*گزینههای پوچ دنیای من *
امشب نوبت این است که غذا طبق سلیقه پسر وسطی درست شود. قطعا ماهی! اما خستهتر از آنی هستم که بتوانم اشک و زاری پسر ارشد را تحمل کنم. بیصدا از گزینه ماهی میگذرم و حد وسط را میگیرم.
ماکارونی!
خودم را راضی میکنم برای جنگی در ابعاد کوچکتر که در پیش دارم.
جنگ ماکارونی صاف و شکلی!
برای اینکه عدالت رعایت شود و الکی اسمش شام مورد علاقه پسر وسطی نباشد یک دسته ماکارونی صاف را که او دوست دارد بر میدارم و با تمام زوری که در آخر روز برایم مانده آن را نصف میکنم و داخل آبی که در حال قل قل است میریزم.
ماهی یا مرغ! ماکارونی شکلی یا صاف! بستنی پرتقالی یا لواشکی! پفیلا نمکی یا پنیری!
هیچ طرف هم از موضعش سر سوزنی عقبنشینی نمیکند و درصورت شکست هر جبهه، اشکها جاری میشود.
در ذهنم تفاوت ذائقه پسرها را مرور میکنم. هربار که قرار هست چیزی بخرم یا درست کنم این تفاوت چقدر از من انرژی میبرد.
تعادل برقرار کردن و راضی کردن همه سخت است. تازه پسر ته تغاری هنوز وارد گود نشده و زبان باز نکرده است.
دائم از خودم میپرسم پس سلیقه خودم چه میشود؟ در عالم بچگی فکر میکردم مادر که بشوم هرچه دلم بخواهد میپزم، چه خیال خامی! در بهترین حالت اگر مریض نباشند و مجبور نباشم غذای آبکی و مقوی بپزم وارد جنگ سلیقه بچهها میشوم!
تا کمی قبل چقدر وسط این جنگ بودن توان من را میگرفت.
الان دیگر چه فرقی میکند؟!
گزینههای پیش روی من مرغ یا ماهی است اما کمی آن طرفتر زیر بمباران گزینههای پیش روی مادری جسم زخمی یا جسم بیجان فرزندانش است!
مادری که برای شهید شدن فرزندانش ضجه میزند دیگر برایش چه فرقی میکند شام چه باشد!
کودکی که در گوش برادر نیمهجانش در حال گفتن شهادتین است شیری یا یخی بودن بستنی دیگر برایش چه اهمیتی دارد!
اینکه شب بمباران میشوند یا روز، با بمب فسفری یا مدل جدید، کجا برای پناه گرفتن امنتر است در بیمارستان یا منزلشان، اینها گزینههای پیش روی آن مادران و کودکان بیپناهشان است!
و من همچنان درگیر شکلی یا صاف بودن ماکارونیهای پسرهایم هستم!
به خودم میآیم؛ ماکارونی دارد شفته میشود مثل روحم در این ۴۰روز!
🖊#مریم_سادات_هدایت
#پیروزی_با_حق
#_طوفان_الاقصی
🏷شما هم روایت کنید.اینجا، سکوی انتشار روایت شماست.
🏷 #برای_زینب
https://eitaa.com/barayezeinab