#دستاورد
سلام من اگر بخوام از جذب های ک بدست اوردم بگم چون خداراهزاران مرتبه شکر توی خیلی از دوره هاشرکت داشتم ونتیجه های عاالی وبینظیری گرفتم...
در درجه ی اول ارامشم خیلی عااالی شده چرا که هرشب تکنیک هارو انجام میدم قبل ازخواب وبعدازبیدارشدن
خیلی وقت بودتلاش میکردم نمازهای صبحم قضانشه امابه هردلیلی ذهنم مقاومت میکردوخداراشکر این طلسم بادوره ی ثروت شکست و موفق شدم هرروزصبح ۱۰ دقیقه قبل ازاذان بیدارشوم
دوتاچالش خیلی بزرگ توی زندگیمون اتفاق افتادالبته برای همسرم و من با تکنیک های که یادگرفته بودم خداراهزاران مرتبه شکربرطرف شد بلطف خدای مهربون همسرم درهتلی کارخوب پیداکردکه هم بیمه شدیم البته بیمه بودیم ادامه ی بیمون انجام شده و هم حقوقش زیادترشده خدایاهزاران مرتبه شکرکسب وکارفرزندانم خیلی گرفته وخداراشکرهرروزازجهان هستی برکات ونعمات خیلی زیادی ب زندگیم واردمیشه
ب لطف خدای مهربون ودوره های استادعزیزم خانم ملکوتی عزیزودوست داشتنی تونستم بهترین معماربرای خونه ام پیداکنم ودلسوزانه وخداپرستانه خانه ام رو بازسازی کردم
درتناسب فکری هم شرکت کردم وخداراهزاران مرتبه شکردارم نتیجه میبینم 💪😊و این درس هم گرفتم که هرچالشی واردزندگیم میشودامده تااگاهیهای مرازیادترکنه امده تامرابه رشدبرسونه من هرچه از دوره های استادعزیزم بگم بازم کم لطفی کرده ام اونقدرحس وحالت رو خوب وعااالی میکنه که انگاری روی هوا راه میری
از دوره های ثروت چن تاتکه طلا جذب کردم وهمین طورکلی وسایل ضروری که برای خونه ی قشنگم تهیه کردم
از دوره ی حضوری خودسازی وماه عسل روابطم باهمسرم عاالیترشدراحترحرفهاش رو متوجه میشوم ودرکنارهم ب ارامش رسیده ایم خودشون شخصابارهاوبارهاگفتن ایکاش این دوره هاوخانم ملکوتی زودترپیدا شده بود
همینجادست استادعزیزم رو روی قلبم میفشارم ودستانشون رو ب رسم ادب میبوسم وامیدوارم دست بخاکسترمیزنند طلا بشه
درضمن دردوره ی عزت نفس که رایگان گذاشتن هم پی به ارزش ومعیارهای خودم بردم
خداراهزاران مرتبه شکر دوستتون دارم استادجان وبهترین هاسهمیه ی دل مهربتون❤️❤️😘😘😍😍💚💚
عوام میگویند بسیار دعا باید کرد تا اجابت شود!
🥰خَواص میگویند قبل از آنکه اجازه بدهند دعا کنی؛ اجابت شده است!!!
شبتون خدایی❤️❤️
@baranbaranbb
واااااي كه چقدر اين شعر زيباست
لطفا كامل بخونين اگه گريه كردي و دلت شكست مشتاق دعای خیرتون🖐❤️
خواب بودم، خواب دیدم مرده ام/
بی نهایت خسته و افسرده ام/
تا میان گور رفتم دل گرفت/
قبر کن سنگ لحد را گل گرفت/
روی من خروارها از خاک بود/
وای، قبر من چه وحشتناک بود!
بالش زیر سرم از سنگ بود/
غرق ظلمت، سوت و کور تنگ بود/
هر که آمد پیش، حرفی راند و رفت/
سوره ی حمدی برایم خواند و رفت/
خسته بودم هیچ کس یارم نشد/
زان میان یک تن خریدارم نشد/
نه رفیقی، نه شفیقی، نه کسی/
ترس بود و وحشت و دلواپسی/
ناله می کردم ولیکن بی جواب/
تشنه بودم، در پی یک جرعه آب/
آمدند از راه نزدم دو ملک/
تیره شد در پیش چشمانم فلک/
یک ملک گفتا: بگو دین تو چیست؟
دیگری فریاد زد: رب تو کیست؟
گر چه پرسش ها به ظاهر ساده بود/
لرزه بر اندام من افتاده بود/
هر چه کردم سعی تا گویم جواب/
سدّ نطقم شد هراس و اضطراب/
از سکوتم آن دو گشته خشمگین/
رفت بالا گرزهای آتشین/
قبر من پر گشته بود از نار و دود/
بار دیگر با غضب پرسش نمود:
ای گنه کار سیه دل، بسته پر/
نام اربابان خود یک یک ببر/
گوئیا لب ها به هم چسبیده بود/
گوش گویا نامشان نشنیده بود/
نامهای خوبشان از یاد رفت/
وای، سعی و زحمتم بر باد رفت/
چهره ام از شرم میشد سرخ و زرد/
بار دیگر بر سرم فریاد کرد:
در میان عمر خود کن جستجو/
کارهای نیک و زشتت را بگو/
هر چه می کردم به اعمالم نگاه/
کوله بارم بود مملو از گناه/
کارهای زشت من بسیار بود/
بر زبان آوردنش دشوار بود/
چاره ای جز لب فرو بستن نبود/
گرز آتش بر سرم آمد فرود/
عمق جانم از حرارت آب شد/
روحم از فرط الم بی تاب شد/
چون ملائک نا امید از من شدند/
حرف آخر را چنین با من زدند:
عمر خود را ای جوان کردی تباه/
نامه اعمال تو باشد سیاه/
ما که ماموران حق داوریم/
پس تو را سوی جهنم می بریم/
دیگر آنجا عذر خواهی دیر بود/
دست و پایم بسته در زنجیر بود/
نا امید از هرکجا و دل فکار/
می کشیدندم به خِفّت سوی نار/
ناگهان الطاف حق آغاز شد/
از جنان درهای رحمت باز شد/
مردی آمد از تبار آسمان/
دیگران چون نجم و او چون کهکشان/
صورتش خورشید بود و غرق نور/
جام چشمانش پر از خمر طهور/
چشمهایش زندگانی می سرود/
درد را از قلب انسان می زدود/
بر سر خود شال سبزی بسته بود/
بر دلم مهرش عجب بنشسته بود/
کِی به زیبائی او گل می رسید/
پیش او یوسف خجالت می کشید/
دو ملک سر را به زیر انداختند/
بال خود را فرش راهش ساختند/
غرق حیرت داشتند این زمزمه/
آمده اینجا حسین فاطمه؟!
صاحب روز قیامت آمده/
گوئیا بهر شفاعت آمده/
سوی من آمد مرا شرمنده کرد/
مهربانانه به رویم خنده کرد/
گشتم از خود بی خود از بوی حسین (ع)/
من کجا و دیدن روی حسین (ع)/
گفت: آزادش کنید این بنده را/
خانه آبادش کنید این بنده را/
اینکه این جا این چنین تنها شده/
کام او با تربت من وا شده/
مادرش او را به عشقم زاده است/
گریه کرده بعد شیرش داده است/
خویش را در سوز عشقم آب کرد/
عکس من را بر دل خود قاب کرد/
بارها بر من محبت کرده است/
سینه اش را وقف هیئت کرده است/
سینه چاک آل زهرا بوده است/
چای ریز مجلس ما بوده است/
اسم من راز و نیازش بوده است/
تربتم مهر نمازش بوده است/
پرچم من را به دوشش می کشید/
پا برهنه در عزایم می دوید/
بهر عباسم به تن کرده کفن/
روز تاسوعا شده سقای من/
اقتدا بر خواهرم زینب نمود/
گاه میشد صورتش بهرم کبود/
تا به دنیا بود از من دم زده/
او غذای روضه ام را هم زده/
قلب او از حب ما لبریز بود/
پیش چشمش غیر ما ناچیز بود/
با ادب در مجلس ما می نشست/
قلب او با روضه ی من می شکست/
حرمت ما را به دنیا پاس داشت/
ارتباطی تنگ با عباس داشت/
اشک او با نام من می شد روان/
گریه در روضه نمی دادش امان/
بارها لعن امیه کرده است/
خویش را نذر رقیه کرده است/
گریه کرده چون برای اکبرم/
با خود او را نزد زهرا (س) می برم/
هرچه باشد او برایم بنده است/
او بسوزد، صاحبش شرمنده است/
در مرامم نیست او تنها شود/
باعث خوشحالی اعدا شود/
گرچه در ظاهر گنه کار است و بد/
قلب او بوی محبت میدهد/
سختی جان کندن و هول جواب/
بس بود بهرش به عنوان عقاب/
در قیامت عطر و بویش می دهم/
پیش مردم آبرویش می دهم/
آری آری، هرکه پا بست من است/
نامه ی اعمال او دست من است/
#نتیجه_تمرینها
سلام خانم ملکوتی، استاد مهربان
خواستم از شما بابت گروه و ویس هاتون تشکر کنم
من توی دفتر شکر گذاریم چند روز نوشتم خدایا سوپرایزم کن
منتظر یه اشاره بودم
و مادرم زنگ زدند و گفتند بیا بریم مشهد
منم اصلا شرایط مالی نداشتم و گفتم بهشون
و به طور خاصی پدرم هزینه من و دخترم را هم پرداختند و یک سفر کوتاه و خاص امام رضا قسمتم شد
بعد که فکر کردم فهمیدم این همون سوپرایز از طرف خدا بوده😭😭😭
🔅#پندانه
✍️ نعمتهای الهی در بطن رنجها نهفتهاند
🔹شغل مردی تمیزکردن ساحل بود.
🔸او هر روز مقدار زیادی از صدفهای شکسته و بدبو را از کنار دریا جمعآوری میکرد و مدام به صدفها لعنت میفرستاد چون کارش را خیلی زیاد میکردند.
🔹او باید هر روز آنها را روی هم انباشته میکرد و همیشه این کار را با بداخلاقی انجام میداد.
🔸روزی، یکی از دوستانش به او پیشنهاد کرد که خودش را از شر این کوه بزرگی که با صدفهای بدبو درست کرده بود، خلاص کند.
🔹او با قدرشناسی و اشتیاق فراوان این پیشنهاد را پذیرفت.
🔸یک سال بعد، آن دو مرد یکدیگر را دیدند. دوست قدیمی از او دعوت کرد تا به دیدن قصرش برود.
🔹وقتی به آنجا رسیدند، مرد نظافتچی نمیتوانست آن همه ثروت را باور کند و از او پرسید:
چطور توانستی چنین ثروتی را بهدست بیاوری؟
🔸مرد ثروتمند پاسخ داد:
من هدیهای را پذیرفتم که خداوند هر روز به تو میداد و تو قبول نمیکردی. در تمام صدفهای نفرتانگیز تو، مرواریدی نهفته بود.
💢بیشتر وقتها هدیهها و موهبتهای الهی در بطن خستگیها و رنجها نهفتهاند، این ما هستیم که موهبتهایی را که خدا عاشقانه در اختیار ما قرار میدهد، ندانسته رد میکنیم.
🆔@baranbaranbb
📚#حکایت_ملانصرالدین
همسـر ملانصـرالدین از او پرسید:«پس از مـرگ چه بلایی به سـرمان می آورنـد؟»
🎈ملا پاسخ داد:«هنوز نمـرده ام و از آن دنیـا بیخـبر هستـم ؛ ولی امشب برایـت خـبر میآورم.»
🎈یک راست رفت سمت قبـرستـان. در یکی از قبرهای آخـر قبرستان خـوابید. خواب داشت بر چشم های ملا غلبه میـکرد؛ولی خـبری از نکـیر و منـکر نبود.
🎈چند نفـری با اسب و قاطـر به سمت روستا میآمدند.
با صـدای پای قاطـرها ، ملا از خواب پرید و گمان کرد که نکیـر و منکـر دارنـد میآیند.
🎈وحشت زده از قـبر بیـرون پـرید.
🎈بیرون پـریدن او همان و رم کردن اسب هـا و قاطـر ها همان!!
قاطر سواران که به زمین خورده بودنـد تا چشمشان به ملا افتـاد،او را به باد کتک گرفتند.
🎈ملا با سرو صورت زخمی به خانه بـرگشت...
🎈خانمش پرسیـد:
«از عــالـم قـبر چـه خبـر؟!»
گفت:
🎈«خـبری نبـود ؛ ولی این را فهمـیدم که اگــر قاطــر کـسی را رم نـدهـی ، کاری با تـو نـدارند!!
واقعیت همین است .
🎈اگـر نان کـسی را نبـریده باشیـم ،
🎈اگـر آب در شیر نکـرده باشیـم ،
🎈اگـر با آبروی دیگران بـازی نکـرده باشـیم ،
🎈اگـر جنس نامرغـوب را به جای جنـس مرغوب به مشتـری نداده باشـیم ،
🎈اگر به زیردستـان خود ستـم نکـرده باشیـم ،
🎈و اگـر بندگـی خــدا را کـرده باشیـم،
🎈هیـچ دلیـلی بـرای ترس از مـرگ وجود ندارد !!
❌مواظب اعمالمون باشیم...
🆔@baranbaranbb