eitaa logo
#رمان های جذاب و واقعی📚
3.8هزار دنبال‌کننده
347 عکس
320 ویدیو
6 فایل
کانال رسمی آثارخانم طاهره سادات حسینی #رمان هایی که نظیرش رو نخوندید #کپی برداری فقط با نام نویسنده مجاز است، بدون ذکر نام نویسنده حرام است تأسیس 26 خرداد ماه 1400 پاسخ به سؤالات...فقط در گروه کانال https://eitaa.com/joinchat/1023410324C1b4d441aed
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اینستاگرام را عزادار کنیم! 🔹از ساعاتی پیش عکس‌نوشتی با مضمون عزادار کردم اینستاگرام بخاطر حذف سردار سلیمانی در حال انتشار است. 🔺این تصویر در حال انتشار بین کاربران است تا با دادن امتیاز پایین به اینستاگرام در ، این پلتفرم را وادار به توقف حذف تصاویر سردار سلیمانی کند. لینک 👇 play.google.com/store/apps/details?id=com.instagram.android متن👇 I am ghasem soleymani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#رمان های جذاب و واقعی📚
#از کرونا تا بهشت #قسمت۸۴ 🎬: افتاب به وسط اسمان رسیده بود درظهر عاشورا ,ناگاه مردی را دیدم از د
کرونا تابهشت ۸۵ 🎬: همینطور که همراه جمعیت اشک میریختیم وجلو میرفتیم ,حرفهای حضرت درگوشم می پیچید,به راستی که من وارث تمام داشته های معنوی ومادی پیامبران وصالحان پیشین هستم ,به خداقسم که این عصا,عصای حضرت موسی کلیم الله است واین خاتم درانگشتم,خاتم حضرت سلیمان نبی است واین پیراهن تنم ,پیراهن جدم محمدمصطفی ست,ومن برانگیخته شدم تا حکومت عدل الهی را درسراسرجهان بر پاسازم وانتقام خون به ناحق ریخته ی جدم حسین ع را بستانم,به خداقسم من نیستم جز پدری مهربان برای شما,من نیامدم جز برای هدایت شما ,من عملی نمیکنم جز برای مساوات وبرادری وبرابری شما....اشکهایم میریخت,فوج فوج مردم به گرد حضرت حلقه میزدند وباهجوم بقیه حلقه میگسست وحلقه ای جدید شکل میگرفت,خدای من انگار قیامت کبری برپا شده هیچ کس درحال خود نبود. من وعلی درحالیکه دست دردست هم داشتیم وعلی مرا محکم دربرگرفته بود تا با تماس بقیه ی مردم اذیت نشوم به نزدیک حضرت رسیدیم,نگاهم درنگاه مهربان حضرت گره خورد ,خدای من خودش است و... دارد.... به قلم……ط_حسینی 💦🌧💦🌧💦🌧 @bartaren
کرونا تا بهشت ۸۶ 🎬: رو به علی کردم وگفتم:علی ,حضرت ,به خدا همان سیدی ست که زمانی زینب دراغما فرورفته بود ومن از عالم وآدم دل بریده بودم ودستگیره ی در حرم مطهر حضرت معصومه س را در دست داشتم ومحکم بر درمیزدم ,سیدی نورانی حرزی برای نجات جان زینب به من داد,به خدا که خود حضرت بود,باعلی به روبه روی حضرت رسیدیم ,دست برسینه گذاشتیم از ته قلب ندا دادیم,السلام علیک یا بقیه الله... ناخوداگاه خم شدم وبوسه بردامن پیراهنی زدم که روزگاری برتن رسول خاتم بود والان برازنده ی جسم ,حضرت ولی عصر شده بود. مولا لبخندی ملیح زد وفرمود وعلیک السلام ای فرزندانم,برخیزید وهمیشه سجده برآستان خداوند نمایید وانگار که حرفهای چند لحظه ی قبل مارا شنیده باشد ,ادامه داد,ما درهر حالی به فکر شیعیانمان بوده ایم وهستیم وخواهیم بود ,به خدا قسم به اندازه ی خوردن جرعه ای اب از شما غافل نبوده ایم واگر شما هم به اندازه ی جرعه ای اب به فکر مابودید بی شک وقت ظهور ما اینقدر به تعویق نمی افتاد,از این سخن حضرت بغض چندین ساله ام شکست وبه عمق غربت مولایم پی بردم وباخود گفتم:وای برمن,وای برما که میتوانستیم قدمی برای ظهور برداریم وبرنداشتیم,وای برمن وای برما که خود حجابی شدیم برای غیبت بیشتر حضرتش,وای برما که اعمال ما دلیلی شد برای طولانی تر شدن غیبت وبه تعویق افتادن ظهورش...گریه امانم را بریده بود ,حضرت نگاهی مهربانانه به علی انداخت وبا دلسوزی دستی به صورت معیوب علی کشید وفرمود:این زخمها مدال افتخاراست ومن افتخارمیکنم به اینچنین یارانی,درچشم بهم زدنی صورت علی من به زمان جوانی اش برگشت وهیچ اثری از جراحات وارده نبود,تا این معجزه را از حضرتش دیدم از ذهنم گذشت تا از حال فرزندان گم شده ام سوالی بپرسم,حضرت با مهربانی پدرانه ای برگشت طرفم ومن از زیر روبنده ام شاهد این مهربانی الهی بودم ,بدون اینکه کلامی از افکارم را برزبان جاری کنم, فرمود: بامدد خداوند فرزندانت را که درچنگ ابلیس گرفتارندبه تو برمیگردانیم.... خدای من ...انگار اینجا بهشت است....از خوشحالی سراز پا نمیشناختم.... در کمتر ازیک ساعت تعداد سیصد وسیزده نفر از یاران مخلص حضرت درحرم امن الهی گرد هم امدند ومن سرشار از حسهای ناگفتنی شدم زمانی که فهمیدم نام همسر من ,علی,هم جز سیصدوسیزده نفر یاران خاص حضرت است... ونمیدانستم این میوه ی اول, بهشتی ست که قراراست بارها دهد... دارد.. 🖊 به قلم....ط_حسینی 💦🌧💦🌧💦🌧 @bartaren
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
با فاطمه دل هوایی می شود حال وهوای دل، ولایی می شود بافاطـمه ،شیـر خدا، تنـها نبـود پشتِ علی، جز حضرت زهرا نبود با فاطـمه، آن میخ در ،خون می شود دل در غمش، مجنون مجنون می شود :ط_حسینی @bartaren
یا فاطمه؛ جان فدای چادر خاکی تو‌.. جان فدای آن دل شاکی تو... جان فدای روی کبود مادرم.. ای خدا؛ خاک عزایت برسرم بازهم اندر عزایش زنده ام از روی زهرا،باز شرمنده ام یافاطمه؛ باید از غمت گریبان چاک کرد این تن خاکی، درخرمنی از خاک کرد باید اندر عزایت جان سپرد... همرهت رو سوی جانان سپرد... ای خدا؛ ای خدا،این پهلوی بشکسته را.. ای خدا ،این غم سر بسته را... با ظهور حجتت درمان بده.‌... این یتیمان را سرو سامان بده... قبر مخفی، به دست قائمت کن آشکار... تا دل هر شیعه ای ،گیـرد قـرار... 😭ط_حسینی @bartaren 🖤🖤🖤🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#رمان های جذاب و واقعی📚
روایت دلدادگی قسمت ۸۰🎬: روح انگیز با شنیدن این سخن فرهاد که به آرامی در گوش پدرش گفت ، رنگ از رخش
روایت دلدادگی قسمت ۸۱🎬: سهراب بی خبر از آنچه که در پشت سرش در خراسان بزرگ می گذشت، همراه کاروان کوچکشان پیش می رفت و الحمدالله تا اینجای کار ،خطری آنان را تهدید نکرده بود . سهراب دل داده بود به سخنان درویش رحیم و از آن طرف هر روز که میگذشت عزمش جزم تر می شد تا گنجینه را از آنِ خود نماید و به سرعت راه رفته را برگردد و خود را با مالی زیاد به طلب آن یار زیبا رو به قصر حاکم برساند. با گذشت چندین هفته از همراهی درویش رحیم ، سهراب اندکی رفتار او را الگو قرار داده بود و به یک جوان دائم الوضو و سحر خیز تبدیل شده بود ، دیگر نمازهایش مانند قبل از سر عادت نبود ، بلکه دل میداد به راز و نیاز با پروردگار و این راز و نیاز وقتی با شب زنده داری همراه می شد ، عجیب بر جانش می نشست. حالا او خوب میدانست که قرآن سخن خداست که احکامش را در آن بیان کرده ، درویش رحیم قدم به قدم با او راه میرفت و آیه به آیه را برای سهراب تفسیر می کرد . حال او می دانست که در پس این دنیای زیبا ، خالقی یکتا قرار گرفته که مهر و عطومت عامش بر سر تمام موجودات جاری ست و اگر عبد باشی و بندگی کنی و بندگی کردن را یاد بگیری ، مهربانی خاصِ خداوند را نصیب خود می نمایی... درویش رحیم برای سهراب گفته بود اگر تو تمام کارهایت را بر مدار رضایت خداوند بچرخانی ، بی شک خدا برایت آن می کند که در اندیشه ات نمی گنجد و به چنان جایگاهی خواهی رسید که در رؤیاهم نخواهی دید. درویش رحیم آنقدر گفت و گفت و گفت که دل سهراب را به هوس انداخت تا بنده باشد و اوج عطوفت خدا را به چشم خود ببیند ، او تمام کارهایش را طوری انجام میداد که فکر می کرد رضایت خداوند در آن است ، فقط از فکر و‌خیال آن نقشه نمی توانست خارج شود. صبح زود بود و کاروان پس از صرف ناشتایی در گرگ و میش صبح به راه افتادند، هنوز راه زیادی تا مقصد مانده بود ، به گردنه ای رسیدند بسیار باریک که گاری و بارش به سختی از آن رد می شد ، با سختی و کمک هم ، گاری را رد کردند و یکی یکی از آن گردنه گذشتند، و به جایی تقریبا مسطح در پشت کوه رسیدند، ناگاه باران تیر که معلوم نبود از کجاست ،بر سرشان باریدن گرفت... سهراب که عمری راهزنی کرده بود ، دانست که در تلهٔ راهزنان گرفتار شده... ادامه دارد 📝به قلم :ط_حسینی @bartaren 🌨💦🌨💦🌨💦🌨💦
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا