eitaa logo
#رمان های جذاب و واقعی📚
3.8هزار دنبال‌کننده
347 عکس
320 ویدیو
6 فایل
کانال رسمی آثارخانم طاهره سادات حسینی #رمان هایی که نظیرش رو نخوندید #کپی برداری فقط با نام نویسنده مجاز است، بدون ذکر نام نویسنده حرام است تأسیس 26 خرداد ماه 1400 پاسخ به سؤالات...فقط در گروه کانال https://eitaa.com/joinchat/1023410324C1b4d441aed
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
چه روز عجیبی است و چه هُرم عجیب تری بر دلمان افتاده.. گویی زمین و آسمان عطش دارد و همگان سقا را می طلبد.. یکی می گوید عمو عباس و دیگری الا یا سقا سر میدهد .. کودکی دست مردانهٔ عمو‌ را در دست میفشارد و آن دیگری چشم به چشمان مهربان عمو دوخته و حسین قد قامت زیبا و فرق نورانی برادر را به نظاره نشسته و قمر بنی هاشم دل دل می کند برای دلبری...عباس می خواهد دلبری کند برای خدایش و یاوری کند برای حجتش و سقایی کند برا طفلان کربلا... او باید از دست و سر و فرق و قد و قامت بگذرد تا بشود آنچه که باید بشود ، تا فرشتگان آسمان از عظمتش سر تعظیم فرو آورند... عباس ، علمدار کربلا باید علمداری کند برای حسینیان ،باید شفیع شود برای درماندگان ،باید امید شود برای ناامیدان ، باید با دست بی دستی دستان زیادی را بگیرد... ای خدای عباس،تو را به جان عباس ، حجتت را برسان تا عباس شویم در لشکر ظهورش و سر و جان و تن فدای وجود نازنینش نماییم....تا عالم و آدم بدانند که ما شاگرد مکتب عباسیم و خوب درس پس می دهیم.. ....ط_حسینی @bartaren
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اگر غریق نا امیدیهای این دنیای دون شده باشم.... اگر در دریای مشکلات دست و پا بزنم..... اگر دستم از توشه ی آخرت خالی و‌کوله بار گناهم پر باشد.... اما تو در کنارم باشی......حال من خوب است حال من خوب است یا حضرت ارباب.... اما با تو بهتر می شود بچگیهایم وقتی روضه ی عباس ع را میخواندند ، بغضم میگرفت اما درک نمی کردم عمق مطلب را ،اما الان چند محرم است که میدانم ،با تمام وجود درک میکنم که نبود علمدار یعنی چه؟؟ که نیامدن علمدار از میدان نبرد چه احساسی ست؟ که رفتن سردار و قلم شدن دستانش چگونه است..... دلم تنگ سرادر دلم است....آهای دنیا....مرهمی کجاست؟ #ط _حسینی @bartaren 🖤🖤🖤🖤🖤
#رمان های جذاب و واقعی📚
اگر غریق نا امیدیهای این دنیای دون شده باشم.... اگر در دریای مشکلات دست و پا بزنم..... اگر دستم از
برگرفته از کتاب قطره ای به وسعت دریا: ای اهل وطن میروعلمدار نیامد(علمدارنیامد) سرباز حرم،آن یل وسالارنیامد(علمدارنیامد) سردار دلم ، رفته به پیکارنیامد(علمدارنیامد) آن دشمنِ صهیونِ خونخوار نیامد(علمدارنیامد) سلمانِ نبی،مالک مَثَلی،مقدادِعلی(علمدارنیامد) سرباز حرم ،میثم تمار نیامد(علمدارنیامد) در راه علی،جان رافداکرد(علمدارنیامد) ای شیعه بزن برسینه وبرسر،عمارنیامد(علمدارنیامد) چشمان جهان،محو خریدار نگاهش(علمدارنیامد) سرباز حرم، رفته به بازارنیامد(علمدارنیامد) آن دشمن تکفیری وداعش کجا رفت؟(علمدارنیامد) مختار زمان،منتقم کرار نیامد(علمدارنیامد) شد کشته به دست عفریته ی بدکار(علمدارنیامد) سرباز حرم، میروعلمدار نیامد(علمدارنیامد) التماس دعا😭 @bartaren 🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از آرامش حس حضور خداست
4_6008180641718340919.mp3
15.36M
🔊 سخنرانی استاد رائفی‌‌‌‌‌پور 📑 «سازمان سری شیعه» - جلسه ۶ 🗓 ۱۲ مرداد ماه ۱۴۰۱ - تهران 🎧 کیفیت 48kbps 🍃 🦋🍃 @takhooda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#رمان های جذاب و واقعی📚
لقمه حلال قسمت۱۶: اصلا باورم نمیشد این بابا با یه کاپشن کهنه وشلوار زوار دررفته ویک کلاه بافتنی روس
لقمه حلال قسمت ۱۸: امروز هم مثل دیروز برنامه ها دارم اما یه کم فرق کرده,اولا عصر از خونه زدم بیرون ودنبال چادر مشکی ازاین پاساژ به اون پاساژ روان شدم,کلی وقتم را گرفت ,اخه هرچی لباس آزاد وعریان خوشگله ,فراوونه اما به چادر که میرسیم,پدر ادم درمیاد تا یه جادرفروشی پیدا کنیم. یه چادرگرفتم,نه ازاون مدل که بی بی معصومه میپوشید ,یه مدل که فروشندهه نیکفت ,مدل دانشجویی هست,گرفتم تا بپوشم واستتارم کامل بشه,که اگه زمانی خواستم پیاده بابا راتعقیب کنم,نتونه بشناسدم,اخه بابا اصلا به مغزشم خطور نمیکنه که من چادر بپوشم. هنوز یک ساعت به اذان مغرب مونده بود که بابا اماده شد بره بیرون.... باخودم گفتم:واه چرا اینقد زود؟!! سریع مانتو وروسری پوشیدم وچادرم راگذاشتم داخل کیفم وبابا که درهال رابست اومدم پایین. مامان باتعجب نگاهم کرد وگفت:عه یک ساعت نیست از بیرون اومدی,دوباره کجا؟؟ من:مامان گیر نده,یه جا قراردارم دیگه... مامان:کارت ندارم که,یه بوسه ازم گرفت وگفت:مواظب خودت باش,زود برگرد. خدا خدا میکردم بابا زیاد دپر نشده باشه,خوبیش این بود که ماشینم را جلوی خونه پارک کرده بودم واین یعنی یه پله از بابا جلوترم. بابا سرکوچه بود که استارت زدم.... داشتم دنبالش میرفتم که متوجه شدم,طرف کارخونه نمیره,اول رفت درمیوه فروشی چندتا صندوق میوه گرفت,بعد یک جعبه شیرینی وبعدش هم رستوران وغذای بسته بندی!!! از تعجب داشتم شاخ درمیاوردم,یعنی اینا برا کیه؟ اخه این بار نه کت وشلوارش راعوض کرد ونه ماشینش را...واخ یعنی بابا سه تا زن داره ؟؟خخخحح از تصورخودم خندم گرفت ومثل سایه به تعقیبم ادامه دادم. عه این که مسیرخونه ی بی بی معصومه است,از وقتی بی بی معصومه فوت کرده,عمورضا که از اسارت ازاد شده بود واز ناحیه ی دوپا معلول شده بود,بازن ودوتا دختر خوشگلش ساکن خونه ی بی بی بودن,اخ دلم لک زده برای دیدنشون,کاش همراه بابا بودم میرفتم اونجا....دلم برا حیاط باصفاش اون درخت انار واون گلهای رز ومحمدیش تنگ شده.... امشب هم تیرم به,سنگ خورد,اما غمم نیست اخه احتمال صددرصد فرداشب دیگه بابا خونه ی خانم کوچکه میره دیگه.... دست از پا درازتر برگشتم خونه 🍃🌹 @bartaren🌹🍃