💚 فقط مونده یک روز هم برای صیغه انتخاب بکنیم... که محمد باید ببینـه چه روزی سرش خلوته تا درست بشه کارمون! محمد گفت که : شما یک تاریخ انتخاب بکنید توی همین روز های پیش رو من با بچه ها هماهنگ میکنم🌿! قرار شد دو روز دیگه بریم جایی خطبه صیغه خوانده بشه تا بعدش بتوانیم خرید ها کارهای دیگه را انجام بدیم🚶‍♀ نویسنده✍|