eitaa logo
بصائر حسینیه ایران🇵🇸
258 دنبال‌کننده
7هزار عکس
4.9هزار ویدیو
240 فایل
❧🌺✧﷽✧🌺❧ 🔸کانال بصائر حسینیه ایران در تلاش است که در هر مسأله‌ای برای مخاطبانش روشنگری ایجاد کند تا هیچ‌کس دچار مشکل نشود... فعالیت‌های این کانال در زمینه‌ی👇🏻👇🏻 #سیاسی #اجتماعی #اعتقادی #طنز #مناسبت #آموزش ارتباط با مدیر(ادمین): @omide1404
مشاهده در ایتا
دانلود
تفاوت ارتباط آشکار🆚ارتباط پنهانی ـ ـ ـ ـــــــــــــــــــــــ𑁍ـــــــــــــــــــــــ ـ ـ ـ چــــرا نبایـد ر||ل بــزنــم؟🧐🔞 ـ ـ ـ ـــــــــــــــــــــــ𑁍ـــــــــــــــــــــــ ـ ـ ـ ↫ ؟ ↫ ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ ✅ ایتا، سࢪوش، بله،گپ.، روبیکا، آی‌گپ، شاد، آپاࢪات، هوࢪسا، پاتوق، ویسگوݩ، باهم، نزدیکا، ویࢪاستے و تلگࢪام با 👇 ᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆ 🆔 @basaerehoseiniyeh
🌱بخش اول زندگینامه 🍁 🌱فصل اول یک کرشمه، یک تبسم، یک خیال 🌱برگ دوم گفتم:«چی شده فاطمه؟» با نگاه شیطنت‌آمیزی گفت: «خبر به این مهمی رو که نمی‌شه به این سادگی گفت!». می‌دانستم، آبجی، طاقت نمی‌آورد که خبر را نگوید، خودم را بی‌تفاوت نشان دادم و در حالی که کتابم را ورق می‌زدم، گفتم: «نمی‌خواد اصلاً چیزی بگی، می‌خوام درسمو بخونم، موقع رفتن درم ببند». ابجی گفت: «ای بابا، همه‌ش شد درس و کنکور، پاشو از این اتاق بیا بیرون، ببین چه خبره! عمه داره تو رو از بابا برای حمید آقا، خواستگاری می‌کنه». توقعش را نداشتم، مخصوصاً در چنین موقعیتی که همه می‌دانستند تا چند ماه دیگر کنکور دارم و چقدر این موضوع برایم مهم است. جالب بود خود حمید نیامده بود، فقط پدر و مادرش آمده بودند، هول شده بودم، نمی‌دانستم باید چکارکنم، هنوز از شوک شنیدن این خبر، بیرون نیامده بودم که پدرم وارد اتاقم شد و بی‌مقدمه پرسید: «فرزانه‌جان، تو قصد ازدواج داری؟.» با خجالت، سرم را پایین انداختم و با تته پته گفتم: «نه کی گفته؟ بابا، من کنکور دارم، اصلاً به ازدواج فکر نمی‌کنم، شما که خودتون بهتر می‌دونین». بابا که رفت، پشت بندش مادرم داخل اتاق آمد و گفت: «دخترم، آبجی‌آمنه از ما جواب می‌خواد، خودت که می‌دونی از چند سال پیش این بحث مطرح شده، نظرت چیه؟ بهشون چی بگیم؟» جوابم همان بود، به مادرم گفتم: «طوری که عمه ناراحت نشه بهش بگین، می‌خواد درس بخونه.» عمه، یازده سال از پدرم بزرگتر بود، قدیم‌ترها، خانه پدری مادرم با خانه آنها در یک محله بود، عمه واسطه‌ی ازدواج پدر و مادرم شده بود، برای همین مادرم همیشه عمه را آبجی صدا می‌کرد. روابطشان، شبیه زن‌داداش و خواهرشوهر نبود، بیشتر با هم دوست بودند و خیلی با احترام با هم رفتار می‌کردند. اولین باری که موضوع خواستگاری مطرح شد، سال ۱۳۸۷ بود، آن موقع، دوم دبیرستان بودم، بعد از عروسی حسن آقا، برادر بزرگتر حمید، عمه به مادرم گفته بود: «زن‌داداش، الوعده، وفا، خودت وقتی اینها بچه بودند، گفتی حمید باید داماد من بشه، منیره خانم، ما فرزانه رو می‌خوایم». حالا از آن روز، چهارسال گذشته بود، این بار عقد آقاسعید، برادر دوقلوی حمید، بهانه شده بود که عمه، بحث خواستگاری را دوباره پیش بکشد. حمید شش تا برادر و خواهر دارد، فاصله سنی ما، چهارسال است، ۲۳ بهمن آن سال، آقاسعید با محبوبه خانم عقد کرده و حالا بعد از بیست و پنج روز، عمه رسمأ به خواستگاری من آمده بود. پدر حمید، می‌گفت: «سعید، نامزد کرده، حمید، تنها مونده، ما فکر کردیم الان وقتشه برای حمید هم قدم، پیش بذاریم، چه جایی بهتر از اینجا». البته قبل‌تر هم، عمه به عموها و زن‌عموهای من، سپرده بود که واسطه بشوند ولی کسی جرأت نمی‌کرد، مستقیم مطرح کند، پدرم روی دخترهایش خیلی حساس بود و به شدت به من وابسته بود، همه فامیل می‌گفتند: «فرزانه، فعلأ درگیر درس شده، اجازه بدید، تکلیف کنکور و دانشگاهش روشن بشه بعد اقدام کنید». اینجا ایران است، سرزمین دختران، پسران، مردان و زنان قوی، غیرتمند، باحیا، عزتمند، ولایی و آماده‌کننده‌های زمینه‌های ظهور ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ ✅ ایتا، سࢪوش، بله، گپ، روبیکا، آی‌گپ، شاد، آپاࢪات، هوࢪسا، پاتوق، ویسگوݩ، باهم، نزدیکا، ویࢪاستے و تلگࢪام با 👇 ᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆ 🆔 @basaerehoseiniyeh
🏴 بخشی از دستاوردهای دولت شهید آیت‌الله سید ابراهیم رئیسی(ره) در مدت فقط ۲ سال و ۹ ماه ✅ کریدور شمال جنوب از روسیه تا هند با درآمدزایی تا پنجاه میلیارد دلار! ✅ طرح راه آهن زاهدان‌ به خاش و اتصال بندر مهم چابهار به کشورهای ُآسیای میانه و با ظرفیت باری هفت میلیون تن ✅ سه برابرشدن وام‌ ازدواج ✅ زمین رایگان برای جوانی جمعیت و چهارفرزندها ✅ آغاز ساخت دو و نیم میلیون مسکن ✅ وام ودیعه و اجاره مسکن مستأجرین ✅ سامانه رایگان ثبت قراردادهای اجاره ✅ بیشترین افزایش تولید نفت در جهان ✅ کمترین بدهی مالی‌ بین سی کشور جهان ✅ آزادسازی و تخریب ویلاهای غیر مجاز حتی مدیران در شمال، قشم، لواسانات و بهبهان ✅ حذف رانت و امضاهای طلایی با راه‌اندازی درگاه برخط(آنلاین) مجوز کسب و کار ✅ سامانه پایش و کنترل حداکثری گرانفروشی توسط وزارت صمت ✅ مالیات از خانه های خالی و خودروهای لوکس و رشد۸۳ درصدی مالیات دستگاه‌های حقوقی و رکورد کشف فرار مالیاتی از قاجار تاکنون ✅ شفاف‌سازی مالی ۶۰۰ بانک و شرکت‌های دولتی در سامانه کدال و مشاهده آن توسط مردم ✅ اولین بار انتشار اسامی ابربدهکاران بانکی و تسویه بدهی تأمین اجتماعی که ۸۸ هزار میلیارد تومان را با دولت تسویه کرد. ✅ موظفی بانک‌ها به گزارش سه‌ماهه بدهکاران ✅ حذف ارز ۴۲۰۰ تومانی که منجر به فساد و رانت‌ چهارصد هزار میلیاردی در دولت قبل شده بود و تشکیل ۱۲۰۰ پرونده قضایی برای رد اموال به بیت المال ✅ اصلاح نظام توزیع آرد نانوایی‌ها و جلوگیری از قاچاق و هدررفت ۴۰ درصدی آرد یارانه‌ای کشور ✅ اصلاح نظام توزیع دار‌و و طرح نسخه الکترونیکی که تا پیش از آن ۴۰۰ میلیون‌ نفر از یارانه کشور با قاچاقی که صورت می‌گرفت‌، استفاده می‌کردند. ✅ سامانه سوت‌زنی که مردم با گزارش فساد در دستگاه‌های دولتی تا یک میلیارد تومان‌ هم‌ پاداش می‌گیرند. ✅ سامانه میزان حقوق کارمندان دستگاه‌های اجرایی کشور ✅ سامانه‌ی ۱۳۶ برای گزارش تخلفات اداری ✅ فروش اموال تملیکی و خاک‌خورده‌ی دولت ✅ عدم خلق و چاپ پول و افزایش و سرمایه‌گذاری در تولید برای کاهش تورم ✅ کاهش طبقات اجتماعی با ۱۰ برابرشدن یارانه، بیمه رایگان ده میلیون‌ نفر، گاز و برق رایگان کم‌مصرف‌ها و افراد محروم ✅ پرداخت ۷۰ هزار میلیارد تومان‌، وام اشتغال ✅ بیمه‌ی۹۰ درصدی ناباروری و جوانی جمعیت و بیمه رایگان مادران تا دوسال و کودکان تا پنج سال! ✅ جبران بدهی‌های دولت قبل تا الان با مبلغ ۵۵۰ هزار میلیارد! ✅ عملیات وعده صادق ✅ اعتماد و معنویت را به سیاست برگرداندن ✅ امید و شور و تحول در جامعه ✅ تسلیت و عزای عمومی در کشورهای همسایه ✅ آغازی برای مدیریت جدید انقلابی و جهادی و خدمت‌رسانی 🏴 اینجا ایران است، سرزمین دختران، پسران، مردان و زنان قوی، غیرتمند، باحیا، عزتمند، ولایی و آماده‌کننده‌های زمینه‌های ظهور ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ ✅ ایتا، سࢪوش، بله، گپ، روبیکا، آی‌گپ، شاد، آپاࢪات، هوࢪسا، پاتوق، ویسگوݩ، باهم، نزدیکا، ویࢪاستے و تلگࢪام با 👇 ᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆ 🆔 @basaerehoseiniyeh
بصائر حسینیه ایران🇵🇸
🌸🌸🌸🌸🌸 #رمان #قسمت_اول #سرباز پویان و افشین روی نیمکتی تو محوطه دانشگاه نشسته بودند. سه دختر بدحجاب
🌸🌸🌸🌸🌸 پویان حتی به افشین نگاه هم نکرد.جدی گفت: -کجا بریم؟ -هرجا دوست داری برو. -من میخوام برم باشگاه. -مطمئن شدم عاشق شدی. پویان چیزی نگفت. افشین هم ساکت شد.میدونست وقتی نخواد چیزی بگه،هیچکس حتی افشین هم نمیتونه از زیر زبانش حرف بکشه. پویان و افشین با دوتا دختر، توی سالن دانشگاه بودن.. باز هم پویان به دخترها توجهی نمیکرد و فقط بخاطر افشین مونده بود.به اطراف نگاه میکرد. دخترهای محجبه نزدیک میشدن. یکی از دخترها با حالت خاصی به دخترهای اطراف پویان و افشین نگاه میکرد. بدون هیچ حرفی رد شدن و رفتن.پویان متوجه دلیل نگاه اون دختر نمیشد.هنوز چند قدمی دور نشده بودن که افشین باتمسخر گفت: _چیه...دوست داری جای اینا باشی. ولی اون دختر بی تفاوت به حرف افشین رفت. یکی از دخترها گفت: -اه،حالم گرفته شد..آخه بگو به تو چه ربطی داره.. پویان گفت:چرا اونجوری نگاهتون کرد؟ -هیچی بابا،به قول خودشون نهی از منکر کرد.. برای چاپلوسی به افشین گفت: -خوب جوابشو دادی. پویان به افشین که تو فکر بود،نگاهی کرد. تا حالا هیچ دختری بی تفاوت با افشین برخورد نکرده بود.خوب میدونست که افشین تو فکر هست. چند روز گذشت. افشین و پویان تو محوطه دانشگاه ایستاده بودن و باهم صحبت میکردن ولی نگاه افشین جایی ثابت ماند و ساکت شد. پویان رد نگاهش رو گرفت؛همون دختر محجبه بود اما تنها.... سرشو جلوی نگاه افشین آورد و جدی نگاهش کرد.افشین اخمی کرد و سرشو کمی خم کرد و از کنار پویان به اون دختر نگاه کرد.دوباره پویان جلوی نگاه افشین آمد و با اخم بهش گفت: _بیخیالش شو. -چرا؟!! -اون با بقیه فرق داره..فراموشش کن. دختر نزدیک شده بود.افشین گفت: _تو که منو میشناسی..نمیتونم. مهلت نداد پویان چیزی بگه.با تمسخر به اون دختر گفت: _نخوری زمین.اینقدر روسری تو پایین آوردی،جلو پا تو میبینی؟ اما اون دختر بی تفاوت به راهش ادامه داد.افشین گفت: _چشم های قشنگی داری... پویان اجازه نداد ادامه بده. -افشین تمومش کن. افشین که انگار اصلا صدای پویان رو هم نشنید جلوی دختر ایستاد،طوری که دختر نمیتونست به راهش ادامه بده.صورتش رو نزدیک صورت اون دختر برد و با دقت نگاهش میکرد.اون دختر که حالش از نگاه افشین بهم میخورد گفت: +من مثل دخترهای دور و برت نیستم،حد و اندازه خودت رو بفهم. افشین با پوزخند گفت: ..... ✍ بانـــو «مهدی‌یار منتظرقائم» 🌸🌸🌸🌸🌸 اینجا ایران است، سرزمین دختران، پسران، مردان و زنان قوی، غیرتمند، باحیا، عزتمند، ولایی و آماده‌کننده‌های زمینه‌های ظهور ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ ✅ ایتا، سࢪوش، بله، گپ، روبیکا، آی‌گپ، شاد، آپاࢪات، هوࢪسا، پاتوق، ویسگوݩ، باهم، نزدیکا، ویࢪاستے و تلگࢪام با 👇 ᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆ 🆔 @basaerehoseiniyeh
داشته باشم . یک روز گفت " می خواهی برویم بیرون ؟ امروز را می توانم خانه بمانم . " قرار شد یک گشتی توی شهرهای اطراف بزنیم . من هم از خدا خواسته سالاد الویه درست کردم که ظهر بخوریم . از اهواز راه افتادیم طرف دزفول . دزفول را با موشک می زدند . از کنار ساختمانی رد شدیم که ده دقیقه قبلش موشک خورده بود . گفتیم این جا که نمی شود . جای گشتن نبود ، همه جا سنگر و همه ی آدم ها نظامی . حداقل برویم مزار شهدا فاتحه ای بخوانیم . ظهر هم شده بود . همان جا ناهار را خوردیم . حاشیه ی قبرستان . پیش خودم گفتم " این جا درِ غذا را بردارم پر خاک می شود . " هیچ خوشم نمی آمد آن جا غذا بخوریم اما چاره ای نبود . با اکراه چند لقمه خوردم . گفتم نکند فکر کند دارم لوس بازی در می آورم . چند لقمه هم او خورد . زیاد هم حرف نزدیم. 🌸 پايان قسمت دوم داستان زندگی 🌸 اینجا ایران است، سرزمین دختران، پسران، مردان و زنان قوی، غیرتمند، باحیا، عزتمند، ولایی و آماده‌کننده‌های زمینه‌های ظهور ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ ✅ ایتا، سࢪوش، بله، گپ، روبیکا، آی‌گپ، شاد، آپاࢪات، هوࢪسا، پاتوق، ویسگوݩ، باهم، نزدیکا، ویࢪاستے و تلگࢪام با 👇 ᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆ 🆔 @basaerehoseiniyeh
بصائر حسینیه ایران🇵🇸
🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸 🌸 کتاب #حیدر به قلم #آزاده_اسکندری #قسمت_اول یک سال دوم هج
🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸 🌸 کتاب به قلم برای مادرم، فاطمه دختر پیامبر و فاطمه دختر عمو زبیر شتر اجاره کردم. به مسلمان هایی که تا آن روز در مکه مانده بودند، سپردم شب حرکت کنند. خودمان هم همان موقع راه افتادیم. با یاد پیامبر، درراهی قدم گذاشتم که ایشان رفته بودند. ابو واقد و پسر ام اَیمن هم همراهمان بودند. اَیمن زمام شتر خانم ها را با خشونت می کشید، دست روی شانه اش گذاشتم: -ایمن جان! آرام تر. -ببخشید، کمی مضطربم. می ترسم قریش بو ببرد و دنبالمان بیفتد. -نگران نباش، روزی که پیامبر از مکه می رفتند به من اطمینان دادند، اتفاقی نمی افتد. نزدیکی های ضجنان، هشت سوارکار نقاب دار از دور به سرعت سمتمان می تاختند. خانم ها را پیاده کردم و شمشیر کشیدم. یکی شان جناح، غلام حارث بن امیه بود. -علی برگرد مکه. -اگر برنگردم؟ -به زور برت می گردانم. نعره زنان به طرف زن ها خیز برداشت. با چالاکی همیشگی، یک تنه دفاع کردم. شانه اش زخمی شد. آن هفت نفر دیگر هم عصبانی تر از قبل حمله کردند. شمشیر میزدم و رجز میخواندم. -راه رزمنده مبارز را باز کنید. من جز خدای یکتا، احدی را نمی پرستم. حُوَیرث بن نُقَیذ شترمان را رم داد. خانم ها حسابی ترسیده بودند. جلوی او هم در آمدم. زخم خورده، سوار اسب هایشان شدند و برگشتند. یکی شان فریاد زد. -پسر ابوطالب! زودتر خودت را از چشم قریش دور کن. -دقیقا دارم همین کار را میکنم. هرکس دوست دارد خونش را بریزم، جرئت دارد، تعقیبم کند. اینجا ایران است، سرزمین دختران، پسران، مردان و زنان قوی، غیرتمند، باحیا، عزتمند، ولایی و آماده‌کننده‌های زمینه‌های ظهور ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ ✅ ایتا، سࢪوش، بله، گپ، روبیکا، آی‌گپ، شاد، آپاࢪات، هوࢪسا، پاتوق، ویسگوݩ، باهم، نزدیکا، ویࢪاستے و تلگࢪام با 👇 ᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆ 🆔 @basaerehoseiniyeh