eitaa logo
برگ طلایی
20.2هزار دنبال‌کننده
147 عکس
15 ویدیو
0 فایل
تولد دوباره به قلم :آرزو بانو نویسنده رمان "یلدای ستاره "و "تولد دوباره" عشق حقیقی (در حال نگارش) جمعه ها و تعطیلات برگ نداریم تعرفه تبلیغات👈https://eitaa.com/joinchat/657064842Ca78c6aabe7
مشاهده در ایتا
دانلود
کار را آن کس کرد که تمام کرد 👏 اگه میخوای جا نمونی بیا اینجا 😍👇 @satamad
من ژینام روستا عزیز دردونه‌ی پدرم تو بچگی مادرمو از دست دادم و پدرم چون عاشق مادرم بود حاظر به ازدواج مجدد نشد و منو تنهایی بزرگ کرد چون پدرم پسر بزرگ خان هست و جز من بچه‌ی دیگه‌ی نداره پدربزرگم از ترس اینکه تاج و تختش بدون وارث بمونه منو از همون بچگی نشون کرده‌ی پسر عموی دیلاق و خاله زنکم کرد. ولی من از پسر عموم متنفر بودم...پسر عموم ی زن خونه نشین میخواست که از صبح تا غروب فقط به قرو فرش برسه ولی من اینجوری نبودم از صبح سوار بر اسبم از خونه بیرون میزدم، میزدم به دل کوه تمرین اسب سواری، تیراندازی و ششمیر زنی میکردم. تو یکی از همین روزا که پسرعموم و زن عموم تمام تلاششون رو میکردن که منو جلو پدرم بدنام کنن و منو خونه نشین کنن یروز که تو دل کوه تک و تنها داخل مخفیگاهم بودم صدایی شنیدم برگشتم ی‌مرد هیکلی و سیاهپوش رو دیدم که بطرفم میومد تا به خودم جنبیدم..... https://eitaa.com/joinchat/1293484316Ccf6eed62c3 دل غافل که نمیدونستن این دختر ی دختر معمولی نیست😄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️ از کجا بفهمم قلبم واقعاً درگیرِ امامم هست، یا توهم انتظار و جهاد دارم؟ | 🍃🌹🔹ـــــــــــــــــــــــــ
چند سال پیش من یه مدت کلاس زبان میرفتم هرروز تو ایستگاه منتظر اتوبوس بودم ک یه دختری هم هرروز همون ساعت منتظر اتوبوس.. دیگه یواش یواش باهم حرف زدیم و تقریبا دوست شدیم.. این دختر خانم چندان خوشگل نبود و لباسای شلخته و شنبه یکشنبه میپوشید. نگو این دختر منو برا داداشش درنظر گرفته یبار بهم گفت آدرس بده بیایم خواستگاری منم تو دلم گفتم آخه این که دختره نه قیافه چندان خوبی داره نه طرز لباس پوشیدنش.. حالا ببین برادرش چجوریه😕.. روم نشد بگم نه الکی گفتم نامزد دارم😄 اونم گفت عه حیییف شد. خب اگه یه دختر دیگه سراغ داری نشون بده بریم خواستگاری اون. منم یه دختر همسایه داشتیم خوشگل نبود و سن بالا و خواستگار چندانی نداشت تو دلم گفتم با این جور درمیان گناه داره معرفی کنم بلکه بختش باز شه. خلاصه هماهنگ کردیم اون با داداشش بیاد دم در ما من ببرمش خونه اون دختر همسایه مون برا خواستگاری 😇 خلاصه سرتونو درد نیارم فرداش این دختره با داداشش اومدن رفتم دم در پسرو ک دیدم یهو دوووود از کله م بلند شد.... https://eitaa.com/joinchat/857276829Cbc06131f03 ادامه ماجرا...👆👆👆
، عطر نگاهت بریزد در ... کوه به کوه می رسد و همه ی بیابان ها ، دریا می شوند. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🧚‍♀💞 ◇ ⃟◇
💫🍁💫🍁💫🍁💫🍁💫🍁💫🍁💫 🍁💫🍁💫🍁💫🍁💫 🍁💫🍁💫🍁💫 عشق حقیقی امیرصدرا ملایم گفت عمو من میدونم شما حق پدری گردن حورا دارید و قطعا صلاحش رو میخواید ،ولی راستش دیروز راجع به برخوردتون با حورا ازتون دلخور شدم ، احساس کردم همزمان که دستتون توی صورت حورا پایین اومد، روی صورت منم نشست ،از اون سیلی ازتون دلگیرم عمو لحنش محکم شد و خواهشانه دوتا خواهش ازتون دارم ،ممنون میشم منت بذارید سر من و قبول کنید صدای نفس سنگین عمو احمد توی خونه پیچید و گفت بگو عمو می‌شنوم امیرصدرا تشکری کرد و گفت اول اینکه خواهش میکنم راجع به مهریه بذارید خودش نظرش رو بگه و هر مهریه ای خودش دوست داره تعیین کنه کمی سکوت شد و ادامه داد دوم اینکه عاجزانه ازتون خواهش دارم دیگه هیچ وقت دست روی حورا بلند نکنید ،نه خودتون ،نه اجازه بدید دست هیچ کسِ دیگه روی ناموس من توی این خونه بلند بشه ...از فردای خودم خبر ندارم ،شاید امروز باشم و فردا نباشم ،حتی اگر روزی من مردم و نبودم خواهش میکنم اجازه ندید هیچ وقت دست هیچ احد الناسی روی ناموسم بلند بشه... هیچ وقت رو غلیظ ادا کرد و ادامه داد و جلوی کسی تحقیر بشه ،یا تحقیرش کنید حتی اگر صلاح و مصلحتش رو میخواید عمو حس بدی بهم دست داد ،آب دهنم رو به شدت قورت دادم ، لب های محیا لرزید و اشک از چشم هاش سرازیر شد و زیر لب آهسته گفت خدا نکنه عزیز دل خواهر ،این چه حرفیه میزنی قربونت برم همزمان صدای گریه ی عزیز بلند شد خدا نکنه مادر چرا این حرفا رو میزنی ،کدوم دومادی تو مجلس بزمش این حرفارو میزنه که تو داری میگی ╔═🍁════╗    @barge_talaei ╚════🍁═╝ ✍آرزو بانو بر اساس واقعیت کپی حرام ❌
💫🍁💫🍁💫🍁💫🍁💫🍁💫🍁💫 🍁💫🍁💫🍁💫🍁💫 🍁💫🍁💫🍁💫 عشق حقیقی قربونت برم عزیزجونم ،از موقعی که اومدم اشک از چشم هات خشک نشده دور چشات بگردم احتیاط شرط عقل میخوام از بابت حورا چه وقتی هستم ... عزیز پرید وسط حرفش بگو خدای نکرده که قلب من نگیره امیرصدرا چشمی گفت و لب زد چه خدای نکرده اگر اتفاقی برام افتاد و نبودم خیالم راحت باشه ،یه قول از عموم میخوام ،فقط همین عزیز با گریه گفت دارم میدمش دست تو که تو بشی حامیش و خودت حواست بهش باشه و هواش رو داشته باشی ،این چه حرفایی که میزنی ،چرا قلب منِ مادر رو میرنجونید با حرفاتون و رفتارهاتون خدا نکنه فدات بشم، خودم که نوکرشم هستم قربونت برم ،قول میدم یه جوری حواسم بهش باشه که حواس یه پدر به دخترش هست ،ولی باید خیالم از اطرافیانمم راحت بشه ،باید از عمو قول بگیرم که تا زمانی حورا اینجاست و پیش خودم نیست ، مدام جون به سر نباشم شدت گریه ی محیا بیشتر شد و بی صدا اشک می‌ریخت که عزیز گفت قول بده به بچه ام مادر ،قول بده تا بیشتر از این خون به جیگر نشدم صدای گرفته ی عمو احمد بلند شد چشم مادرم طوری که مخاطبش امیرصدراست ادامه داد خدا نکنه عمو ،خدا حفظت کنه برای همه ی ما ،خودت هم داری میگی حورا بچه‌مِ به قول خودت صلاحش رو میخوام ،این یکی دو باری هم که از کوره در رفتم خودت شاهد بودی چه اتفاق هایی افتاد و بیشتر از همه در جریانی ،ولی بازم باشه عمو ،چشم چشمتون سلامت عمو خدا خیرتون بده زن عمو زیر لب ناراحت گفت خیالم از بابت تو که راحت شد ،اگه یکی هم به خوبی امیرصدرا قسمت هدی بشه دیگه شرمنده ی مادرت نیستم ╔═🍁════╗    @barge_talaei ╚════🍁═╝ ✍آرزو بانو بر اساس واقعیت کپی حرام ❌
😎✨ زن‌دایی جلو اومد و بااجازه‌ای گفت و رو کرد به علی _علی جان مادر روسری رو من ميندازم، ان‌شاالله نشون رو تو بنداز دست عروست علی مات و مبهوت از حرکت زندایی نیم نگاهی بهم انداخت و سر به زیر شد، زن دایی روسری رو روی سرم انداخت و من هنوز باور نمیشد که عروس علی خطاب شدم تمام حواسم به علی بود حتی سرش رو بلند نکرد که تایید یا مخالفت کنه ،کاش یه چیزی میگفت، چرا حرف نمیزنه تعجبم از سکوت علی هر لحظه بیشتر میشد خب اگه نمیخوای حرف بزن ،چرا سکوت کردی همیشه فکر میکردم یه همچین روزی من خوشبخت ترین دختر دنیام چرا الان این حس رو ندارم! https://eitaa.com/joinchat/18023269C5a77cb5090 رمان یلدای ستاره 😍 بر اساس واقعیت 😎 عاشقانه ای پاک و شیرین 😋
🎓 کاردانی و کارشناسی معتبر برای شاغلین ( بدون آزمون) ✨ در دانشگاه‌های مورد تأیید وزارت علوم 🚀 ✅ ثبت‌نام رسمی سازمان سنجش فرم مشاوره رایگان https://mat-pnu.ir/5 ایدی پشتیبانی🆔 @hamrahanfarda_admin برای پاسخ دهی بهتر به دلیل حجم زیاد پیام ها لطفا فرم ثبت نام را تکمیل کنید تا کارشناسان ما با شما تماس بگیرند
- سنگینه بهارک.. بده من بیارم. اشاره‌ای به پیک‌نیک توی دستم کرد. خجالت‌زده لب گزیدم. - ممنونم، خودم می‌تونم بیارم. لبخندی زد و خودشو نزدیکم کشید. - با خجالتات کار دستم می‌دی بیبی... خودمو عقب کشیدم. - برو تا بابا و داداشم نیومدن... بی‌تفاوت با لبخندی شیطانی صورتش را نزدیکم آورد. - کجا برم وقتی دلم برات تنگه و جونم برات می‌ره دورت بگردم؟ چال روی گونه‌ام هنگام خندیدن کار دستم داد، چرا که گرمی...💋🔞🚫 https://eitaa.com/joinchat/3826450563Ce13ddad450 عاشقـانــه‌ای زیبـــا و هیجــان‌انگیـــز❤️‍🔥 ‌ 🤫♨️
‌ و‌قتی پسرمون دیگه طاقت نداره تا زمان عقد رسمی صبر کنه‌.‌.... 🤪😅 https://eitaa.com/joinchat/3826450563Ce13ddad450 پدر و برادر دخترک، سفت و سخت مراقب رفت‌وآمد و نامزدبازی این دو دلداده هستن... ولی جناب دکتر طاقت از دست میده و بالاخره کاری می‌کنه تا زودتر مقدمات عروسی فراهم بشه...😁😉 ‌