eitaa logo
بصائر حسینیه ایران🇵🇸
335 دنبال‌کننده
9.5هزار عکس
8.3هزار ویدیو
257 فایل
❧🌺✧﷽✧🌺❧ 🔸کانال بصائر حسینیه ایران در تلاش است که در هر مسأله‌ای برای مخاطبانش روشنگری ایجاد کند تا هیچ‌کس دچار مشکل نشود... فعالیت‌های این کانال در زمینه‌ی👇🏻👇🏻 #سیاسی #اجتماعی #اعتقادی #طنز #مناسبت #آموزش ارتباط با مدیر(ادمین): @omide1404
مشاهده در ایتا
دانلود
پند یک پدر پیر در حال مرگ به فرزندش: •منتظر هیچ دستی در هیچ جای این دنیا نباش و اشکهایت را با دستان خود پاک کن [همه رهگذرند] •زبان استخوانی ندارد ولی اینقدر قوی هست که بتواند به راحتی قلبی را بشکند [مراقب حرفهایت باش] •به کسانی که پشت سرت حرف میزنند بی اعتنا باش آنها جایشان همانجاست دقیقا پشت سرت [گذشت داشته باش] •گاهی خداوند برای حفاظت از تو کسی یا چیزی را از تو میگیرد اصرار به برگشتنش نکن پشیمان خواهی شد [خداوند وجود دارد پس حکمتش را قبول کن] •انسان به اخلاقش هست نه به مظهرش. اگرصدای بلند نشانگر مردانگی بود سگ سرور مردان بود. •قبل از اینکه سرت را بالا ببری و نداشته هايت را به پیش خدا گلایه کنی نظری به پایین بینداز و داشته هات را شاکر باش. •انسان بزرگ نمیشود جز به وسیله ی فکرش. ‌ ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ ✅ ایتا، سࢪوش، بله،گپ.، روبیکا، آی‌گپ، شاد، آپاࢪات، هوࢪسا، پاتوق، ویسگوݩ، باهم، نزدیکا، ویࢪاستے و تلگࢪام با 👇 ᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆ 🆔 @basaerehoseiniyeh
مادامى که سيب با چوب باريکش به درخت متصل است همه عوامل در جهت رشدش در تلاشند. باد باعث طراوتش میشود آب باعث رشدش میشود و آفتاب پختگی و کمال ميبخشد اما ... به محض منقطع شدن از درخت و جدايى از "اصل" آب باعث گندیدگی باد باعث پلاسیدگی و آفتاب باعث پوسیدگی و از بين رفتن طراوتش میشود. مراقب وصل بودن به "اصالتمان" باشیم که انسانیتمان از بین نرود ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ ✅ ایتا، سࢪوش، بله،گپ.، روبیکا، آی‌گپ، شاد، آپاࢪات، هوࢪسا، پاتوق، ویسگوݩ، باهم، نزدیکا، ویࢪاستے و تلگࢪام با 👇 ᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆ 🆔 @basaerehoseiniyeh
🤍🤎🤍🤎🤍🤎🤍 بازهم خواب شهید اکبری رو دیدم. _ بانوی سادات! صبور باش! صبور! تو شفاعت شدی،هرگز فراموش نکن! هر آدمی امضاء خانوم رو نمیگیره.همسرت رو یاری کن.راه سخت و طولانی درپیش دارے.فرزندانت رو به جهاد درراه خدا تعلیم بده و صبور باش.تاکید میکنم صبور باش! باصدای جیغ کسی از خواب بیدار شد.رفتم توهال که دیدم هدیه و ساجده دارن گریه میکنن. مامان ساجده بغلش بود و سعی داشت هدیه روهم آروم کنه.فاطمه و مهدی باهم شیفت بودن و هدیه رو آورده بودن اونجا. هدیه رو بغل کردم و نازش کردم. + آروم باش عزیزم.چرا گریه میکنی؟دخترخوب که نباید گریه کنه. _ عم..عمهههههههههه + جانم!جانم عزیزم.گریه نکن. همون موقع بود که سجاد هم بیدار شد و گریه کرد. _ ریحانه و میثم میخوان برن جایی.الان یاسرو میارن اینجا دیگه میشه نوراَلا نور. همون لحظه آیفون خونه به صدا دراومد. _ کیه مادر؟بازکن درو. + میثمه مامان.بازکردم. ~ یاالله.سلام علیکم.به خواهر گلم. + علیک سلام.بفرما تو دم در بده. ~ یه چندساعتی زحمت یاسرم باشماست. _ زحمت چیه مادر.این همه بچه،یاسرم یکیش. هردو از حرف مامان خندیدیم. مامان،یاسرو با چادر به کولش بست و ساجده رو هم بغل گرفت. منم هدیه رو به کولم گرفتم و سجاد رو بغل کردم. ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ ✅ ایتا، سࢪوش، بله، گپ، روبیکا، آی‌گپ، شاد، آپاࢪات، هوࢪسا، پاتوق، ویسگوݩ، باهم، نزدیکا، ویࢪاستے و تلگࢪام با 👇 ᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆ 🆔 @basaerehoseiniyeh
🤍💜🤍💜🤍💜🤍 یک هفته از رفتن طاها گذشته بود... ساعت ۳ صبح با صدای گریه ی سجاد از خواب بیدار شدم.بغلش کردم تا آروم بشه،اما گریه اش شدید تر شد.برای اینکه ساجده بیدار نشه رفتم تو هال. هرکاری میکردم ساکت نمیشد.ساجده هم بیدار شد و پا به پای سجاد گریه کرد.هر جفتشونو بغل کردم و خودمم باهاشون هم صداشدم و گریه کردم. + تورو خدا گریه نکنید.آروم باشید.آخه من نصف شبی چیکار کنــــــــــــم؟ تصمیم گرفتم ببرمشون دکتر.سریع حاضر شدم و سوییچ ماشینو برداشتم و بچه به بغل رفتم تو پارکینگ. مستقیم روندم سمت بیمارستان.بچه ها هنوز گریه میکردند. ............ دکتر که بچه هارو چکاب کرد گفت _ پسرتون معده درد داره ولی دخترتون فقط ترسیده.گفتید که از صدای برادرش بیدار شد و گریه کرد درسته؟ + بله،درسته. _ داروهاشو تهیه کنید،ان شاء الله حالشون بهتر میشه. تا ساعت ۸ تو بیمارستان بودم.بعدش رفتم خونه مامان.مامان نگران شد. _ چیشده عزیزم؟ + سجاد معده درد داشت،بردمش بیمارستان. _ الان چطوره؟بهتره؟ + آره شکر خدا.آوردم اینجا نگهشون داری من یکم بخوابم.سرم داره منفجر میشه. مامان بچه هارو ازم گرفت و بردشون تو اتاق خودش.منم رفتم تو اتاق خودم و روتخت دراز کشیدم.انقدر خسته بودم که به سرعت پلکام سنگین شد و بخواب رفتم. ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ ✅ ایتا، سࢪوش، بله، گپ، روبیکا، آی‌گپ، شاد، آپاࢪات، هوࢪسا، پاتوق، ویسگوݩ، باهم، نزدیکا، ویࢪاستے و تلگࢪام با 👇 ᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆ 🆔 @basaerehoseiniyeh
198_54181202422190.mp3
زمان: حجم: 5.76M
📚 💁🏻‍♂ ـ ـ ـ ـــــــــــــــــــــــ🌸ـــــــــــــــــــــــ ـ ـ ـ بــرای پـخـتـه شـدن کـافـیـه کـه از کـوره درنـری 🤓👌 ـ ـ ـ ـــــــــــــــــــــــ🌸ـــــــــــــــــــــــ ـ ـ ـ ◗📚 🎙. ◗ 📝 😁🌿.
بصائر حسینیه ایران🇵🇸
📚 #کتاب_اعصبانیت💁🏻‍♂ ـ ـ ـ ـــــــــــــــــــــــ🌸ـــــــــــــــــــــــ ـ ـ ـ بــرای پـخـتـه شـد
😕خوب داداش رضا تو داری میگی فصل مقدمه وفصل یک اصلاًاز دست کسی خشمگین نشیم وهی صبر کنیم فلان... خوب داداش پس حق ما چی میشه؟ تا کی صبر کنیم رضا؟ اگه از فشار عصبی شکته کنیم چی؟ جواب: من کی گفتم از حق خودت دفاع نکن؟ ها؟ من فقط گفتم صدات رو نبر بالا وپرخاشگری نکن همین! جای دیدی حقت داره پای مال میشه مؤدبان حرف بزن و از حقت دفاع کن از کور در نرو داد نکش صبور باش و به خدا توکل کن تمام تلاشت کنی و بدی با بدی جواب ندی! وگرنه بدتر میشه اگه میخوای روی بقیه اثر مثبت بزاری باید با خوبی کردن بهش بفهمونی سعی کن بدی باخوبی جواب بدی اگر کنتر خشم وبخششت بخاطر خدا نباشه وقتی می بخشی درونت پر از حس کینه ونفرت شک نکن هرکی بخشش برای خدا نباشه بعد اینکه می بخشه احساس احمق بودن بهش دست میده وقتی بخشت برای خدا نباشه یک حس شیطانی بهت میگه هه طرف حقت ضایع کرد، اما تو هیچی نگفتی چقدر بدبختی😏خاک بر سرت. بقیه اش خودتون باید گوش کنید و با دست خودتون نکته برداری کنید که تاثیر زیادی داره ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ ✅ ایتا، سࢪوش، بله، گپ، روبیکا، آی‌گپ، شاد، آپاࢪات، هوࢪسا، پاتوق، ویسگوݩ، باهم، نزدیکا، ویࢪاستے و تلگࢪام با 👇 ᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆ 🆔 @basaerehoseiniyeh
🤍💛🤍💛🤍💛🤍 دو ساعت گذشت و محسن اومد خونه. ~ سلام به همگی. + سلام همگی به تو. ~ اینجا چخبره؟چندتا بچه؟ + همه بچه هاشونو آوردن تا به تو آموزش فرزند داری بدن. ~ هه هه نمکدون. + خه خه شکردون.به جای این حرفا تشریف بیار یکی از این بچه هارو بگیر از کَت و کول افتادم. ~ اجازه بده لباسمو عوض کنم بعد تشریف میارم. هدیه خوابش برده بود.با کمک محسن از کولم آوردمش پایین و روتخت خوابوندمش. سجاد رو هم دادم بغل محسن و خودم رفتم تو آشپزخونه تا یه چیزی درست کنم. بچه ها امروز حسابی اذیتمون کرده بودند.یا گریه نمیکردند یا اگه میکردند همه باهم بود. بابا اومد خونه،بعد از احوال پرسی و خسته نباشید،میز ناهارو چیدم. بعد ناهار بابا هدیه و یاسرو سرگرم و باهاشون بازی کرد. ساجده بغل محسن و سجاد پیش مامان بود.منم داشتم ظرف هارو میشستم و آشپزخونه رو تمیز میکردم. ~ مطهره خانوم! یه وقت خسته نشیا.کار سختا رو سپردی به ما،کار راحتا رو خودت میکنی. + آقا محسن شما بفرما ظرف بشور من ساجده رو نگه میدارم. _ محسن! خواهر امروز خیلی اذیت شده.مسخره بازی درنیار. ~ این دفعه هم حق اعتراض نداریم.زرشــــــــــــــــــــــــــــک! یادحرف های شهید اکبری که تو خواب بهم گفته بود افتادم.یعنی چی صبور باشم؟کِی باید صبور باشم؟مگه چه اتفاقی میوفته که باید صبور باشم؟ ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ ✅ ایتا، سࢪوش، بله، گپ، روبیکا، آی‌گپ، شاد، آپاࢪات، هوࢪسا، پاتوق، ویسگوݩ، باهم، نزدیکا، ویࢪاستے و تلگࢪام با 👇 ᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆ 🆔 @basaerehoseiniyeh
🤍🖤🤍🖤🤍🖤🤍 ذهنم رفت سمت طاها.نکنه صبوریم درمورد اونه؟قلبم درد گرفت و نفسم تو سینه حبس شد.نگاهی به بچه ها انداختم و بغض تو گلومو فرو فرستادم. از افکار پوچی که هرچی بیشتر بهشون فکر میکردم بیشتر ذهنم رو سوال های جورواجور تسخیر میکرد،بیرون اومدم. + مامان عزیزم! بچه هارو بده به من،شما برو استراحت کن خسته شدی. _ نه مادر.من مراقبشون هستم.تو برو استراحت کن امروز حسابی خسته شدی. غروب میخواستم برم خونه خودمون که بابا و مامان نذاشتن.‌ ‏ داداشهاهم چون بچه هاشون خونه مامان بودن،اومدن اونجا. اون شب هم مثل هزاران شب دورهم،شاد و خوب گذشت.اما من نگران طاها بودم.تصمیم گرفتم فردا برم پیش آقاجون. مامان جون چون خودشم قبلا تو این موقعیت ها بوده،حس و حال منو خوب تر از مامان درک میکرد و دلداریم میداد. آقاجون و مامان جون وقتی چشمشون به منو و بچه ها افتاد،از خوشحالی هیجان زده شدند. _ خوش اومدی دخترم.صفا آوردی.چقدر خوشحالمون کردی. + سلام باشین.سایتون همیشه بالا سرِما باشه ان شاءالله. آقاجون و مامان جون نسبت به قبل خیلی تنها ترن.عمه رخساره که بخاطر پسرش،تو قشم زندگی میکنه و سالی دو سه بار میاد و یه سری بهشون میزنه. ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ ✅ ایتا، سࢪوش، بله، گپ، روبیکا، آی‌گپ، شاد، آپاࢪات، هوࢪسا، پاتوق، ویسگوݩ، باهم، نزدیکا، ویࢪاستے و تلگࢪام با 👇 ᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆ 🆔 @basaerehoseiniyeh
وزیر دفاع: نیروهای مسلح در حال تجهیز به «مصاف» هستند. 🔹امیر آشتیانی درخصوص جایگزینی اسلحه‌های ژ۳ با مصاف گفت: مصاف یک سلاح پیشرفته است که توسط وزارت دفاع ساخته شده و به مرور مجموعه‌هایی که درخواست داده‌اند به آن تسلیح می‌شوند. ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ ✅ ایتا، سࢪوش، بله، گپ، روبیکا، آی‌گپ، شاد، آپاࢪات، هوࢪسا، پاتوق، ویسگوݩ، باهم، نزدیکا، ویࢪاستے و تلگࢪام با 👇 ᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆ 🆔 @basaerehoseiniyeh
بصائر حسینیه ایران🇵🇸
وزیر دفاع: نیروهای مسلح در حال تجهیز به «مصاف» هستند. 🔹امیر آشتیانی درخصوص جایگزینی اسلحه‌های ژ۳ با
4.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 | تیراندازی در شرایط سخت با نسخه جدید سلاح ایرانی مصاف ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ ✅ ایتا، سࢪوش، بله، گپ، روبیکا، آی‌گپ، شاد، آپاࢪات، هوࢪسا، پاتوق، ویسگوݩ، باهم، نزدیکا، ویࢪاستے و تلگࢪام با 👇 ᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆ 🆔 @basaerehoseiniyeh
🤍❤️🤍❤️🤍❤️🤍 عمه ربابه هم که بعد مرگ ناگهانی همسر و دخترش،دیگه آدم قبلی نشد و اونم ۲ سال بعد از مرگ اونا فوت شد. فقط عمو رضا و بابای من میمونن.عمورضا بخاطر مشغله کاریش کمتر بهشون سر میزنه. آقاجون وابستگی شدیدی به بابام داره.بابا هم سعی میکنه بیشتر وقتای خالی شو باهاشون صرف کنه. سینه آقاجون پر از درده و سینه مامان جون پر از راز.... شب رو خونشون موندم و صبح برگشتم خونمون. طاها بعدچند روز تلفن کرد و گفت که تا پنجشنبه میاد. امروز چندشنبه بود؟اووووم چندشنبه؟! آها سه شنبه.یعنی فقط دوروز دیگه اینجا بود،پیش منو بچه هام.از خوشحالی داشتم بال در میاوردم. انقدر خوشحال بودم که حد نداشت.برای خودمم جای تعجب بود که اینجوری ذوق داشتم. توی یک روز کل خونه رو تمیز کردم و رفتم خرید. یک روز مونده بود به اومدن طاها.بچه هارو بردم حموم. + بچه های قشنگم و ببرم حموم،تمیز بشن.بابایی که اومد بوی گل بدن.آخ الهی قربون شما دوتا فرشته بشم مــــــــــــــــــن. عقربه های ساعت به کندی میگذشت.ضربان قلبم زیاد شده بود.تسبیح برداشتم و ذکر گفتم. + اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.سبحان الله.الله اکبر و....... بچه هارو خوابوندم.خودمم کنار تختشون نشستم. ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ ✅ ایتا، سࢪوش، بله، گپ، روبیکا، آی‌گپ، شاد، آپاࢪات، هوࢪسا، پاتوق، ویسگوݩ، باهم، نزدیکا، ویࢪاستے و تلگࢪام با 👇 ᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆ 🆔 @basaerehoseiniyeh
🤍💚🤍💚🤍💚🤍 تو حال و هوای خودم بودم که صدای زنگ دراومد.سریع به سمت آیفون دویدم و با دیدن تصویر طاها لبخندی روی لبم نشست.در رو باز کردم و منتظر موندم تا بیاد بالا. _ سلام بر مطهره سادات خودم. + علیک سلام آقاطاها.خسته نباشی! _ سلامت باشی.حالا نمیخوای بری کنار این آقای خستت بیاد داخل؟ تازه متوجه شدم چند دقیقه ست که جلوی در ایستادم و دارم به طاها نگاه میکنم. کوله رو از دستش گرفتم و از جلوی در کنار رفتم. + طاها؟! _ جان طاها؟ + شما برو یه دوش بگیر و یه استراحت کوچیک بکن تا شام رو آماده کنم. _ مگه ساعت چنده؟ + ساعت ۳ و نیمه. _ اووووووه. + راستی ناهار خوردی؟ _ آره آره. + طــــــــــــاهــا؟! سرش رو خاروند و لبخند زد. + الان غذارو برات گرم میکنه. به سمت آشپزخونه رفتم و غذای طاها رو گرم کردم. همش حرف های شهید اکبری تو ذهنم اکو میشد: صبور باش!صبور باش!صبور باش! _ کجایی مطهره خانوم؟ + همینجا. _ نخیر همینجا نیستی.جاهای دیگه سیـــــــــر میکنی.به چی فکر میکنی؟ + وا طاها.به جای این حرفا بیا غذا تو بخور. _ بـــــــــــــــله،چشم دیگه نمیپرسم. + خوشم میاد خوب ذهن آدما رو میخونی ها!!! _ از اثرات زندگی با شماست بانو. ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ ✅ ایتا، سࢪوش، بله، گپ، روبیکا، آی‌گپ، شاد، آپاࢪات، هوࢪسا، پاتوق، ویسگوݩ، باهم، نزدیکا، ویࢪاستے و تلگࢪام با 👇 ᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆ 🆔 @basaerehoseiniyeh