هدایت شده از تبلیغات
🌱محصول ساخت ایران 🇮🇷🌱 تاج 👑
محصولی که ریزش موهای شما رو توی ۳ روز
کاملا قطع میکنه 💥
اگه ریزش ( ریزش مو ،کم پشتی مو ،ریزش سکه ایی ، ریزش ابرو ، ریزش مژه ، ریزش های عصبی و استرسی و...
💥الکی هزینههای میلیونی و زیاد نکن 💥
همه اینها برطرف میشه توی ۳ روز
و بعد از ۲۱ روز رویش مجدد میگیره 😍
✨ قیمت فقط ۹۸۵ هزار تومان ✨
فقط کافیه یه سر به کانال زیر بزنی
و عدد ( ۱ ) رو براشون بفرستی 👇
🛑( https://eitaa.com/joinchat/1082983401C73174c7595 ) 🛑
رمان سوگلی ارباب ⸽⸽🧿💙
───• · · · ⌞🦋⌝ · · · •───
#پارت_
پرونده مورد نظرم رو روی میز منشی گذاشتم و بی توجه به لبخند مسخره ای که همیشه روی لبش بود با لحن دستوری همیشگی گفتم:
-این و میدی به خانوم ستوده و تاکید میکنی تا ۳شنبه ساعت ۱۲ ظهر میخوام روی میزم باشه
بدون حتی ۱ دقیقه تاخیر
منشی چشمای ستاره بارونش رو ازم گرفت و وقتی پرونده رو باز کرد با چشمای گرده شده گفت:
-یعنی ۳ روز دیگه؟
اما قربان... این حداقل یه ماه وقت لازم داره
چجوری آخه...
-از شما نظر خواستم ؟
فقط کاری رو که گفتم انجام بده
پرونده تا ۳ شنبه باید روی میزم باشه
و بعد با قدمای بلند از دفتر بیرون زدم و سوار اسانسور شدم.
خودم بهتر از هر کسی میدونستم که اون کار حداقل ۳ هفته تا ۱ ماه زمان لازم داره.
اونم در خوشبینانه ترین حالت ممکن.
اما تحت فشار گذاشتن روشنا اولین هدفم بود.
میخواستم تلاشش رو،و در نهایت کم آوردنش رو ببینم و از همونجا بهش ضربه بزنم.
چشمای مظلومش بدجور توی ذهنم حک شده بود و برای دوباره دیدنش هر کاری میکردم.
امتحان فردا هم براش یه چالش بزرگ محسوب میشد.با اتفاق دفعه ی قبل دیگه به تقلب هم فکر نمیکرد.
اسانسور که به طرف طبقه ی همکف حرکت کرد به خودم توی آیینه نگاهی انداختم و در حالیکه با خباثت دست روی ریشم میکشیدم به خودم گفتم:
-دست مریزاد آقا عِمران
برای دیدن قیافه ی وا رفته و شرمنده ی روشنا نمیتونم ۳ روز تحمل کنم
───• · · · ⌞🦋⌝ · · · •──
هدایت شده از تبلیغات
🟢 سرمایه از ما، کار از تو 😳
با حساب ۱۰۰ میلیون تومانی ما، دیگر نیازی به سرمایه اولیه نداری. به ما بپیوند و در بازارهای مالی فعالیت کن و ماهی ۲۰ میلیون درآمد بساز
🤩😳😎
همین الان پست آخر رو گوش کن
که خیلی هم دیره ⚠️👇
http://eitaa.com/joinchat/2771648566Cc588dc0592
.
رمان سوگلی ارباب ⸽⸽🧿💙
───• · · · ⌞🦋⌝ · · · •───
#پارت_
روشنا از وقتی برگشت خونه حتی یبار هم از پشت میز بلند نشده بود.
شامی رو که مادرش آورد رو هم لب نزد.
سخت مشغول کار و درس خوندن بود.
دختره ی احمق.
فکر میکرد با غذا نخوردن میتونه اون پرونده رو به موقع حاضر کنه.
تا نیمه های شب،هر بار که از خواب بیدار میشدم به اتاقش نگاهی مینداختم و دخترک رو همچنان مشغول کار میدیدم.
حتی نخوابیدن هم نمیتونست نجاتش بده.
اون پرونده حداقل یک ماه زمان میطلبید.
اما برای من دیدن تلاشش یه تفریح سرگرم کننده بود.
هر چند عادت کرده بودم هر شب توی بالکن از بالای کتاب تماشا کنمش.
اونم وقتی که سعی میکرد روی خوندن تمرکز کنه و منو نادیده بگیره.
تمام حرکاتش منو به وجد میآورد.
شک نداشتم تا به اون سن حتی یه دوست پسر نداشته.رل و دوست مجازی هم به شخصیتش نمیخورد.
شاید هم گرشا زیاد از حد محدودش کرده بود.
صبحانه رو توی سکوت و آرامش خوردم و لحظه شماری میکردم برای دیدن روشنا توی کلاس.
امتحان اون روز رو به شدت سخت طراحی کرده بودم و میدونستم برای گرفتن نمره ی بالا تلاش زیادی میکنه.
اما شک نداشتم حتی روشنا هم نمیتونه از پسش بربیاد.
دلم لک زده بود برای اذیت کردنش،وقتی که برگه رو بهم تحویل میداد و در حالیکه لبش رو توی دهن مک میزد ازم چشم میدزدید.
گوشه ی لبم ناخواسته طرح لبخند گرفت وقتی وارد کلاس شدم و روشنا رو مشغول نوشتن و کار روی پرونده دیدم.
کیفم رو روی میز گذاشتم و با بدجنسی گفتم:
-ستوده،کلاس من جای کارای متفرقه نیست
───• · · · ⌞🦋⌝ · · · •──
هدایت شده از تبلیغات
✨💚سریع ترین راه درمان ناباروری 💚✨
👀 افرادی مثل خودت که سالها درگیر ناباروری بودن بالاخره نتیجه ای که میخواستن رو گرفتن 🤲🏼
🌿▣⃢ بدون نیاز به عمل IVF و IUI 💉
کنارتون هستیم 🙏🏼
🧔🏻♂ ناباروری آقایان 👩🏻 ناباروری بانوان
🔹▣⃢ اگر توام مشکل ناباروری و یا اختلالات هورمونی داری ❓❓
بیایید تو کانال و پدر مادر شدن رو تو سال جدید به خودتون هدیه کنید👇🏼🎁
█▀▀▀▀▀▀▀▀▀▀▀▀▀▀▀▀█
https://eitaa.com/joinchat/3798598063C7fa3bbbb76
█▄▄▄▄▄▄▄▄▄▄▄▄█
هدایت شده از تبلیغات
🟢سرمایه ۱۰۰ میلیونی از ما ، کار از شما
اگر آمادگی کارکردن با سرمایه ۱۰۰ میلیون تومانی رو داری که به ماهی ۲۰ میلیون سود برسی ، معطلی فایده نداره دیگه 😳
نذار دیر بشه سریع کلیک کن و پست آخرو ببین
👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/2771648566Cc588dc0592
.
هدایت شده از تبلیغات
💠آموزش ۴ راه پولسازی در ایران 🇮🇷
اگر دنبال شغل دومی و یا میخای درآمدی
داشته باشی ، اینجا مثل ۸ هزار نفر دیگه
میتونی آموزش درآمدزایی ببینی 🤩
🌀 پست آخر هدیهی توئه 👇😍
http://eitaa.com/joinchat/2771648566Cc588dc0592
هدایت شده از تبلیغات
شما برای سرمایهگذاری طلا به میلی دعوت شدهاید! همین حالا با کد دعوت milli-tm1np ثبتنام کنید و 5 میلی هدیه بگیرید!
https://milli.gold/app/sign-up?referralCode=milli-tm1np
رمان سوگلی ارباب⸽⸽🧿💙
───• · · · ⌞🦋⌝ · · · •──
#پارت_
روشنا با حالت ترسیده ای سرش رو بالا اورد و من با دیدن اون چشمای به خون نشسته اخم کردم.
حتی نوک دماغش هم سرخ شده بود.
شبیه گیلاس وسط بستنی خوشگل و خوشمزه به نظر میرسید.
همون طورکه پرونده رو میبست به ارومی گفت:
-ببخشید استاد
تکرار نمیشه
معلوم بود توی اون چند ساعت چقدر به خودش فشار آورده.
سرم رو به علامت خوبه تکون دادم و برگه ها رو از توی کیفم خارج کردم.
برگه ش رو که روی میزش گذاشتم سرم رو خم کردم و اروم گفتم:
-این امتحان خیلی مهمه
اصلا دلم نمیخواد حواس پرتی کنی
فقط ازت نمره ی قبولی میخوام
روشنا چشمای خمارش رو بهم دوخت و با خستگی لب زد:
-چشم استاد
تمام تلاشم و میکنم
پف و هاله ی قرمز زیر چشماش رو دوست داشتم.
حتی توی اون حالت هم قشنگ بود و آبی تیله هاش رو بیشتر به رخ میکشید.
وقتی پشت میزم برگشتم اجازه دادم برگه ها رو برگردونن و کم کم صدای اعتراضات بلند شد.
همگی از سختی سوالا گله و شکایت داشتن جز روشنا که به سرعت خودکار رو برداشت و شروع کرد به نوشتن.
با خونسردی به صندلی تکیه دادم و گفتم:
-از ستوده یاد بگیرید
بدون هیچ بحثی شروع کرد به نوشتن
الناز با حالت لوسی گفت:
-منم مثل ستوده نور چشمی باشم تند تند مینویسم
───• · · · ⌞🦋⌝ · · · •──
رمان سوگلی ارباب ⸽⸽🧿💙
───• · · · ⌞🦋⌝ · · · •───
#پارت_
نیشخندی به دخترک احمق روبروم زدن.
اگه واقعیت و میدونست هیچ کدوم از دخترایی که به خاطر توجه من به روشنا حسودی میکردن دلشون نمیخواست جاش باشن:
-تو هم مثل ستوده شاگرد اول بودی نور چشمی میشدی
روشنا سرش به سرعت بالا اومد و با اون چشمایی که بی اندازه خمار شده بود بهم نگاه کرد.
گونه هاش صورتی خوش رنگ به خودش گرفته بود.
بهش چشمکی زدم و اشاره کردم به کارش ادامه بده.
روشنا نامحسوس لبخندی زد و دوباره به نوشتن ادامه داد.
انگار حالا انرژی و انگیزه ی بیشتری داشت.
حتی دیگه به تقلب فکر هم نمیکرد.
وقتی زودتر از همه برگه ش رو تحویل داد نگاهی بهش انداختم و با اخم گفتم:
-اول میری بوفه یه چیزی میخوری بعد به کارت میرسی
روشنا با اون صورت مصمم موهای لختش رو زیر مقنعه فرستاد و گفت:
-وقت ندارم استاد،فعلا با اجازه
قبل از اینکه حرفی بزنم به سرعت از کلاس خارج شد.
توی دلم به درکی گفتم و برگه ش رو برداشتم.
فکر میکرد با غذا نخوردن موفق میشه.
صورت رنگ پریده ش داد میزد که از دیروز چیزی نخورده.
در حالیکه یه گوشه ی مغزم پیش اون صورت رنگ پریده و خسته مونده بود برگه ش رو برداشتم و با یه نگاه سرسری متوجه شدم که تمام سوالات رو درست جواب داده .
انگار اون دختر رو دست کم گرفته بودم.
به صندلی تکیه دادم و شقیقه م رو ماساژ دادم.
این چیزی نبود که توقع داشتم.
پس برای دیدن چشمای مظلوم و پر ابش باید صبر میکردم.
───• · · · ⌞🦋⌝ · · · •──
رمان سوگلی ارباب ⸽⸽🧿💙
───• · · · ⌞🦋⌝ · · · •───
#پارت_
از کلاس که بیرون زدم روشنا رو توی محوطه ی دانشگاه ندیدم.
ذهنم بدجور درگیرش شده بود.
بیشتر میخواستم بدونم چطور وقت کرده و برای امتحان خونده بود؟
از طرفی هم نمیدونستم چرا دلم میخواست باز اون چشمای خمار رو ببینم.
عجیب منو به سمت خودش میکشید.
احتمال میدادم توی بوفه باشه،بالاخره یجا بدنش کم میآورد و نیاز داشت به غذا خوردن.
اما اونجا هم نبود.
بی تفاوت شونه ای بالا انداختم و برای خودم یه لیوان نسکافه و یه بسته کیت کت خریدم و به طرف کتابخونه راه افتادم.
گاهی بین کلاس ها وقت اضافه میاوردم و اون تایم رو توی کتابخونه میگذروندم.
وارد سالن اصلی شدم و دنج ترین میز رو انتخاب کردم و کیف و لیوان کاغذی نسکافه رو روش گذاشتم.
اون میز جای مخصوص خودم بود.
ساکت و خلوت و دور از دید.
یه قفسه کتاب هم جلوم قرار داشت و اصولا کسی اون قسمت نمیومد.
برای اینکه وقتم مفید بگذره سراغ کتاب های مرتبط با رشته م رفتم اما قبل از اینکه کتاب رو بردارم صدای الناز توجهم رو جلب کرد:
-اینقدر خودت و خرخون و مظلوم نشون نده
تو که تونستی مخ استاد و بزنی
دیگه این کارا واسه چیه؟
به راحتی میتونستم حدس بزنم طرف صحبتش کسی نیست جز روشنا.
کتاب رو که برداشتم تونستم چهره هاشون رو ببینم.
روشنا پوف کلافه ای کشید و گفت:
-الناز الان اصلا وقت خوبی نیست
من کلی کار دارم
اما اون دختر دست بردار نبود.
با خونسردی روبروش نشست و گفت:
-نه، واقعا میخوام بدونم چی داری که چشم استاد و گرفتی؟
بچه هااا به قسمتای حساس رسیدیمممم😱🔥💦
بیا بخونننن💃🏃♀
───• · · · ⌞🦋⌝ · · · •──
هدایت شده از تبلیغات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅️ ریزش موهامو تو 3 روز قطع کردم🤩😍
تازه ازدواج کرده بودم موهام خیلی داشت میریخت🥲
جوری بود که کنار نامزدم نمیتونستم بدون روسری باشم خجالت میکشیدم ازش🥺😭
تا اینکه از طریق دوست صمیمیم با این کانال آشنا شدم و با روغن تاج فقط توی ۲۱ روز به طور معجزه آسایی ریزش موهام قطع شد و اینقدر موهام پرپشت و بلند شد که الان نامزدم گیسو کمند صدام میکنه😍
لینک کانالشو براتون میزارم👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1082983401C73174c7595