eitaa logo
#رمان های جذاب و واقعی📚
3.8هزار دنبال‌کننده
347 عکس
320 ویدیو
6 فایل
کانال رسمی آثارخانم طاهره سادات حسینی #رمان هایی که نظیرش رو نخوندید #کپی برداری فقط با نام نویسنده مجاز است، بدون ذکر نام نویسنده حرام است تأسیس 26 خرداد ماه 1400 پاسخ به سؤالات...فقط در گروه کانال https://eitaa.com/joinchat/1023410324C1b4d441aed
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از آرامش حس حضور خداست
Ekhlas_Tanha_Rahe_Tagharrob_1.mp3
12.39M
چرا تنها راه است ؟ استاد علیرضا پناهیان ی اول 🎤 🍃🦋🍃🦋🍃🦋🍃 🍃 🦋🍃 @takhooda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#رمان های جذاب و واقعی📚
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 (عشق سرخ)قسمت ششم: حال خودم رانمی فهمیدم شروع کردم صحبت باخانوم زینب کبری س:خانومم,عمه جان
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 (عشق سرخ)قسمت هفتم: وقت اذان ظهر گذشته بود وچون کفش نداشتم وبدون کفش هم نمیشد برم سرویس بهداشتی,گفتم بهتره با کمی اب که داخل قمقمه کوله پشتیم هست وضوبگیرم وتا آقاهه میاد ,نمازم رابخوانم,زود وضوگرفتم وهمونجا به نماز ایستادم,سلام نماز را دادم نگاه کردم دیدم آقاهه اومده ودوتا ظرف غذا هم دستش است ,یکی را داد طرفم وگفت:نهارتون رابخورید وراه بیافتیم پیش خودم گفتم راه بیافتیم؟از تکرار این واژه ,احساس خوشی بهم دست داد,اخه ازهمون اولین برخورد یه حس خاصی داشتم وهروقت هم نگاهش میکردم ,ضربان قلبم شدت میگرفت,اگه زهرا بود میگفت :بدبختتتت عاشق شدی رررفت. ظرف راگرفتم وگفتم:ممنون ,همین قدر که خواهرم راپیداکردم,ممنونم,دیگه مزاحمتان نمیشم. درحینی که سرش پایین بود وداشت غذاش رامیخورد گفت:منم دیگه کارم تمام شده بود وداشتم راه میافتادم طرف کربلا,تا رسیدن به خانواده تان ,همراهیتون میکنم,هیچ زحمتی هم برام نیست,وظیفه ام به عنوان یک مسلمان ویک شیعه وبلکه یک ایرانی حکم میکنه,تنهاتون نگذارم. دلم غنج رفت از حرفاش وناخوداگاه لبخندی رولبم نشست. بساطش را جم کرد ورفت طرف کوله اش,یک کفش اسپرت به طرفم.گرفت وگفت:من بادمپایی راحت ترم واین کفش اضافی راهمراهم برای احتیاط اوردم,تا یه کفش مناسب تهیه میکنید این رابپوشید... کفش رانگاه کردم اخه خیلی بزرگ.بود,شماره پای من ۳۷بود واین کفش۴۲_۴۳بهش میخورد,خوب از پای برهنه بودن بهتر بود,کفش راگرفتم ومشغول پوشیدن شدم,کفشه معلوم بود خیلی استفاده نشده اما پاهام رابه طرز خنده داری بزرگ نشون میداد,اززمین بلند شدم وروکردم طرفش,بدنیست,ممنون دیدم داره نگاه کفشا میکنه ویه لبخند ملیحی هم رولباشه ,کاملا معلوم بود ازاین کاریکاتور پاهای من خنده اش گرفته,اومدم حرکت کنم ,گفت :ببخشید خانومه؟؟ گفتم:رحیمی هستم بله خانوم رحیمی ,کوله تان رابدین من میبرم ,اخه بااین کفشا نمیتونین تند راه بیاین کوله هم بیشتر باعث زحمتتان میشه,گفتم :اخه شما خودتان کوله پشتی دارین!!! گفت :خیالی نیست,ما ایرانیا پهلوانیم ویه چوب دستش بود,کوله خودش رازد به پشتش وکوله من را بست به چوبش وتکیه داد به شونه اش,مثل همین چوپانها که بقچه غذاشون را میبندن به چوب خخخخخ پیش خودم گفتم:عجببب خلاقیتی وحرکت کردیم. اون آقاهه جلو حرکت کرد ومنم با سه چهار قدم فاصله ,پشت سرش حرکت کردم . حیف کاش روم میشد اسمش راپرسیده بودم ,اما من ازاین روها نداشتم ,اگه زهرا بود آماره جدهفتمش هم درآورده بود. واای خدای من الان اگه زهرا ببینتش ,آبروم رامیبره با مزه پرانیاش,خدابه خیرکنه. اصلا نفهمیدم چه جور باسرعت این چندتا عمود را طی کردیم,چه زود گذشت,توهمین فکرابودم که زهرا را دیدم سرودست وچادرو..همه راباهم تکان میداد وبدو اومد خودش را انداخت توبغلم,آقاهه کناری وایستاد وناظر این الطاف خواهرانه بود. زهرا یه کم رفت عقب وگفت:بزارببینمت زینب,خدای من چقدتغییر کردی,چرا لاغرشدی؟چرا اینقد پیرشدی؟چرا وارفتی؟هرچی بهش چشم وابرومیرفتم عین خیالش نبود ورور حرف میزد که یکدفعه چشاش افتاد به پام وزد زیرخنده وهمونطور که سرخ شده بود ازخنده گفت:چرا پاهات مثل اردک شدن؟!این کفشا گنددده مال کدوم غول تشنی هست؟؟😂😂 یه نگاه کردم بهش و گفتم:کفشام گم شد واشاره کردم به آقاهه وایشون لطف کردند ,کفشاشون را به من قرض دادند. زهرا اونموقع بود که متوجه آقاهه شد وگفت: ادامه دارد.... باماهمراه باشید @bartaren 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_5789651284063685976.mp3
25.38M
🔊 سخنرانی استاد رائفی‌‌‌‌‌پور 📑 «شرح دعای ندبه» - جلسه ۱۱ 🗓 ۴ شهریور ماه ۱۴۰۱ - تهران، هیئت مع امام منصور 🎧  کیفیت 48kbps 🎋🎋🦋🎋🎋🎋 ✨ @Lootfakhooda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#رمان های جذاب و واقعی📚
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 (عشق سرخ)قسمت هفتم: وقت اذان ظهر گذشته بود وچون کفش نداشتم وبدون کفش هم نمیشد برم سرویس بهد
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 (عشق سرخ)قسمت هشتم: زهرا روکرد به آقاهه وگفت:ببخشید متوجه شما نشدم,شما آقای؟؟ اقاهه:علوی هستم زهرا:چیه علوی؟ آقاهه:محمد علوی وای خدای من زهرا هنوز یه دقه نگذشته ,تخلیه ی اطلاعاتش شروع شده خخخ زهرا:آقای علوی ممنون که خواهرم راپیدا کردین😂 شما اصفهانی هستین؟... هنوز داشت ادامه میداد,پریدم توحرفش وگوشی اقای علوی راسمتش دادم وگفتم ,ممنون ازاینکه زحمتتون دادم,چون آبجیم گوشی داره ,بالاخره یه جوری پدر ومادرم راپیدا میکنیم,دیگه مزاحم شما نمیشیم. آقای علوی:زحمتی نیست ,اما اگر شما اینجور راحتین ,چشم من تنهاتون میگذارم ,فقط اگه یه وقت مشکلی پیش آمد ,شماره من را که دارین ,روی گوشی همشیره هست,تماس بگیرید من درخدمتم... حرف رفتنش شد,دلم هرری ریخت پایین,پیش خودم گفتم من یه تعارف کردم,شما چرا جدی گرفتی؟؟ زهرا:وای اقای علوی بازم ممنون ,به خانواده علی,الخصوص خانمتان سلام برسانید اقای علوی:ممنون همشیره,مادر ایران هستند وهمسر هم ندارم وروکرد به من وگفت:امری نیست خانوم رحیمی؟ من:بازم ممنون,التماس دعا اقای علوی:یاعلی✋ اقای علوی که رفت ,زهرا محکم زد پشتم وگفت:مارمولک این خوشگله را از,کجا تور کردی؟ حال کردی چه جور,از زیرزبونش کشیدم که مجرده خخخخخ,فک کنم گلوش پیشت گیرکرده هااا من:زهرا دست,ازمسخره بازی بردار,اتفاقا جوان سربه زیری بود ,حتی یک بارهم درست وحسابی به من نگاه نکرد تابرسه به اینکه بخواد گلوش پیشم گیرکنه. زهرا زد زیر خنده وگفت:از وجناتتون برمیاد گوییا عاشق,شدی تابلووووو بعدشم معلوم گلوش گیرکرده,چرا به من میگفت همشیرررره اما به تومیگفت،خانم رحیمی؟؟؟ من :ول کن بابا ,شماره بابا رابگیر ببین جواب میده؟ زهرا:فرافکنی درحد المپیک خخخخ,باش بابا زنگ میزنم. بازم خاموش بود... زهرا:بیا بشین اینجا ازسیر تا پیاز اشنایی با علوی جان را برام بگو شاید تااونموقع فرجی شد. چقد بی خیال بود این خواهرمن,انگارنه انگار که گم شدیم,تاخواستم بشینم نگاهم افتاد به کفشام,خداییش پاهام خیلی خنده دارشده بود,اما خوشحال بودم ازاینکه این کفشهارا داشتم خوشحال بودم ودوست داشتم تاکربلا همینا به پام باشه. شروع کردم به تعریف کردن.... که ناگهان زهرا گفت... ادامه دارد... @bartaren 🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
این هیاهوی بی کسی... توی این روزای دل واپسی.. شده امید هر روز و شبم برم اربعین نجف، سمت حرم.. دل من پر از شور و نواست مرغ روحم ،توی راه کربلاست شبها خواب میبینم، قدم....قدم روی دوشم یه علم، میرم سمت حرم چی شد ای خدا، گرفتی این سعادتو؟ گرفتی لذته ،رفتنه زیارتو؟ درسته شده غرق گناه ،دنیای ما نذار بمونه عقده ی حرم، روی دلا ما را امتحان بکن با مال وجونمون خدا نه با دوری از حسین و کربلا... دلم من حرم میخواد حرم حرم.. برم پیاده کربلا با یه علم.... .....ط_حسینی 💦⛈💦⛈💦⛈ @bartaren
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا