نجواهای درونی.mp3
13.91M
#مجموعه_وویسهای_طلائی
📌فایل شماره ۲۳
دهمین وویس طلائی دوره#رایگان_عزت_نفس
♥️دوست داشتن خود♥️
👈همراه با یک تمرین فوق العاده عالی با موضوع :
🗣 نجواهای درونی 🗣
🎙اشرف ملکوتی خواه
💞با عشق و اشتیاق بشنویم و تمرینشو انجام بدیم😍🙏
👈لطفا برای عزیزانتون ارسال کنید🖐
👈ارسال برای دیگران لطفا فقط با لینک کانال 📛
♥️⃟━━━✿━━━━━━━⃟♥️
✯ 🆔@baranbaranbb
♥️⃟━━━✿━━━━━━━⃟♥️
#عزت_نفس
#اعتماد_به_نفس
#عاشقانه
لینک گروه دوره #رایگان_عزت_نفس...
#اعتماد_بنفس
تابحال کلی تمرین رایگان داشتیم و هفته آینده یه سری تمرینات جدید داریم
پیشنهاد میکنم همه #خواهران عضو بشن...حیفه😉😍👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1573978540C093c4344d0
بِسـم ِ رب الشـُّـهداءِ والصِّدیقین
#خاطرات_شهید_ابراهیم_همت
#قسمت:2⃣1⃣
✍ به روایت همسر شهید
راست میگفت. هنوز هم دارم شان. کهنگی شان را به یادگار نگه داشته ام.
گفت «از برادرم گرفته ام. قرض فقط.» شلوارش را گتر کرده بود، با پوتین واکس زده، حاضر و آماده. انگار همین الآن بخواهد بلند شود برود جبهه
عقد ما روز بیست و دوم دی ماه سال شصت بود، یا به عبارتی هفدهم ربیع الاول، روز تولد پیغمبر. برای عقد رفتیم خانه ی آقای روحانی، که بعد امام جمعه ی اصفهان شدند. من قبلش اصرار داشتم «اگر می شود برویم خدمت امام.» تنها خواهشم از ابراهیم همین بود.
گفت «هر کاری هر چیزی بخواهید دریغ نمیکنم از تان. فقط خواهشم این ست که نخواهید لحظه یی عمر مردی را صرف عقد خودم بکنم که کارهای مهم تری دارد. من نمی توانم سر پل صراط جواب این قصورم را بدهم.»
آن روزها ما شور و حال عجیبی داشتیم، جوانی بود و خیلی چیزهای دیگر،
پدرم روی مهریه اصرار داشت. کوتاه هم نمیآمد. به ابراهیم گفتم «مگر قرار نبود شما با هم صحبت کنید؟»
گفت «آخر خوب نیست آدم بیاید به پدر عروسش بگوید من می خواهم دختر تان را بدون مهریه عقد کنم. چرا چنین چیزی از من خواستی؟»
به پدرم گفت «من جفت خودم را پیدا کرده ام، آقای بدیهیان، به خاطر پول و مادیات هم از دستش نمیدهم. هرچی شما تعیین کنید من قبول دارم. پاش را هم امضا میکنم.» پدرم نگاهی به من کرد و ابراهیم و همه. سکوتش طولانی شد. ابراهیم گفت «این حرف را با تمام وجودم گفتم. مطمئن باشید.»
ادامه دارد...✒️
🆔@baranbaranbb
13.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
(کلیپ باز شود...)
✅موفقیت یعنی تغییر؛
تغییر یعنی محاسبه شبانه؛
اگر هر شب خودت و رفتارو را محاسبه نمیکنی؛ موفق نمیشوی....😢
شبتون خدایی 🖐😍
🆔@baranbaranbb
♥️🌸♥️🌸♥️🌸
حتما تا انتها بخونید و کیف کنید😍
روزی پیامبر اکرم به خانه حضرت زهرا آمدند . حضرت علی و حسنین (صلوات الله علیهم اجمعین) هم در خانه حضور داشتند .
پیامبر خطاب به اهل بیت خود فرمودند :
چه میوه ای از میوه های بهشتی میل دارید بمن بگوئید تا به جبرائیل بگویم از بهشت برایتان بیاورد.
امام حسین که در آن روزگار در سنین کودکی بودند از بقیه اهل خانواده سبقت گرفتند. رفتند در دامن رسول خدا نشستند و عرضه داشتند :
پدر جان به جبرائیل بگوئید از خرماهای بهشتی برای ما بیاورد .
و حضرت رسول اکرم هم به خواسته حسین خود جامه عمل پوشانیدند و به جبرئیل دستور دادند یک طبق از خرماهای بهشتی برای اهل بیت بیاورد.
مدتی نگذشت که جبرائیل یک طبق خرمای بهشتی را آورده و در حجره حضرت زهرا سلام الله عليها گذاشت.
پیامبر خطاب به دختر خود فرمودند : فاطمه جان یک طبق خرمای بهشتی در حجره تو نهاده شده است ، آنرا نزد من بیاور .
حضرت زهرا آن طبق را آوردند و نزد پدر گذاشتند. پیامبر خرمای اول از درون ظرف برداشتند و در دهان سرور جوانان اهل بهشت امام حسین نهادند و فرمودند « حسین جان نوش جانت ، گوارای وجودت » سپس خرمای دوم را از درون ظرف برداشتند و در دهان دیگر سرور جوانان اهل بهشت امام حسن نهادند و باز فرمودند «حسن جان نوش جانت ، گوارای وجودت ». خرمای سوم را در دهان جگر گوشه خود حضرت زهرا نهادند و همان جمله را هم خطاب به حضرت زهرا بیان کردند.
خرمای چهارم را هم در دهان حضرت علی نهادند و فرمودند « علی جان نوش جانت، گوارای وجودت » خرمای پنجم را از درون ظرف برداشتند و باز دوباره در دهان حضرت علی نهادند و همان جمله را تکرار نمودند .
خرمای ششم را برداشتند، ایستادند و در دهان حضرت علی گذاشتند و باز همان جمله را تکرار کردند.
در این هنگام حضرت زهرا فرمودند : پدر جان به هر کدام از ما یک خرما دادید اما به علی سه خرما و در مرتبه سوم هم ایستادید و خرما در دهان علی گذاشتید . چرا بین ما اینگونه رفتار کردید ؟
رسول اکرم خطاب به دختر خود فرمودند:فاطمه جان وقتی خرما در دهان حسین نهادم ، دیدم و شنیدم که جبرائیل و مکائیل از روی عرش ندا بر آورده اند که : «حسین جان نوش جانت ، گوارای وجودت » من هم به تبع آنها این جمله را تکرار کردم وقتی خرما در دهان حسن نهادم باز جبرائیل و مکائیل همان جمله را تکرار کردند و من هم به تبع آنها آن جمله را گفتم که « حسن جان نوش جانت ».
فاطمه جان وقتی خرما در دهان تو نهادم دیدم حوری های بهشتی سر از غرفه ها در آورده اند . و می گویند « فاطمه جان نوش جانت ، گوارای وجودت » من هم به پیروی از آنها این جمله را تکرار کردم.اما وقتی خرما در دهان علی نهادم شنیدم که خداوند از روی عرش صدا می زند « علی جان نوش جانت ، گوارای وجودت » . به اشتیاق شنیدن صوت حق خرمای دوم در دهان علی نهادم باز هم خداوند از روی عرش ندا زد که «هنیأ مرئیاً لک یا علی » نوش جانت ، گوارای وجودت علی جان.به احترام صوت حق از جا برخاستم و خرمای سوم در دهان علی نهادم ، شنیدم که باز خداوند همان جمله را تکرار کرد و سپس به من فرمود:« یامحمد ، بعزّت و جلالم قسم اگر تا صبح قیامت خرما در دهان علی بگذاری من خدا هم تا قیامت می گویم علی جان نوش جانت ، گوارای وجودت».
خداوندا به حق علی علیه السلام گره از کار ما بگشا
جلاءالعیون علامه مجلسی
اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّدو عجل فرجهم
اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّدو عجل فرجهم
اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد و عجل فرجهم
اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد و عجل فرجهم
اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد و عجل فرجهم