پندانه
آدمِ بیش از حدی نباش!
دست بردار از بیش از حد فکر کردن و بیش از حد اهمیت دادن و بیش از حد توجه کردن و بیش از حد غمگین شدن...
دست بردار از بیش از حد توقع داشتن و بیش از حد محتاط بودن و بیش از حد دوست داشتن و بیش از حد دل بستن و بیش از حد وابسته شدن.
دست بردار!
تو باید زندگی کنی، باید آرام آرام مسیر رسیدن به خواستههات را طی کنی، باید خودت حواست به خودت باشد و اجازه ندهی بازیهای ذهن و افکارت، مسیر رشد تو را مسدود کند.
تو باید خودت حواست باشد که بیش از حد فکر کردن و بیش از حد اهمیت دادن به هرکس و در هرچیز؛ چقدر میتواند به تو آسیب بزند و چقدر میتواند تو را از پناهگاهِ امنِ آرامش و خوشحالی دور کند.
تو باید خودت حواست باشد که در هیچ چیزِ جهان افراط نکنی، جز در زیستن و جز در به دل نگرفتن و جز در فراموش کردن...
#نرگس_صرافیان_طوفان
🆔@baranbaranbb
♥️🍃♥️🍃♥️
پندانه
آدمِ بیش از حدی نباش!
دست بردار از بیش از حد فکر کردن و بیش از حد اهمیت دادن و بیش از حد توجه کردن و بیش از حد غمگین شدن...
دست بردار از بیش از حد توقع داشتن و بیش از حد محتاط بودن و بیش از حد دوست داشتن و بیش از حد دل بستن و بیش از حد وابسته شدن.
دست بردار!
تو باید زندگی کنی، باید آرام آرام مسیر رسیدن به خواستههات را طی کنی، باید خودت حواست به خودت باشد و اجازه ندهی بازیهای ذهن و افکارت، مسیر رشد تو را مسدود کند.
تو باید خودت حواست باشد که بیش از حد فکر کردن و بیش از حد اهمیت دادن به هرکس و در هرچیز؛ چقدر میتواند به تو آسیب بزند و چقدر میتواند تو را از پناهگاهِ امنِ آرامش و خوشحالی دور کند.
تو باید خودت حواست باشد که در هیچ چیزِ جهان افراط نکنی، جز در زیستن و جز در به دل نگرفتن و جز در فراموش کردن...
#نرگس_صرافیان_طوفان
🆔@baranbaranbb
🖤🍃
تمامِ کودکی ام ، احساسِ "جودی ابوت" را داشتم! مدام حس می کردم جایی از جهان ، بابا لنگ درازِ عاشق و مهربانی دارم که یک روزی سر و کله اش پیدا خواهد شد ، از من مراقبت خواهد کرد و غم هایِ کودکانه ام را با یک عروسک و آغوشِ پدرانه ، خواهد شست.
مدام منتظر بودم تا با آمدنِ کسی ، دنیایم همانی شود که دلم می خواهد. کسی که مرا بفهمد و تفاوت هایِ عجیب و غریبِ مرا درک کند .
من نیمی از کودکی ام را با تصوراتِ شیرینِ سرزمین "نارنیا" و "عجایب" ، گذراندم. گاهی آلیس می شدم و به سرزمینِ عجایب می رفتم و دنیایِ کوچکِ رنگی و رویاییِ خودم را می ساختم و گاهی از کمدِ اتاقم به شهرِ ناشناخته ی نارنیا می رفتم ، میان برف ها دراز می کشیدم و با درخت ها ، گوَزن ها و عقاب ها ، حرف می زدم.
همیشه جهانِ خیالیِ خودم را داشتم ، جهانی که مرا از واقعیت ، دور می کرد و به جایی می برد که آرزویِ همیشگی ام بود.
جایی که خلاءِ آرامش و زیباییِ دنیایِ واقعی را برایم پر می کرد، جایی که همه چیز ، ایده آل و آرام و بی دغدغه بود.
در انتظارِ تغییر بودم ، همیشه فکر می کردم آخرش قرار است همه مان تصاویرِ کارتُنیِ رنگی و زیبایی شویم و شاد و بی غم و کودکانه ،کنارِ هم زندگی کنیم، جایی که نه خبری از مرگ باشد ، نه ظلم ، نه بدی و بی انصافی ...
طول کشید تا فهمیدم چنین رویایِ زیبایی ، ممکن نیست ، طول کشید تا فهمیدم دنیا همین است ، یک اجتماعِ نقیضین!
خوبی و بدی ، شادی و غم و تمام تناقضات را در دلش جا داده و چاره ای به جز کنار آمدن و سازگاری نیست.
طول کشید اما پذیرفتم نه سرزمینِ رویاییِ عجایب و نارنیا حقیقت دارد ، نه هیچ بابا لنگ درازی ، هیچ جایِ جهان ، برایِ موفقیت و خوشبختیِ من ، آستین بالا زده!
من بزرگ شده بودم و فهمیده بودم که تنها ناجیِ جهانم ، خودم هستم! خودم هستم که می توانم به آرزوهایِ خیالی ام ، رنگِ واقعیت بپاشم و دنیایِ سیاه و سفید و تکراری ام را رنگی کنم.
خودم هستم که باید با سختی و تناقضاتِ دنیا بجنگم و بهترین ها را برایِ خودم بسازم. فهمیدم این درد و سختی ها مرا نمی کُشد اما جسور تر می کند، من نخواهم شکست اما محکم تر خواهم شد!
به حرمتِ آرزوهای کودکی ام ، قوی بودن را یاد گرفتم و به خودم قول دادم پناهِ خودم باشم و چشم انتظارِ هیچ دستی نمانم.
به گوشِ دنیا برسانید که من هرگز تسلیم نخواهم شد! من همان کودکِ خیال باف و بلند پروازِ سالهایِ دورم ، اما قوی تر ، اما جسور تر ...
#نرگس_صرافیان_طوفان
🆔@baranbaranbb