eitaa logo
بصائر حسینیه ایران🇵🇸
335 دنبال‌کننده
9.5هزار عکس
8.3هزار ویدیو
257 فایل
❧🌺✧﷽✧🌺❧ 🔸کانال بصائر حسینیه ایران در تلاش است که در هر مسأله‌ای برای مخاطبانش روشنگری ایجاد کند تا هیچ‌کس دچار مشکل نشود... فعالیت‌های این کانال در زمینه‌ی👇🏻👇🏻 #سیاسی #اجتماعی #اعتقادی #طنز #مناسبت #آموزش ارتباط با مدیر(ادمین): @omide1404
مشاهده در ایتا
دانلود
6.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سالها پیش در دانشگاه دختری در بحث گفت: چرا باید نماز را به عربی بخوانیم؟ من دوست دارم با خدا فارسی صحبت کنم. و دیگری گفت: چرا قرآن به عربی نازل شده؟ من دوست دارم فارسی بخوانم. البته سر اینکه همین قرآن اصل باشد و تحریف نشده باشد هم بحث داشت. این روزها بیش از هر زمان برخی جواب‌ها معنادار و قابل درک می‌شود: امروز بیش از ۲۰۰ نوع انجیل داریم که هیچ وحدتی بین مسیحیان در خصوص آن ایجاد نمی‌کند. اما قرآن در سراسر جهان یک شکل است. چون به یک زبان حفظ شده است.‌ یعنی هرچند به هر زبانی ترجمه می‌شود اما زبان پایه حفظ شده است. هرجای دنیا گفته شود: قل هوالله احد؛ بلافاصله همه یک صدا در هر جای این کره خاکی خواهند گفت: الله الصمد... و چرا این حفظ زبان مهم است؟ چون حفظ اعتبار می‌کند. کتاب مسلمانان جهان یکی است و پیامش ثابت است. و اگر همه جهان با این پیام آشنا شوند یک کل منسجم جهانی یکدست شکل خواهد گرفت. و زمینه‌سازی‌اش را به وضوح این روزها می‌بینیم. نمازهای جماعت پر عظمت جهانی مسلمانان را دیده‌اید؟ اگر هرکس به زبان خود می‌خواند چه نظم و وحدتی می‌ماند؟ اما امروز خودش شده‌است یک فریاد هماهنگ... یک کار گروهی اثربخش ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ ✅ ایتا، سࢪوش، بله، گپ، روبیکا، آی‌گپ، شاد، آپاࢪات، هوࢪسا، پاتوق، ویسگوݩ، باهم، نزدیکا، ویࢪاستے و تلگࢪام با 👇 ᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆ 🆔 @basaerehoseiniyeh
17.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
عشق‌بازی یعنی این❤️ حتماً این نماهنگ رو امشب قبل از خواب ببین... [اینو باید تو گوشی ذخیره کرد و هر روز دید] 🍃 آقا درباره نوشته‌های او فرمودند چندین بار مرور می‌کنم و هربار بهره و فیض تازه.ای از آن گرفته‌ام ... ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ ✅ ایتا، سࢪوش، بله، گپ، روبیکا، آی‌گپ، شاد، آپاࢪات، هوࢪسا، پاتوق، ویسگوݩ، باهم، نزدیکا، ویࢪاستے و تلگࢪام با 👇 ᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆ 🆔 @basaerehoseiniyeh
شاید‌بپرسی:ازچه‌دنبالِ‌دَمِ‌پاکِ‌تومیگردم. دل‌مُرده‌ذاتاً‌،از‌دَمِ‌عیسی،چه‌میخواهَد؟! پیغام‌وپس‌پیغام،یعنی:یادتان‌هستم... لیلاجزاین‌پیغام،ازمجنون‌چه‌میخواهَد؟! ای‌انتقامِ‌پهلویِ‌پشتِ‌درِ‌خانه،بیا!برگرد... غیرازظهورِ‌تو،مگرزهرا(س)چه‌میخواهَد؟! ‌"الّلهُــــــمَّ‌عَجِّــــــل‌لِوَلِیِّکَـــــ‌ الْفَـــــــــرَجْ" ‌ ‌‌ تعجیل‌درفرج‌آقاامام‌زمان‌‌صلوات ‌ ‌التماس‌دعا ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ ✅ ایتا، سࢪوش، بله، گپ، روبیکا، آی‌گپ، شاد، آپاࢪات، هوࢪسا، پاتوق، ویسگوݩ، باهم، نزدیکا، ویࢪاستے و تلگࢪام با 👇 ᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆ 🆔 @basaerehoseiniyeh
🤍💙🤍💙🤍💙🤍 میخواستم چیزی بهش بگم که صدای گریه بچه ها اومد.سریع سمت اتاقشون رفتم. این دفعه ساجده داشت گریه میکرد و سجاد خواب بود.بغلش کردم و بردمش تو هال.با یه دستم شیشه شو آماده کردم. _ بده من شیرشو بهش میدم. + نه عزیزم.تو تازه اومدی خسته ای.برو استراحت کن. _ کی خستس؟ + آقا طاها. _ آقا طاها کیه؟ + عشــــــــق من. ابرویی بالا انداخت و دستاشو به نشانه ی تسلیم آورد بالا. _ تسلیم،آقا تسلیم.من برم بخوابم بهتره. + بفرمایید. احترام نظامی گذاشت. _ با اجازتون فرمانده. + اجازه ماهم دست شماست. _ خیلی نوکریم فرمانده. + ما بیشتر. لبخندی زد و رفت سمت اتاق.منم بعد از اینکه ساجده خوابید،رفتم تو آشپزخونه تا به کارهام برسم. وای که چقدر زندگی با یه آدمی که عاشقانه دوستش داری و مطمئنی که اونم همین حسو بهت داره،قشنگه. وقتی خسته ای،خستگیات باهاش تقسیم میشه. وقتی ناراحتی،ناراحتیات باهاش تقسیم میشه. و حتی وقتایی که شادی هم شادیات باهات تقسیم میشه. ایناست که زندگی رو قشنگ و عاشقانه میکنه. ما آدما همیشه یکی رو لازم داریم تا درکمون کنه. عشق یعنی ایـــــــــــــــــــــن! ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ ✅ ایتا، سࢪوش، بله، گپ، روبیکا، آی‌گپ، شاد، آپاࢪات، هوࢪسا، پاتوق، ویسگوݩ، باهم، نزدیکا، ویࢪاستے و تلگࢪام با 👇 ᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆ 🆔 @basaerehoseiniyeh
🤍🧡🤍🧡🤍🧡🤍 امروز تولد یک سالگی بچه هاست.تصمیم گرفتیم یه جشن کوچیک خونوادگی برگزار کنیم. ترمه،دختر کوچولوی مهدی تازه ۵ ماهه بود.هدیه عاشق ترمه بود و خوشحال از اینکه دیگه تنهانیست. علی اصغر،پسر سینا و ثریا هم حدودا با ترمه بود.ثریا از همیشه شادتر بود.با اومد علی اصغر،زندگیشون رنگ و بوی جدیدی به خودش گرفت. نیلوفر با نامزدش اومده بود.دوماهی میشد که عقد کرده بودند. لیلا،صمیمی ترین دوستمم دعوت کرده بودم.بعد نیکا اون بهترین رفیقم بود. لیلا هم تازه ازدواج کرده بود ولی با همسرش نیومد،چون همسرش ماموریت بود. اول شام رو سِرو کردیم،بعد مراسم جشن تولد رو داشتیم.بچه ها از همه شایدتر بودند،خب اون شب متعلق به اونا بود دیگه. بعد از رفتن مهمونا،داشتم خونه رو مرتب میکردم که طاها از اتاق بیرون اومد. _ ساداتم! بیا یه چند لحظه بشین اینجا کارت دارم. + عزیزم! کلی کار دارم.بزار برای فردا. _ صحبتام مهم تر از کارهاته.چند دقیقه بیشتر طول نمیکشه. +خیلی مهمه؟ _ خیـــــــــــــلی. روبه روش نشستم.دستاش میلرزید.حدس زدم چی میخواست بگه.اولش یکم مِن مِن و مقدمه چینی کرد. _ مطهره سادات!ببین نمیدونم چجوری باید بگم. + راحت بگو. _ گفتنش برام سخته. مدتی سکوت حکمفرما بود. + طاها؟به من نگاه کن. سرش پایین بود. + گفتم به من نگاه کن. سرش و آورد بالا اما نگاهش رو به فرش دوخته بود. + میخوای بری سوریه؟ _ آ..آره.اونجا عملیات شده،به وجود من و آدمایی مثل من نیاز(نزاشتم حرفشو ادامه بده) +برو. _ اما.. + اما و اگر نداره.برو.... ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ ✅ ایتا، سࢪوش، بله، گپ، روبیکا، آی‌گپ، شاد، آپاࢪات، هوࢪسا، پاتوق، ویسگوݩ، باهم، نزدیکا، ویࢪاستے و تلگࢪام با 👇 ᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆ 🆔 @basaerehoseiniyeh
27.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
می ترسم.....(: 💔 . . یامهدی عجل اللّٰه تعالی فــرَجَ♥️🍃 💛🌾 🤞 ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ ✅ ایتا، سࢪوش، بله،گپ.، روبیکا، آی‌گپ، شاد، آپاࢪات، هوࢪسا، پاتوق، ویسگوݩ، باهم، نزدیکا، ویࢪاستے و تلگࢪام با 👇 ᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆ 🆔 @basaerehoseiniyeh
مداد رنگیها مشغول بودند به جزمداد سفید ! هیچکس به اوکار نمیداد، همه میگفتند : تو به هیچ دردی نمیخوری ...! یک شب که مدادرنگیها توسیاهی شب گم شده بودند، مدادسفیدتاصبح ماه کشید مهتاب کشید وانقدرستاره کشید که کوچک وکوچکترشد ... صبح توی جعبه مداد رنگی جای خالی او با هیچ رنگی  پرنشد ! به یاد هم باشیم شاید فردا ما هم درکنارهم نباشیم ...🍃 ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ ✅ ایتا، سࢪوش، بله،گپ.، روبیکا، آی‌گپ، شاد، آپاࢪات، هوࢪسا، پاتوق، ویسگوݩ، باهم، نزدیکا، ویࢪاستے و تلگࢪام با 👇 ᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆ 🆔 @basaerehoseiniyeh
سلام بر اعضای محترم کانال امروز دایی یکی از مدیرهای فعال کانال‌مون از دنیا رفته و ایشون، عزادار هستند. من از طرف خودم‌ و شما به ایشون تسلیت عرض کرده و از خدا برای دایی ایشون، مغفرت و برای خودش و مادرشون و همچنین اقوام و آشنایان از خدا، صبر درخواست دارم. مدیر مجموعه‌ی فرهنگی، هنری و آموزشی ثریا ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ ✅ ایتا، سࢪوش، بله، گپ، روبیکا، آی‌گپ، شاد، آپاࢪات، هوࢪسا، پاتوق، ویسگوݩ، باهم، نزدیکا، ویࢪاستے و تلگࢪام با 👇 ᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆ 🆔 @basaerehoseiniyeh
4.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تو بری بگو چه خاکی به سرم بریزم:) 💔🖐..... ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ ✅ ایتا، سࢪوش، بله، گپ، روبیکا، آی‌گپ، شاد، آپاࢪات، هوࢪسا، پاتوق، ویسگوݩ، باهم، نزدیکا، ویࢪاستے و تلگࢪام با 👇 ᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆ 🆔 @basaerehoseiniyeh
شهادت قهرمان کوراش ایران در حادثه تروریستی راسک در بین شهدای حادثه تروریستی راسک نام شهید «احسان بابایی» قهرمان ارزنده کوراش ایران نیز دیده می‌شود. این شهید والامقام در مسابقات کوراش قهرمانی کشور سال گذشته (۱۴۰۱) به مقام دوم دست یافته بود. ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ ✅ ایتا، سࢪوش، بله، گپ، روبیکا، آی‌گپ، شاد، آپاࢪات، هوࢪسا، پاتوق، ویسگوݩ، باهم، نزدیکا، ویࢪاستے و تلگࢪام با 👇 ᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆ 🆔 @basaerehoseiniyeh
🤍💜🤍💜🤍💜🤍 + برو.من قول دادم تورو در راه خدا یاری کنم.برو،به یاد خانوم رقیه(س) که گوشواره از گوشش کشیدن.برو به یاد بی بی زینب و زجرهایی تو کربلا کشید.برو و از حرمشون دفاع کن. نگاهشو که به چشمام دوخت،متوجه چشم های بارونیش شدم. _ ساداتم منو ببخش.لیاقت تو خیلی بیشتر از این هاست.من قدرتو ندونستم.نتونستم خوشبختت کنم. + این چه حرفیه؟من باتو و کنارتو خوشبخت ترین آدم جهانم و بس. صبح زود طاها رو بیدار کردم تا بره. خواستم بچه هارو بیدار کنم تا باهاشون خداحافظی کنه،اما نذاشت. بچه هارو نوازش میکرد و آروم میبوسید. + آقا طاها!دیرت میشه ها. از اتاق بچه ها بیرون اومد.داشت کفش هاشو میپوشید. از زیر قرآن ردش کردم. _ حلال کن بانو. + منتظرت میمونیم.زودبرگرد. بازهم احترام نظامی گذاشت. _ چشم فرمانده.به خاطر شما و فرشته هاتونم که شده جنگو زودتموم میکنمو برمیگردم. لبخندی زدم که لپمو کشید.صورتم تو هم رفت. + آخ. _ ببخشید،نمیشه از این چال گونه گذشت😄من که رفتم به مامانت اینا زنگ بزن تا تنها نمونی.باشه عزیزم؟ + باشه.برو به سلامت. _ مراقب خودت و بچه ها باش.خداحافظ + توهم همینطور.در پناه حق. چند قدمی که از در فاصله گرفت،برگشت و لبخند زد و دست تکون داد و رفت. با چشم های سراسر اشک،آب رو پشت سرش روانه کردم تا شاید تسکین این دل پردردم باشه. ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ ✅ ایتا، سࢪوش، بله، گپ، روبیکا، آی‌گپ، شاد، آپاࢪات، هوࢪسا، پاتوق، ویسگوݩ، باهم، نزدیکا، ویࢪاستے و تلگࢪام با 👇 ᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆ 🆔 @basaerehoseiniyeh
🤍🤎🤍🤎🤍🤎🤍 درو که بستم،دیگه نتونستم روی پاهام بایستم.روی زانوهام افتادم و اشک ریختم.انقدر اشک ریختم تا خالی بشم.از خانوم زینب خواستم تا نگهدار طاهام باشه. بعداز اینکه سبک شدم،اشکهامو پاک کردم و دست و صورتمو آب زدم. وسایل بچه هارو جمع کردم و گذاشتم تو ماشین تا وقتی بیدار شدن بریم خونه مامانم. دو هفته ای رو خونه شون موندم.بعدش رفتم خونه طاهاشون.چندروزی هم اونجا بودم. چون طاها نگفته بود ماموریت چندروزست،نگرانش بودم. ازش خبری هم نداشتم و این نگرانیم رو بیشتر میکرد. مدتی بود که تپش قلب و سرگیجه داشتم.اشتها به خوردن غذا رو از دست داده بودم و حالم چندان خوش نبود.جوری بودم که با یه تلنگر فرو میریخت. به بهونه کار های مختصری که ازدانشگاهم مونده بود،بچه هارو گذاشتم پیش مامان و رفتم دکتر. بعد از معاینات کلی،برام یه آزمایش نوشت. برگه آزمایشو بردم پیش دکتر. _ خب،مشکل خاصی نیست.این علائم استرس و فشار روانی بالاست و یه دلیل دیگه. + چه دلیلی؟ _ تبریک میگم عزیزم.شما بارداری. + ب..باردار؟ _ بله عزیزم. برگه آزمایش توی دستم بود و دستام میلرزید.نمیدونستم خوشحال باشم یا ناراحت. نمیدونستم بخندم یا گریه کنم. نفس عمیقی کشیدم و با تمام وجودم آروم گفتم خدایا شکرت! ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ ✅ ایتا، سࢪوش، بله، گپ، روبیکا، آی‌گپ، شاد، آپاࢪات، هوࢪسا، پاتوق، ویسگوݩ، باهم، نزدیکا، ویࢪاستے و تلگࢪام با 👇 ᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆ 🆔 @basaerehoseiniyeh