پرستوی مهاجر
قسمت دوازدهم🎬:
صفحه ای را که باز کرده بودم شاخه گل سرخ و خشک شده ای در بین آن به چشم می خورد ، انگار خاطره ای که در این ورق نگاشته شده بود ، برای حسین خیلی اهمیت داشته است.
پس با شوقی زیاد مشغول خواندن شدم ، از نوشته بر می آمد که حسین در آن زمان نوجوانی سرشار از آرزو های دور و دراز بوده و عجیب اینکه در تمام آرزوهایش از امام حسین (ع) نام برده و انتهای تمام آرزوهایش به مرگ و یا به تعبیر ایرانی ها همان «شهادت» ختم می شد.
خیلی متعجب شده بودم ، آخر نوجوانی در آن سن و سال که باید به سمت کارهای هیجان انگیز و پر از انرژی کشیده شود ، در به در دنبال «مرگ» است.
این برای من قابل درک نبود ، همانطور که می خواستم دفتر را ببندم و سراغ دفتر دیگر که حدس میزدم اهداف مرا تامین میکند ، بروم ناگاه چشمم به سطر آخر صفحه افتاد و نام «زهرا» توجهم را جلب کرد ، گویا حسین پیشنهادی به زهرا می دهد و زهرا شرط می گذارد که در آینده هر دو بمیرند یا همان شهید شوند. با خواندن این مطلب به اوج نزدیکی حسین و زهرا پی بردم و از دیوانگی این دو بچه ایرانی که رویاهایشان در مرگ خلاصه می شد به خنده افتادم.
دفتر دیگر را که جلد چرمی مشکی داشت باز کردم ، ابتدای آن شعری که نمی دانم در وصف چه کسی بود ، اما به دل آدم می نشست نوشته شده بود :
دارالعزا شد سینه ها ، پس کی میایی؟ خون دل آیینه ها پس کی میایی؟
فرهاد را از جان شیرین سیر کردی ای یوسف زهرا ، بمیرم دیر کردی
چندبار این شعر را زمزمه کردم ، هرچه که بیشتر میخواندم بیشتر مجذوبش می شدم. انگار حسین عاشق بود و این شعر از عمق دل تنگی اش حکایت داشت...
ادامه دارد...
📝به قلم :ط_حسینی
@bartaren
💦🌨💦🌨💦🌨💦
هدایت شده از آرامش حس حضور خداست
4_5940781631202659364.mp3
32M
🎤 سخنرانی استاد رائفیپور
🗒 «سیر تکاملی بشر»
🔸 مسیر شریعت از حضرت آدم علیهالسلام تا قیامت
🗓 ۱۸ اسفندماه ۱۴۰۰ - تهران
🎧 کیفیت 48kbps
🍃🦋🍃🦋🍃🦋🍃
http://eitaa.com/joinchat/3435397138Ca49cae656a
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨
#رمان های جذاب و واقعی📚
شاهزاده ای در خدمت قسمت هشتاد 🎬: کم کم هیاهوی داخل مسجد فرونشست انگار آنچه میباید رخ دهد ، رخ داده
شاهزاده ای در خدمت
قسمت هشتادو یک🎬:
امام علی (ع) رو به سلمان فرمود: او شیطان بود!! پیامبر(ص) به من خبر داد که ابلیس ،رؤسای یارانش در روز عید غدیرخم، شاهد منصوب شدن من به امرخداوند بودند و این که من صاحب اختیار آنان هستم و پیامبر هم به جمع دستور دادند تا حاضران به غائبان اطلاع دهند. در این هنگام شیاطین و بزرگان آنها به سوی شیطان روی آوردند و گفتند: این امت مورد رحمت خداوند قرار گرفته واز گناه دور خواهند بود، ما دیگر بر اینان راه نخواهیم یافت و نتوانیم که آنها را از مسیر رسیدن به خدا باز داریم ،آنها امام و پناهگاه امن خود را بعد از آخرین پیامبر شناختند ، و وای برما وای بر ما که کار از دستمان بیرون شده و در این زمان ابلیس بسیار محزون و درهم شده بود!!!!
امیرالمؤمنین(ع) فرمود : پیامبر (ص) به من خبر داده است که : ای علی(ع)،ای اولین ولی خدا پس از من ، بدان که بعد از من ، مردم در سقیفه بر سر حق ما، اختلاف پیدا می کنند و با دلیل ما استناد می کنند ،بعد به مسجد می آیند و اول کسی که بیعت می کند شیطان است که به صورت پیرسالخورده ای جدی در عبادت ،خواهد بود که این حرف ها را خواهد گفت و بعد خارج شده و شیاطین خود را جمع می کند، آنها در مقابلش سجده می کنند و می گویند: ای رئیس و بزرگ ما، تو همان کسی هستی که آدم را از بهشت راندی....
او هم می گوید : کدام امت بعد از پیامبرش گمراه نشد؟!خیال کرده اند من دیگر راهی بر آنان ندارم؟! هان ای شیاطین؛ نقشه ی مرا چگونه دیدید؟ وقتی که به حیله ی من ،آنان امر خداوند را مبنی بر اطاعت از علی و امر پیامبر را راجع به همین مطلب ترک کردند،چگونه است این فکر؟
واین بی شک همان گفته ی خداوند است «همانا شیطان حدسی که درباره آنان زده بود به مرحله ی عمل رسانید ، سپس او را پیروی کردند جز گروهی از مؤمنان» «سوره سبأ، آیه ۲۰»
آری ، فضه با چشم خود میدید که آنچه نباید اتفاق بیافتد، اتفاق افتاد و صحابه ی رسول الله به گفتار و کتابی که ایشان آورده بودند ،استناد کردند و به حقی که از آنِ آنان نبود تجاوز کردند و بعد از اتمام سر سپردگی و دنیا طلبیشان تازه یادشان افتاده بود که پیکر پیغمبر(ص) هنوز بر زمین است.
آنها دسته دسته وارد اتاق می شدند و درحالیکه روح ناپاکشان جای دیگر سیر می کرد ، ظاهرا بر پیکر پیامبر(ص) نماز خواندند.
علی (ع) پیکر پیامبر (ص) را در قبر نهاد ، انگار روح زهرا(س) در این لحظه به آسمان رفت ، زهرای مرضیه ، این تک دختر رسول ، این مادر پدر ، این سرور زنان دو عالم از دیده خون می بارید و خوب می دانست که رفتن پدر همان و ظلم های فراوان همان.... عروج پدر همان و غربت دختر همان ، پرواز محمد (ص) همان و تنهایی علی (ع) همان....و فشه که این غم بزرگ قلبش را سخت میفشرد باید مراقب خانمش بود تا مبادا این سوگ عظیم او را از پا بیاندازد.
آن روز غم انگیز به شبی غم انگیزتر گره خورد...
#ادامه دارد....
🖊به قلم : ط_حسینی
@bartaren
💦🌨💦🌨💦🌨💦
نمایم قیاسِ اسلامِ حق زاسلامِ نو
همو که این سالها، خلایق نموده دِرو
منادیِ اسلام حق «احمد » است
«محمد»بر کائنات جهان،سرمداست
که اسلامِ نو،ازمحمد،ابن وهاب شهرت گرفت
بدان هر دو اسلام ، از مکه نشأت گرفت
فرق این محمد با آن محمد تا سماء
«پس خدا داند، این کجا و آن کجا»
در اسلامِ ما،«علی» سروری می کند
در آنجا «ابن تیمیه» رهبری می کند
این «علی» مشکل گشا،آن یکی عمق بلا
« پس خدا داند، این کجا و آن کجا»
وصیت کرده رسـولِ آخریـن
تمسک به قرآن و اولیا باشد قرین
لیک وهابی بگوید،که قرآن حسبنا
«پس خدا داند این کجا و آن کجا»
در اینجا هر که شد غرق گناه
بیارد یک شفیع از اولیا نزد اِلٰه
در آنجا شرک باشد مدد از انبیاء
«پس خدا داند، این کجا و آن کجا»
در اسلام حق،نبی و آل او حبل المتین است
که عشق آل احمد، جزء دین است
لیک آنجا،مملو از حقد وحسد بر مرتضی
«پـس خدا داند ، این کجا و آن کجـا»
در اینجا، قَدر انسان بی منتها ست
و کشتن باعث خشم خدا ست
در آنجا سربریدن واجب و باشد روا
«پس خدا داند ،این کجا و آن کجا»
بدان ،اسلام حق، عطوفت پایه اش
می رسد انسان به اعلاء، در سایه اش
لیک اسلامِ وهابی پر از جور و جفا
«پس خدا دانـد این کجا و آن کجـا»
ط_حسینی
@bartaren
#رمان های جذاب و واقعی📚
شاهزاده ای در خدمت قسمت هشتادو یک🎬: امام علی (ع) رو به سلمان فرمود: او شیطان بود!! پیامبر(ص) به من
شاهزاده ای در خدمت
قسمت هشتاد و دوم🎬:
آسمان و زمین تیره و تار بود از ناله ای که سکوت شب را می شکست، هق هق دختری در فراق پدر و واگویه های زنی جوان که هنوز نفحات روح پدر را در کنارش داشت اما به یغما رفتن یادگار و راه او را با چشم خود می دید و خون جگر می خورد ، تمام دردها با هم شده بود و این ناله محزون تر از همیشه بر آسمان می رفت، صدای ناله از طرف مسجد می آمد....
نه از مسجد و نه از منزل پیامبر(ص) بلکه از منزل علی و زهرا ، همان خانه ای که زمانی پیامبر (ص) مسجد را بنا کرد ،دستور داد تمام درهایی که به مسجد باز می شوند ، به جز درب این خانه بسته شود.
آخر حرمت این خانه و اهلش با بقیه ی مردم ،توفیر داشت...
آخر ساکنان این خانه ، ذریه ی رسول الله بودند و حکم رسول خدا، بنا بر حکم پروردگار بود که خوابیدن کسی جز علی و فرزندانش در مسجد نهی شود .
تنها منزل علی و محمد بود که در مسجد خدا قرار گرفت تا فرزندان این بزرگواران ، فرزندان مسجد باشند و خداوند اینگونه برتری این خاندان را بر همگان فریاد زد .
یعنی بدانید که حرمتِ منِ پروردگار، حرمت این خاندان است ،همانطور که خانه ی من ،خانه ی این خاندان است.
فضه بارها و بارها این حکایت را از زبان اطرافیان شنیده بود ، حکایت واقعی که ریشه در عشق خداوند به علی اعلی داشت.
همگان به این امر خداوند واقف شدند و حتی وقتی عُمر نزد پیامبر(ص) آمد و گفت : اجازه دهید درب خانه ی من شکافی به اندازه ی یک چشم به مسجد باز باشد...
پیامبر (ص) مانع شد و فرمود : خداوند به موسی دستور داد تا مسجد طاهر و پاکیزه ای بنا کند که غیر از او و هارون و دو فرزندش، کسی در آن سکونت نداشته باشد، به من هم امر کرده که مسجد طاهری بنا کنم که جز خودم و برادرم علی(ع) و فرزندانش کسی در آن سکنی نگزیند....
و این یک اشاره از سوی پروردگار بود ، اشاره ای که آشکارا همگان را به وجوب احترام این خاندان مطهر امر می کرد...
حالا در این لحظات پر از التهاب و غم ناله ی زهرای مرضیه در رسای پدرش و در مظلومیت دینی که پدرش آورد و در غربت ولیِّ بلافصل بعد از پدرش ، بلند بود و فضه در التهاب این غم عظیم ، مانند پروانه به دور بانویش می گشت تا اندکی او را آرام کند ، اما چه آرام کردنی ؟!چرا که خود عمق این درد را می فهمید و غم دل پنهان می کرد..
علیِ مظلوم ، مأمور بود برای عمل به وصیت پیامبرش ، وصیت اول را که همان غسل وتدفین وخواندن نماز بر پیکر او ،توسط امیرالمؤمنین علی (ع)، عمل نمود و حالا نوبت اجرای دومین سفارش بود.
پیش بینی پیامبر(ص) از اقدامات قریش پس از ارتحالش ،مانند تمامی سخنان ایشان ،درست از کار درآمد و حالا نوبت دومین سفارش بود و صدای محمد(ص) در گوش او می پیچید : اگر یارانی پیدا کردی ،برای احقاق حق خود و اجرای حکمی که خداوند به عنوان ولایت برمسلمین، به تو عطا کرده ،قیام کن ....
و چه سخت بود برای این مردترین مرد دوران ، چه طاقت فرسا بود برای این ولیِّ تنها....چه نفس گیر بود برای این نَفسِ عالمِ خلقت....
فضه از ورای پرده شاهد بود که
علی ، نزد زهرایش زانو زد ، اشک از دیدگان یارش پاک نمود، او با مهربانی نگاهش ،با شرم در حرکات و مظلومیت سیمایش ، با زبان بی زبانی حرفش را زد و زهرا(س) ،این همسر و همزبان علی(ع)، ناگفته های مردش را شنید ، به خاطرسنگینی باری که در شکم و غمی که در دل داشت ، دست علی (ع) را تکیه گاه نمود و از جا برخاست .
فضه که حالا میدید عمق مظلومیت این خانواده را...با اشک چشم کودکان را آماده کرد...
حسن و حسین که کودکانی بیش نبودند،پشت سر مادر برخاستند و علیِ مظلوم هم در پی آنان روان شد.
اینان می بایست، می رفتند تا تصویری از غربت و مظلومیت را خلق کنند ، می رفتند تا بهانه ای به دست بهانه جویان ندهند...میرفتند تا حجت را تمام کنند....تا در روز رستاخیز برای کسانی که ادعای دوستی شان را داشتند روزنه ای نباشد که بگویند....نیامدی...نگفتی....روشن نکردی....سکوت کردی و ما سکوتت را علامت رضایت دانستیم....علی و زهرا و حسنین باید حجت تمام می کردند...هر چند که دلشان داغدار بود....هرچند که هنوز عروج پدر را باور نکرده بودند....هر چند که هنوز کسی برای عرض تسلیت نزدشان نیامده بود...هرچند....
#ادامه دارد....
🖊به قلم :ط_حسینی
@bartaren
💦🌨💦🌨💦🌨💦