15.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
روز چهلم #چله_استغفار
و توسل به #شهید_مصطفی_چمران
🎞 کلیپ هدف تربیت جز بندگی نیست!
به او پیشنهاد شده بود که جزء چهار مردی باشد که در توسعه صنایع نظامی امریکا یعنی صنایع موشکهای دوربرد و تکنولوژی ساخت هواپیمای فانتوم همکاری کند.
او به دوستانش توصیه میکرد که وارد این گروه نشوند و میگفت این سلاحهایی که ما تولید میکنیم امریکا در اختیار اسرائیل میگذارد و اسرائیل با آن مردم #فلسطین ، مصر، لبنان و عموم مسلمانان را هدف قرار میدهد.
لذا به این شکل ما میخواهیم عملی بر ضد خدا انجام دهیم و من نمیخواهم در این گروه شرکت کنم.
من در آمریکا زندگی خوشی داشتم
من در آمریکا زندگی خوشی داشتم، از همه نوع امکانات برخوردار بودم ولی همه لذات را سهطلاقه کردم و به جنوب لبنان رفتم تا در میان محرومین و مستضعفین زندگی کنم، با فقر و محرومیت آنها آغشته شوم، قلب خود را برای دردها و غمهای این دلشکستگان باز کنم.
دائماً در خطر مرگ، زیر بمبارانهای اسرائیل به سر آورم، لذت خود را در آب دیده قرار دهم، تنها آسمان را در سکوت و ظلمت شب، پناهگاه آههای سوزان خود کنم.
به طور مختصر اگر نمیتوانم این مظلومین داغدیده را کمکی کنم، لااقل در میان آنها باشم، مثل آنها زندگی کنم و دردها و غمهای آنها را به قلب خود بپذیرم.
میخواستم که در این دنیا با سرمایهداران و ستمگران محشور نباشم. در جوار آنها نفس نکشم از تمتعات حیات آنها محظوظ نشوم و علم و دانش خود را در قبال پول و لذت زندگی خوش به آنها نفروشم.
#طوفان_الاقصی
🌧 باران باش (تربیت فرزند)
https://eitaa.com/joinchat/1422065903Cdac10fbf21
چقدر خوبه وقتی میخــوایم بــرای بچهها
داستان بگیم از داستانهای واقعی شهدا
استفاده کنیم...
من که میگم برای خودمون هم شیرین
و انسان سازه چه برسه به بچهها 😉
📍مثلا همین شهید چمران داستانهای بچگیاش آدمو دیوونه میکنه چه برسه سن جوانی و سن جا افتادگی ش😢
امروز چندتا داستان از بچگی شهید چمران براتون میذارم که ازش استفاده کنید برای بچههاتون
اول بریم ببینیم قصه چه جایگاهی در تربیت بچهها داره ⬇️
#قصه_گویی
🌧 باران باش (تربیت فرزند)
https://eitaa.com/joinchat/1422065903Cdac10fbf21
8.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
معجزه قصّه گویی
قصّه فرصت تجربه مجازی را به مخاطب میده تا خودش رو به جای شخصیت داستان بذاره و شیرینی و تلخی اتفاق رو بچشه.
✅ کاری که یه قصّه توی تربیت کودک
انجام میده گاهی ۱۰۰ تا نصیحت نمیتونه انجام بده، نه در عمق و نه در سرعت
🌧 @baran_bash
🧦 کارگاه جوراب بافی 🧦
پدر #شهید_چمران یه کارگاهی داشت که توش جوراب میبافتند. برای دوختن جوراب، یه دستگاههای مخصوصی داشتند، ولی این دستگاهشون یه قطعه داشت که خیلی زود خراب میشد. 🗜
وقتی خراب می شد باعث می شد که دیگر نتونن جوراب جدید ببافن و کارشون تعطیل میشد و پول در نمیاوردند.
چون اون قطعه گرون بود و از خارج میخریدن، نمیتونستن به این راحتیها تهیهش کنن.
مصطفی و داداشش که تو کارگاه به پدرشون کمک میکردن، کمی فکر کردن و تلاش کردن شبیه آن قطعه را خودشان درست کنند. 💪🏼💪🏼💪🏼
اتفاقا موفق شدند و تونستند دوباره دستگاه جوراب بافی شان را راه بیندازند. 🗜🎊
کارگاههای دیگه که همین مشکل رو داشتن خیلی خوشحال شدن. وقتی فهمیدن میشه اون قطعه اینجا هم درست بشه، پیش بابای مصطفی رفتن و ازش خواستن که مصطفی برای آنها هم قطعه درست کنه تا بتونن بخر.
یواش یواش انقدر کارشان گرفته بود و کارگاههای مختلف میخواستن از اونها قطعه بخرن که کارگاهشون را عوض کردن و یک کارگاه تولید لوازم یدکی راه انداختن و در کارشان خیلی هم موفق شدند و دیگر از این راه پول در می آوردند. 🤩
نکتــه قابل تامـــل داســتان اینجــاست کـــه
پدر شهید چمران میتونست این قطعهها
رو خیلی گرون بفروشه، حتی تا صد تومن
چونهمه همبهشنیاز داشتند،میخریدند
اما ایشون قطعهها رو ۵ تومن میفروخت
فقـــط کمـــی بیشتر از هزینـــهای که بــــرای
خودشون تموم شده بود 🥺
چون اصل برای ایشون حلال خوری بود
حتی با وجـود فقــر مالی و بچههای زیاد
ایشـــون این سبـــک زندگـی رو #انتخاب
کرده بود.
#قصه_کوتاه
🌧 باران باش (تربیت فرزند)
https://eitaa.com/joinchat/1422065903Cdac10fbf21
قلک و مرد فقیر
یک شب تاریک که مصطفی کوچولو داشت به خونه شان بر می گشت، هوا خیلی سرد بود و برف شدیدی می بارید.
در راه یک دفعه چمشش به یک فقیری افتاد که خانه یا اتاق گرمی برای خوابیدن نداشت و یک گوشه خیابان نشسته بود و داشت از سرما می لرزید.
مصطفی خیلی ناراحت شد، دلش سوخت. همش می خواست برای آن آدم، یک کاری بکند، ولی نه پولی داشت که به او بدهد، نه جایی می شناخت که آن را ببرد.
خیلی فکر کرد…
ولی هیچ کاری که از خودش بر بیاید و بتواند انجام بدهد به ذهنش نرسید. خیلی غصه دار شد و ناراحت راه به سمت خانه شان راه افتاد.
به خانه رسید و آرام توی رخت خوابش خوابید. اما هر کاری کرد از فکر آن فقیر بیرون نیامد و خوابش نبرد.
فردا، صبح اول وقت به مسجد محل شان رفت. دوستانش را جمع کرد و چیزی که دیروز دیده بود را برایشان تعریف کرد .
مصطفی گفت: ما پولمون نمیرسه که خودمون تنهایی برای اون نیازمند لباس تهیه کنیم، بیاین هرکی هر چه قدر میتونه پول بذاریم رو هم. پولامونو جمع کنیم و با هم دیگه براش لباس تهیه کنیم.
بچه ها قلک هایشان را شکاندند و پول هایشان را روی هم گذاشتند.
به بازار رفتند و یک کاپشن گرم خریدند. آن را کادو کردند و همه با هم به آن آقای نیازمند دادند.
چقد دغدغهمند 🥺
#قصه_کوتاه
🌧 @baran_bash
#کلام_آخرشب
بارالها!
به چیزهای کوچکی خوشحال میشوم
که ارزشی ندارند.
و از چیزهایی رنج میبرم که بیاساسند!
این خوشحالیها و ناراحتیها
دلیل کم ظرفیتی من است!
#شهید_چمران
#طوفان_الاقصی
🌧 @baran_bash