eitaa logo
باران 🌧 عشق و ثروت ✓ اشرف ملکوتی خواه
1.8هزار دنبال‌کننده
5.2هزار عکس
2.9هزار ویدیو
122 فایل
💯دنیا و آخرت خوب ساختنی ست نه یافتنی!! ☀️💫ای که مرا خوانده ای؛ راه نشانم بده! اشرف ملکوتی خواه هستم🦋 #مشاور_خانواده سفیر #عشق #ثروت💰 با کلی آموزش #رایگان در حوزه های توسعه فردی و خانوادگی اینجا زندگیت #متحول میشه🥰
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
باران 🌧 عشق و ثروت ✓ اشرف ملکوتی خواه
بنام خدا سلام و درود به خواهرای گلم...🖐️😍 انشاءالله بشرط حیات کلاس حضوریمون روزهای دوشنبه برگزار م
اوناییکه تو فرصت تخفیف وویس جلسات پارسال رو تهیه نکردن بعدا حسرت میخورن...چون هر جلسه فقط ده تومن بود....امروز استادم کلی سرزنشم کرده ک چرا اینقدر هزینه کلاسها پایین بوده و هست!!! پیشنهاد میکنم دوستان جدیدمون حتما وویس جلسات پارسالو تهیه کنن🌹🖐
از امشب یه رمان خوشگل براتون میذارم👇👇👇
💖💖💖 ◾️نام رمان:بی قرار آغوش سرد◾️ (با اندکی ویرایش) بسم الله الرحمن الرحیم شروع: اونقدر توي احوال خودم غرق بودم ، که اصلا متوجه توقف اتوبوس نشدم. شاگرد راننده: آقا نمي خواي پياده شي ؟ رسيديم داداش. گنگ و منگ پرسيدم : چي شده ؟ شاگرد راننده: باخنده گفت: رسيديم داداش ،نکنه مي خواي با ما برگردي تهران. تازه متوجه اطرافم شدم، از تهران تا رشت اصلاً هيچي از راه نفهميدم. افکارم فقط دور و بر خبر وحشتناکي بود که من حاملش بودم .توي دلم هزار بار مرور کردم که چجوري بگم ، ولي باز به بن بست رسيدم . ساک بدست با گيجي از اتوبوس پياده شدم ، با وجود سرسبزي اطرافم دلم رنگ خزان داشت . اصلا نمي دونستم کجام و مي خوام چيکار کنم . هزار بار خودمو لعنت مي کردم که چرا قبول کردم بيام .به طرف نماز خونه ترمينال رفتم وتو وضوخونه وضو گرفتم و بعدش دو رکعت نماز خوندم . بعد از مرگ مادرم تنها راه آرامشم همين بود ، که اون رو هم از اون خدابيامرز ياد گرفته بودم . نمازم که تموم شد دست بردم بالا و فقط از خدا يه چيز خواستم .شجاعت گفتن شهادت تنها پسر يه پيرزن نابينا به مادرش. دلم مي خواست من جاي علي شهيد شده بودم ، مني که کسي منتظرش نبود ، ولي حالا من اينجام و اون... براي دهمين بار دستم رو از رو زنگ برداشتم ، بدون اينکه صداش دربياد . سرم پايين بود که يکدفعه در با صداي قيژ بدي باز شد و چهره سفيد دختري پيدا شد . هول کردم و با صداي خفه اي گفتم س ، سلام با يه آهنگ دلنشين جواب داد و گفت امري داشتين ؟ آرامش صداش استرسم رو فرو کش داد و آهسته پرسيدم منزل آقاي علي آقايي؟ دختر با آرامش جواب داد : بله بفرماييد ، شما از طرف علي آقا اومدین ؟ نامه دارين؟ همه صورتم رو غم گرفت ، طوري که اون هم کاملا متوجه شد گفت :چيزي شده ؟ اتفاقي افتاده ؟ تو دلم يا علي گفتم و پرسيدم: شما چه نسبتي با هاشون دارين؟ تا جايي که من مي دونم علي خواهري نداشت. دختر گفت : من همسايه ديوار به ديوارشون هستم ، بعضي وقتا مي يام از مادرشون مواظبت مي کنم و کاراشون رو مي کنم. نفس راحتي کشيدم و گفتم: والا راستش من حامل خبر ناگواري هستم . دختر بيچاره کم مونده بود سکته کنه . با چشمهاي پرسشگرش داشت نگاهم مي کرد ، حلقه اشک تو چشماش نشون مي داد ، حدس زده من اينجا چه غلطي ميکنم و چه خبري مي تونم داشته باشم. نفسم رو با صدا بيرون دادم و بدون اينکه نگاهش کنم ، گفتم..... ادامه دارد.... 💖@baranbaranbb💖 با ما همراه باشید 🌹
💖💖💖 ◾️نام رمان:بی قرار آغوش سرد◾️ (با اندکی ویرایش) بسم الله الرحمن الرحیم نفسم رو با صدا بيرون دادم و بدون اينکه نگاهش کنم ، گفتم : علي جان شهيد شدن و من موندم چجوري اين خبر رو به مادر بيمارش برسونم! چهره اش به وضوح درهم رفت و آروم و بي صدا شروع کرد به گريه . از آستانه در اومد بيرون اومد و در رو آروم پشت سرش بست و گفت: لطفا بيان منزل ما ، پيش پدرم ، حاج خانم قلبش ناراحته و همش چشمش به در ، نمی شه همينجوري يه دفعه اين خبر رو بهش داد . با اين قلب مريضش ، جا به جا سکته مي کنه بنده خدا . نمي دونيد چقدر منتظر پسرشه ،هر پنج دقيقه اسم علي رو مياره و دائم از خوبي هاي اون مي گه. بي صدا پشت سرش راه افتادم ، با کليد رو باز کرد و تعارف کرد تا برم داخل ، منم گفتم :شما اول بفرماييد ، خبر بدين ، من هم دنبالتون مي يام . بي حرف وارد شد و من پشت سرش .خونه شون ساده بود و تميز ، نشستم تا نماز حاج آقا تموم بشه ، ظاهراً دخترش که حالا فهميديم اسمش شوکاست ، داشت چيزاهايي به پدرش مي گفت : چون صداش رو شنيدم که گفت: انا للله و انا اليه راجعون . چند لحظه بعد ، حاج آقا اومد تو اتاق . به احترامش بلند شدم . با دستش منو دعوت به نشستن کرد و گفت : پسرم شما همرزم اين شير مرد بودي؟ گفتم بله حاج آقا ، علي جان بهترين دوستم بود . من خيلي چيزا ازش يادگرفتم. اون شجاعترين خلبان اسکاتران ما بود ، با شهادت اون ، من همه کسم رو از دست دادم .همه کسم رو ، بعد بدون خجالت شروع به گريه کردم . حاج آقا و شوکا هم با من همراهي کردن. يه نيم ساعتي که گذشت ، همگي کمي آروم شديم. شوکا چاي آورد و پدرش گفت: بهتره من خودم با فاطمه خانم حرف بزنم ، هر چي نباشه منم پدر يه شهيدم ، درد همو بهتر مي فهميم .وقتي ديد دارم با گيجي نگاهش مي کنم گفت: پسر منم ارتشي بود، اوايل انقلاب خودش رو کنار کشيد، ولي نذاشتن چون درجه دار دار بود و خيلي اطلاعات داشت ، شهيدش کردن با گفتن اين حرفها حلقه اشک توي چشماي غمگينش برق زد و سريع بلند شد و گفت : من رفتم دعا کنيد اين پيرزن رنجور، طاقت بياره! تا برگشتن حاج آقا رفتم توي حياط ، دل توي دلم نبود که در باز شد. با نگاهم چهره پيرمرد رو کاويدم ، دنبال نشانه بودم که خودش گفت: از اين شير زن که اون ابر مرد رو زاييده ، کمتر ازاين انتظار نداشتم . برو پيشش پسرم ، مي خواد با هات حرف بزنه . شوکا سريع گفت : منم مي يام ، مي خوام ببينمش .پدرش با سر باشه اي گفت و رفت تو... ادامه دارد.... 💖@baranbaranbb💖 با همراه باشید 🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
استاد عزیزم امسال اولین سالی هست که در کنارتونم و از وقتی با شما و گروه هاتون بودم حالم بهتر شده دیگه گریه نمیکنم حال زندگیم تغییر کرده راحتتر میتونم با همسرم حرف بزنم و همسرم هم خیلی تغییر کرده بهم گفتم خوشحالم که اولین قدم را تو برداشتی تا منم تغییر بکنم و زندگیمون عالیتر بشه و حتی دیشب بهم گفت خانوم من چند روزه حتی شکمتم دوست دارم 😍😍 و من خنده ام گرفت چون همیشه با من و شکمم توی جنگ بود استاد انشاالله که همیشه سالم و سلامت و عالی باشید 😍😍😍😍 هر چی از حال خوبم براتون بگم بازم کم گفتم خدارا شکر خیلی با همه و اطرافم و بخصوص خودم آشتی کردم😍😍😍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عزیزم ممنون ک راهنماییم کردید. خدایی من پول تموم دوره هارو از جایی ک اصلا فکرش رو نمیکردم واسم جورمیشد یا ب همسرم ک میگفتم فوری بهم میداد بدون هیچ مقاومتی. 2بار در وضعیت مالی بدی بود ک اشتباه از خودم بود وبهش گفتم ک واسم گارد گرفت.ولی ازاونجایی ک خیلی دلم میخاست شرکت کنم پول رو واسم تهیه میکرد. خیلی دوست داره من اموزش ببینم. ب عینه من خودم دارم ب چشم حاصل تلاشهای کوچکم رو تو زندگیم میبینم. از لحاظ مالی خودم کار پیداکردم تو خونه.همسرم پولش برکت پیدا کرده حتی صرف کارهای خیر میکنه.تا بهش پیشنهاد میدم فوری قبول میکنه در صورتی ک قبلا مقاومت میکرد. دررابطه با بچه هام خیلی خیلی صبرم زیاد شده. حتی همسرمم باهام هماهنگ تر شده.ولی خوب همسرم ک زیاد متوجه این تغییرات نمیشه.اخ من تازه شروع کردم. اما همینارو هم دستاورد بزرگ میدونم.اینقدر واسه خودم ذوق میکنم.البته فکر میکردم باید بعداز هردوره ک تموم میشه من کلی تغییر کرده باشم وقتی دستاورد چندانی نداشتم یکم ناراحت میشدم تا ویس استاد عرشیانفر رو گوش دادم ک تغییر کوچیک کوچیک رخ میده و همون رو ثبت کن. وقتی فک کردم دیدم من نسبت ب 4ماه قبل خیلی تغییرهای کوچیک داشتم و کلی برای خودم افرین فرستادم😁😁 همش رو هم مدیون لطف خدا و راهنمایی های شما هستم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹مجموعه کارگاه های زن ملکه ۳ 🌹 موضوع امسال : خلق زیباترین روابط با بکارگیری علم تیپ شناسی شخصیت 🍃هر ماه یک کارگاه حضوری🍃 🌸امیدوارم شما ملکه های عزیز و جذاب با عشق و اشتیاق منتظر این کارگاه عالی باشید🌹♥️😍
💖💖💖 💛ب‌نام خدا💛 ☘🌼اولین سلام صبحگاهی تقدیم به ساحت قدسی قطب عالم امکان، حضرت صاحب الزمان عج‌و‌باب‌الحوائج🌼☘ 🍃🌸السَّلامُ علیکَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المهدی یا خلیفةَالرَّحمنُ و یا شریکَ القران ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدی و مَولایْ الاَمان الاَمان🌸🍃 🍃🌺اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ [اَبَداً] ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ.🌺🍃 💎 اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ 💎 💎وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْن💎ِ 💎وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ 💎 💎وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْن💎ِ 💚اللهم صل علی محمد و ال محمد و عجِّل فرجهم و العن اعدائَهم اجمعین💚 💠💎💠💎💠💎💠💎💠💎💠💎 ❄️بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم❄️ 💙دعای سلامتی امام زمان ( عجل الله تعالی فرجه الشریف)💙 💠اَللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ 💠 💎صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلى آبائِهِ 💎 💠فی هذِهِ السّاعَةِ وَفیکُلِّ ساعَةٍ 💠 💎وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِداً 💎 💠وَناصِراً وَدَلیلاً وَعَیْناً 💠 💎حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً 💎 💠 وَتُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً💠 💎 بِرَحْمَتِکَ‏ یااَرْحَمَ الرَّاحِمینَ💎 ❄️ اللٰهَمَ عَجِل لِوَلیِّکَ الفَرَج ❄️ @baranbaranbb