#رمان های جذاب و واقعی📚
شاهزاده ای در خدمت قسمت چهل و یکم🎬: فضه انگار سراپا گوش شده بود ، همانجا پشت درب نشست و ادامهٔ کلام
شاهزاده ای در خدمت
قسمت چهل و دوم🎬:
علی علیه السلام نگاهی به جمع نمود و ادامه داد: در روز عید غدیرخم ، وقتی پیامبر مرا به ولایت و خلافت منصوب کرد، او و رفیقش حرفها گفتند
عمر گفت : چه قدر قدرت پیدا کرده که خسیسهٔ خودش را بالا می برد، آن یکی(ابوبکر) گفت: چه قدر قدرت نمایی می کند با بلند کردن پسر عمش برای بیعت.
آن هنگام که منصوب شده بود و نام امیر مؤمنان گرفتم ، به رفیقش گفت: این کرامت و بزرگداشتی برای اوست، رفیقش با ترشرویی گفت :نه به خداقسم! نه گوش میکنم و نه اطاعت می کنم، ابدااا!! سپس به رفیقش تکیه کرد و با حال تبختر و افتخار و به سرعت به راه افتادند و رفتند و خداوند دربارهٔ او این آیه را نازل کرد: پس تصدیق نکرد و ایمان نیاورد و نماز نخواند بلکه تکذیب کرد و روی گردانید، سپس با سرعت و غرور به سوی کسان خود رفت، سزاوار توست هلاکت دنیا و سزاوار توست هلاکت آخرت..سوره قیامت آیات۳۱_۳۵
آری ای مردم این آیات در حق آنها نازل شد و این وعده ایست که خدا داده..
علی سر دردلش باز شده بود و سخنانی میگفت که جمع پیش رو آشکارا آن وقایع را دیده و شنیده بودند فقط خود را به نفهمیدن زده بودند تا دنیایشان را بچسپند و این چند روز دنیا خوش باشند که بازهم ناخوش بودند چرا که دیدند حکم خدا نقض شد و حق ولیّ خدا غصب شد و لب فرو بستند و پذیرفتند...
ادامه دارد...
📝 به قلم :ط_حسینی
@bartaren
💦🌨💦🌨💦🌨💦
#رمان های جذاب و واقعی📚
لقمه حلال قسمت سی و سوم: ساعت از ۹شب به وقت عراق گذشته بود که به موکب موردنظرمان رسیدیم. هنوز وارد
لقمه حلال
قسمت سی وچهارم:
پدرم هرچه که دیوید پرسید با فارسی روی برگه ای یادداشت کرد واینبار دختری زیبا باموهای طلایی که با,شال گردنش سعی کرده بود بپوشاندشان وبا سربند یا علی اصغر...جلوامد خودش را ماریان از امریکا معرفی کرد وسوال کرد:اقا غلام حسین,من خیلی خیلی سوال برام پیش امده ,میخواستم بدانم ،هماهنگ کننده ی این همایش کیست؟چه کسی افراد را برای خدمت رسانی به شرکت کننده ها سازمان دهی میکند؟چه کسی به انها حقوق میدهد؟
اخه من در میان کسانی که خدمت میکردند از همه نوع سن وجنسی دیدم,من دختربچه ی کوچکی را دیدم که با پای برهنه ,دستمال کاغذی وآب معدنی پخش میکرد,چرا دختر بچه ای دراین سن که حتی کفشی برای پوشیدن ندارد,مجبوراست اینجا کار کند وپول در اورد؟؟
من پیرمردی را دیدم که با پاهای معلول که برروی ویلچر نشسته بود ,با التماس وخواهش از شرکت کنندگان میخواست تا کفشهایشان را تعمیر کند وواکس بزند,اخه چرا این مرد دراین سن که باید در خانه استراحت کند,بااین وضعیت مجبور به کار کردن باشد؟
درسته از ما هیچ هزینه ای نمیگیرند ,اما بالاخره کسی این هزینه ها راپرداخت میکند ,اصلا شما گفتید همه ی خرج ومخارج با اقای شماست,این اقای شما کجاست؟نشانمان بدهید,مگر بیل گیتس است که چنین ثروت سرسام اوری دارد ودلیلش چیست برای برگزاری این همایش؟
با پرسش ماریان,همهمه ای در گرفت,انگار این سوال خیلی از,افراد شرکت کننده بود.
ادامه دارد....
🍃🌹 @bartaren 🌹
لقمه حلال
قسمت سی و پنجم:
ماریان که نشست ,مرد میانسال دیگری از جا بلند شد وبه سمت پدرم امد,مشخص بود خیلی در فکر است,اصلا خودش را معرفی نکرد ورفت سراصل مطلب وگفت:راستش دیشب خیلی زود خسته شدم ,میخواستم جایی استراحت کنم وباهزار زحمت منظورم را به اطرافیان فهماندم ,عده ای تا متوجه منظورم شدند دوره ام کردند وهرکس با ایما واشاره به من اصرار میکرد که همراه او بروم من به گمان اینکه اینان شاگرد هتل دارانی هستند که برای جذب مشتری,امده اند بایکی از انها که از همه سمج تر بود رفتم.
درکمال تعجب مرا به خانه ی پیرزنی برد که در اوج بی امکاناتی,خدمات هتل پنج ستاره وحتی بیشتر را برایم انجام دادند,لباسهایم را باکمال احترام بردند وشستند واتوکردند ,چندین نمونه غذای لذیذ که درمنوی هیچ هتلی ندیده بودم ,برایم طبخ کردند,حتی پسرکی که درانجا بود وگویا نوه ی پیرزن بود,تمام بدنم را ماساژ داد,درست است که درخانه ای فقیر بودم اما احساسم چیز دیگری میگفت.
فکر میکردم وقت رفتن هزینه ی تمام خدمات را از من خواهند گرفت اماهنگام رفتن, وقتی که به انها فهماندم که چقدر باید پرداخت کنم؟
با لبخندی انتهای این جاده را نشان دادند و میگفتند:حسین...حسین...
به اینجا که رسید چهره اش برافروخته شد وگفت:اقا....این حسین کیست که بدون شناختن من,مخارجم را حساب کرده؟از صبح هرچه که پذیرایی میشم ,هرچه که میخورم ,میگویند از حسین است ودست درجیبش کرد جوراب نویی را دراورد وادامه داد حتی این پوشیدنیها را پیرمردی با اجبار به من داد وخوشحال ازاینکه من هدیه اش راقبول کردم ومیدانم اگر میگفتم بهایش چقدر است؟ جواب میشنوم که حسین حساب کرده.....
بگو حسین کیست؟این مرد بزرگ کجاست؟که اگر الان نفهمم حتما دیوانه میشوم....
ادامه دارد....
🍃🌹 @bartaren🌹🍃
#رمان های جذاب و واقعی📚
لقمه حلال قسمت سی و پنجم: ماریان که نشست ,مرد میانسال دیگری از جا بلند شد وبه سمت پدرم امد,مشخص بود
لقمه حلال
قسمت سی و ششم🎬:
با نشستن این مرد، زنی از میان جمع گروه بلند شد و همانطور که سرجای خود ایستاده بود ,شروع به صحبت کرد وگفت:اقا غلام حسین ,تمام چیزهایی که دوستان تعریف کردند وحتی بیش از این را من هم دیده ام وشنیده ام ,ذهنم پر از سوالات ریزودرشتی است که برای هیچ کدام جوابی پیدا نکرده ام,اقا غلام حسین من جمعیتی را دیدم که همه برسینه وبرسر میزدند وبا هم شعری اهنگین را میخواندند,من بااینکه از زبان انها وشعرشان هیچ سردرنمی اوردم ,باانها گریه کردم ,اصلا اشکهایم ناخوداگاه برصورتم جاری شد ,انگار اینجا عیسی مسیح را برصلیب کرده اند,همان حسی را داشتم که درعید پاک مسیحیان به من دست میداد....من نمیدانم ان جمع برای چه گریه وعزاداری میکردند....اما انتهای کلام همه شان حسین بود وگاهی هم عباس وگاهی زینب.....
اقا غلام حسین,تورا به خدایی که میپرستی,برای من ,برای ما بگو اینجا چه خبر است؟نکند قیامت شده و ما بی خبریم؟تو را به جان عزیزانت بگو (این حسین کیست).
با تکرار مکرر این سوال,از دهان ان زن مسیحی,ولوله ای درجمعیت افتاد .
نگاهم از جمعیت کشیده شد به سمت پدرم که صورتش پوشیده از اشک بود بابا احمد از جایش بلند شد وبا گفتن این جمله,ولوله جمع خاموش شد وهمه سراپا گوش شدند:
این حسین کیست که عالم همه دیوانه ی اوست...
این چه شمعی ست که جانه همه پروانه ی اوست..
ادامه دارد....
🍃🌹 @bartaren 🌹🍃
لقمه حلال
قسمت سی و هفتم🎬:
بابا احمد همانطور که اشک چشماش را پاک میکرد گفت:پاسخ سوال شما خیلی ساده است اما به اندازه ی ۱۴۰۰سال راه دارد.
پدرم سخنانش را با این سوال شروع کرد:
ایا تا به حال مفهوم عشق را درک کرده اید؟ایا تا به حال حلاوت وشیرینی عشق را چشیده اید؟ایا تا به حال کسی برایتان مهم شده وعاشقش شده اید به طوریکه بخواهید تمام مال وجان وداراییتان را فدایش کنید؟؟میخواهم مفهوم عشق را به یاد بیاورید وبدانید هرچه که از اول پیاده روی دیده اید و تا اخر ان خواهید دید ,همه وهمه هیچ دلیلی ندارد به جز عشق...چه ان دخترک سه چهارساله که باپای برهنه خدمت میکرد وچه ان پیرمرد معلول که خوشحال بود از تعمیر کفش شرکت کنندگان,چه ان پیرزنی که دارو ندارش را به شما ارزانی داشت و نوه اش را مامور خدمت به شما کرد، همه وهمه عاشقند وهیچ اجر ومزدی از تونمیخواهند واجر ومزدشان فقط وفقط رضایت ولبخند معشوقشان که همان حسین ع است .می باشد.
بابا احمد اشاره به جاده پیاده روی کرد وگفت:فکر نکنیداین خیابان ،خیابانی عادیست,اینجا جاده ی بهشت است یعنی برای مایی که به عشق حسین ع امدیم ,معنایش رسیدن به بهشت است چون انتهای این جاده وصل میشود به حرم زیبای معشوق قلبمان,حجت خداوند امام حسین ع.....اینجا همایش عشاق است...
جمعیت همه مبهوت حرفهای پدرم شده بودند,گویی تمام جان وتنشان گوش شده بود وگوش ,تا انتهای این عاشقی را ببینند ومعشوق این عاشقان را بشناسند...همه سراپا گوش شده بودند تا بدانند:این حسین کیست....
ادامه دارد....
🍃🌹 @bartaren🌹🍃
هدایت شده از آرامش حس حضور خداست
4_6046518490465045472.mp3
27.77M
🎤 مصاحبه با استاد رائفیپور درباره حمله به سلمان رشدی و حواشی پیرامون آن
🗓 ۲۴ مرداد ماه ۱۴۰۱
🎧 کیفیت 48kbps
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨