✅این روزها در اطراف مرزهای شمال غربی کشور شاهد تحرکاتی با پشتیبانی رژیم صهیونیستی هستیم که در صدد است با تغییر در خطوط مرزی بین المللی، ارتباط ایران را با ارمنستان قطع کند. در مقابل، نهادهای تصمیم گیرنده کشور، با توجه به اهمیت راهبردی حفظ این مرزها برای ایران، از هیچ تلاشی برای نقش بر آب کردن توطئهی صهیونیستها دریغ نمیکنند. به گونهای که حتی اگر مسأله با رایزنیهای دیپلماتیک حل نشود، حضور نظامی ایران هم در این مناطق دور از ذهن نخواهد بود.
🔹طبیعی است که این حضور نظامی، هزینههایی را برای کشور به همراه داشته باشد، اما صَرف چنین هزینههایی در مقایسه با منافعی که از طریق حفظ امنیت و گسترش روابط اقتصادی با کشورهای همسایه، نصیب کشور میشود، امری منطقی به نظر میرسد.
🔸سوال: چرا در مورد این جنگ احتمالی در پی پاسخ مناسب برای آن هستیم اما در مورد جنگ اطلاعاتیای که سالهاست با سرمایهگذاری صهیونیستها در کشور ما آغاز شده، آنگونه که باید حساسیت نشان نمیدهیم؟ جنگ نرمی که با حمله به ایمان و باورهای مردم جامعه، هدف اصلی خود را از بین بردن نظام مقدس جمهوری اسلامی قرار داده است.
🔹علیرغم توصیههای مکرر مقام معظم رهبری در مورد لزوم داشتن آرایش جنگی در مقابل لشکر شبیخون فرهنگی دشمن، اگر هم هر از گاهی برخی از افراد در مورد لزوم مقابله با تهاجم فرهنگی دشمن مطالبه گری میکنند، به جای توجه و اتخاذ راهکار مناسب از سوی نهادهای مسئول، با توجیهاتی از قبیل لزوم حفظ وحدت جامعه و عدم دوقطبیسازی آن، زمینه برای ادامه هرچه بیشتر تاخت و تاز فرهنگی دشمن فراهم میشود.
🔸علت این تفاوت در عملکرد چیست؟
#استانداردهای_دوگانه
#نه_به_ولنگاری_مجازی
📎#بصائر
با کانال بصائر در مسیر بصیرت افزایی ⏬👌⏬ 👇
╔═.🍃.═══════╗
🆔@Basaerr313
╚═══════.🍃.═╝
#رمان_جانَم_میرَوَد
6️⃣7️⃣قسمت_هفتاد_وشش
روی تخت نشسته بود...
و به چادر آویزانش خیره مانده بود. نمی دانست چادر را سرش کند یا نه؟!
دوست داشت، چون خواستگاری مریم هست و خانواده ها هم مذهبی هستند؛ به احترامشان چادر سرش کند...
اما از کنایه های بقیه خوشش نمی آمد.
_مهیا بابا! پس کی میری؟ دیرت شد!
_رفتم...
تصمیم اش را گرفت روسری سبزش را لبنانی بست...
و چادر را سرش کرد! به خودش در آینه نگاه کرد؛ اگر دست شکسته اش نبود؛ همه چیز عالی بود.
کیفش را برداشت و از اتاق خارج شد....
_من رفتم!
مهلا خانم صلواتی فرستاد.
_وای احمد آقا! ببین دخترم چه ناز شده...!
مهیا کفش هایش را پایش کرد.
_نه دیگه مهلا خانم... دارید شرمندمون میکنید. خداحافظ!
_مهیا مادر! این پوستراتو بزارم انباری؟!
_آره...
به طرف در رفت....
اما همان قدم های رفته را برگشت.
_اگه زحمتی نیست بندازشون دور... نمیخوامشون!
سریع از پله ها پایین آمد.
در را باز کرد و مسافت کوتاه بین خانه خودشان و مریم را طی کرد...
آیفون را زد.
_کیه؟!
_شهین جونم درو باز کن!
_بیاتو شیطون!
در با صدای تیکی؛ باز شد.
مهیا وارد خانه شد. دوباره همان حیاط دوست داشتنی...
دستش را در حوض برد.
_بیا تو دخترم! خودتو خیس نکن سرما می خوری.
_سلام! محمد آقا خوبید؟!
_سلام دخترم! شکر خدا خوبیم. چه چادر بهت میاد.
مهیا لبخند شرمگینی زد.
_خیلی ممنون!شهین جون کجاند؟!
_اینجان بیا تو...
باهم وارد شدند.
با شهین خانم روبوسی کرد. برای سوسن خانم و همسرش حاج حمید فقط سری تکان داد و به نرجس حتی نگاهی ننداخت...
_مهیا عزیزم!مریم و سارا بالان...
_باشه پس من هم میرم پیششون...
از پله ها بالا رفت. سارا کنار در بود.
_سلام سارا!
سارا به سمت مهیا برگشت و او را در آغوش گرفت.
_خوبی؟!تو که مارو کشتی دختر!
_اصلا از قیافت معلومه چقدر نگرانی!
_ارزش نداری اصلا!
در اتاق مریم باز شد و شهاب از در بیرون آمد. دختر ها از هم جدا شدند...
مهیا نمی دانست چرا اینقدر استرس گرفته بود.
سرش را پایین انداخت.
_سلام مهیا خانم! خوب هستید؟!
_سلام!خوبم ممنون!
شهاب حرف دیگه ای نزد. شهین خانم از پله ها بالا آمد. با دیدن بچه ها روبه مهیا گفت:
_چرا سرپایی عزیزم! بفرما برات شربت اوردم بخوری...
_با همینکارات عاشقم کردی...کمتر برا من دلبری کن!
شهاب دستش را جلوی دهنش گذاشت، تا صدای خنده اش بلند نشود و از پله ها پایین رفت.
سارا و شهین خانم شروع به خندیدن کردند.
_آخ نگاه! چطور قشنگ میخنده!
شهین خانوم بوسه ای روی گونه ی مهیا کاشت.
_قربونت برم!
مهیا در را زد و وارد اتاق شد.
_به به! عروس خانم...
با مریم روبوسی کرد و روی صندلی میز آرایشی نشست.
مریم سر پا ایستاد.
_به نظرتون لباسام مناسبه؟!
مهیا به لباس های یاسی رنگ و چادر نباتی مریم نگاهی انداخت.
سارا گفت:
_عالی شدی!
مهیا چشمکی زد و شروع کرد زدن روی میز...
_عروس چقدر قشنگه!
سارا هم آرام همراهی کرد.
_ان شاء الله مبارکش باد!
_ماشاء الله به چشماش!!
_ماشاء الله!!
مریم، با لبخند شرمگینی به دخترها نگاه می کرد.
با صدای در ساکت شدند.صدای شهاب بود.
_مریم جان صداتون یکم بلنده. کم کم بیاید پایین رسیدند.
سارا هول کرد:
_وای خاک به سرم...حالا کی مارو از دست حاج حمید و زنش خلاص میکنه!
دخترها، همراه مریم پایین رفتند.
محسن با خانواده اش رسیده بودند.
مریم کنار مادرش ایستاد.
سارا و مهیا هم کنار پله ها پشت سر شهاب ایستادند...
از_لاک_جیغ_تا_خدا
#ادامه.دارد...
📎#بصائر
با کانال بصائر در مسیر بصیرت افزایی ⏬👌⏬ 👇
╔═.🍃.═══════╗
🆔@Basaerr313
╚═══════.🍃.═╝
🔴دعوا سر #ایران_قوی است...
📎#بصائر
با کانال بصائر در مسیر بصیرت افزایی ⏬👌⏬ 👇
╔═.🍃.═══════╗
🆔@Basaerr313
╚═══════.🍃.═╝
از امام صادق علیه السلام پرسیدند:
یوم الحسره، کدام روز است که خدا می فرماید:
بترسان_ایشان_را_از_روز_حسرت.
حضرت جواب دادند:
آن روز قیامت است که حتی نیکوکاران هم حسرت می خوردند که چرا بیشتر نیکی نکردند.
پرسیدند: آیا کسی هست که در آن روز حسرت نداشته باشد؟
حضرت فرمودند:
آری، کسی که در این دنیا مدام_بر_رسول_خدا_صلوات فرستاده باشد.
منبع : وسائل الشیعه/ج7/ص 198
✍دراستانه رحلت پیامبرمهربانی هاحضرت محمدبن عبدالله (ص) وشهادت امام حسن مجتبی وامام رضاعلیه السلام درنظرداریم ختم صلواتی هدیه به روح این عزیزان برگزارنماییم لذادهانمون رو خوشبو کنیم با ذکر_صلوات وان هارا تقدیم می کنیم به ساحت مقدس امام زمان عج وبرای گره گشایی مشکلات مومنین ومومنات وحاجت روایی خودتون وعزیزانتون به هر تعداد که در توان دارید بخونید
التماس دعای فرج
فرصت بدست آمده غنیمت شماریم و از برکت_صلوات بهرمند شویم
📎#بصائر
با کانال بصائر در مسیر بصیرت افزایی ⏬👌⏬ 👇
╔═.🍃.═══════╗
🆔@Basaerr313
╚═══════.🍃.═╝
💢 بالاترین تنبیه!
وقتی حضرت موسی خواست
به کوه طور برود کسی به او گفت:
به پروردگار بگو این همه من معصیت
میکنم،چرا من را تنبیه نمیکنی!؟
خداوند به حضرت موسی گفت،
وقتی رفتی به او بگو:
بالاترین تنبیه این است که نماز
میخوانی و لذت نماز را نمی چشی...!
✍ آیت الله 🍃حق_شناس
📎#بصائر
با کانال بصائر در مسیر بصیرت افزایی ⏬👌⏬ 👇
╔═.🍃.═══════╗
🆔@Basaerr313
╚═══════.🍃.═╝
پاسخ رئیس جماعت علمای اهل سنت عراق به تشکر رهبرانقلاب از مهمان نوازی عراقیها
@ اخبار سپاه قدس
📎#بصائر
با کانال بصائر در مسیر بصیرت افزایی ⏬👌⏬ 👇
╔═.🍃.═══════╗
🆔@Basaerr313
╚═══════.🍃.═╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌 نردههای نماز جمعه را بیشتر کنید!
⛔️در قسمت جلویی نماز جمعه، افراد مسئول و بالای ۲۵ سال راه ندهید!
👈تا نماز جمعه رونق بگیرد!
📎#بصائر
با کانال بصائر در مسیر بصیرت افزایی ⏬👌⏬ 👇
╔═.🍃.═══════╗
🆔@Basaerr313
╚═══════.🍃.═╝
🔰 هشدارهای امام راحل در مورد عناصر غربگرا را فراموش نکنیم
🔹 در کشور ما هم اگر همانند کشورهای غربی با برخی خواص جامعه، سلبریتیها و چهرههای علمی که علیه خطوط قرمز آن کشورها واکنش نشان میدهند، برخورد میشد، برخی افراد به این راحتی علیه اقدامات انقلابی و مردم انقلابی دهن کجی نمیکردند
🔹 برخی خواص به ظاهر همه چیزدان که عمدتا روحیهای غرب زده دارند، انگار در تمامی امور متخصصترین افرادند که با هر اتفاقی در کشور رقم میخورد باید نیش کلامشان را بر ساختار نظام اسلامی فرو کنند.
🔹 این غرب زدههای حوزوی و غیر حوزوی که چشمانشان را روی واقعیات غرب بستهاند، اخراج صدها استاد دانشگاه در کشورهای آمریکایی و اروپایی را به خاطر اظهار نظرهای سیاسی نمیبینند و غصه استادنماهایی را میخورند که شأنیت حضور در دانشگاه تراز انقلاب اسلامی را ندارند
🔹 محدودیت علیه دختران محجبه و مسلمان در فرانسه و اخراجشان از مدارس را میبینند و ساکت میشوند، اما تلاش برای ترویج حجاب در کشور را با برچسبهایی چون حجاب اجباری میکوبند و جنجال رسانهای راه میاندازند
🔹 این روند مشمئز کننده، یادآور هشدارهای مکرر امام راحل به طیف انقلابی در مورد نفوذ عناصر غربگرا است که اعتقادی به اصول و آرمانهای انقلابی ندارند و مصالح نظام اسلامی اقتضا میکند به شدت مواظب اقدامات و مواضع آنها باشیم.
📎#بصائر
با کانال بصائر در مسیر بصیرت افزایی ⏬👌⏬ 👇
╔═.🍃.═══════╗
🆔@Basaerr313
╚═══════.🍃.═╝
16.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🥇افتخاری که وزارت اطلاعات آفرید🥇
🌹خدا قوت داره بچه های وزارت اطلاعات
❤️دم همتون گرم❤️
➖وزارت اطلاعات لیدرهای تجمعات ضدایرانی خارج از کشور را دستگیر کرد!
➖تعدادی از فعالین ضدانقلاب خارج نشین به گونی هدایت شدند...
📎#بصائر
با کانال بصائر در مسیر بصیرت افزایی ⏬👌⏬ 👇
╔═.🍃.═══════╗
🆔@Basaerr313
╚═══════.🍃.═╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 یک ذهن آرام همیشه برندهست
عجله یا استرس از مهمترین اختلالهای حواسپرتی ماست
مراقبشون باش زیاده روی نکنن
📎#بصائر
با کانال بصائر در مسیر بصیرت افزایی ⏬👌⏬ 👇
╔═.🍃.═══════╗
🆔@Basaerr313
╚═══════.🍃.═╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بادیدن این تصاویرسعی کنیم کم غُر بزنیم کم نِق بزنیم وخداراشاکرباشیم
اینها باید طلبکار باشن که نیستن ما چرا شاکی هستیم.
واقعا چرا 😭😭😭😭
لطفااینوبزاریدبراانهایی که راه ازادی وبی حیایی رادرپیش گرفتند ودنبال خوشی کاذب هستند
همه مامدیون رشادتهاوجانفشانی این عزیزانیم
خوایاماراشرمنده این عزیزان نگردان😭
📎#بصائر
با کانال بصائر در مسیر بصیرت افزایی ⏬👌⏬ 👇
╔═.🍃.═══════╗
🆔@Basaerr313
╚═══════.🍃.═╝
مداحی_آنلاین_خاتمه_ی_سلسله_ی_انبیا_بنی_فاطمه.mp3
6.35M
🔳 #شهادت_حضرت_پیامبر(ص)
🔳 #شهادت_امام_حسن(ع)
🌴خاتمهی سلسله ی انبیاء
🌴رحمت محض خدا
🎙 #سید_مجید_بنی_فاطمه
📎#بصائر
با کانال بصائر در مسیر بصیرت افزایی ⏬👌⏬ 👇
╔═.🍃.═══════╗
🆔@Basaerr313
╚═══════.🍃.═╝
#رمان_جانَم_میرَوَد
7️⃣7️⃣قسمت_هفتاد_وهفت
مهیا با پدر ومادر محسن، سلام کرد. مادرش راچند بار، در مراسم ها دیده بود. خانم نازنینی بود...
در آخر، محسن به طرفشان آمد.
_سلام خانم رضایی! خدا سلامتی بده ان شاء الله!
_سلام حاج آقا! خیلی ممنون! ولی حاج آقا این رسمش نبود...
محسن و شهاب با تعجب به مهیا نگاه کردند.
_مگه غریبه بودیم به ما قضیه خواستگاری رو نگفتید!
محسن خجالت زده سرش را پایین انداخت.
_دیگه فرصتش نشد بگیم. شما به بزرگیتون ببخشید...
_اشکال نداره ولی من از اول فهمیدم...
محسن که از خجالت سرخ شده بود؛
چیزی نگفت.
شهاب که به زور جلوی خنده اش را گرفته بود؛ به محسن تعارف کرد که بشیند.
مهیا به سمت آشپزخانه رفت.
خانواده ها حرف هایشان را شروع کرده بودند...
مهیا به مریم که استرس داشت، در ریختن چایی ها کمک کرد.
مریم سینی چایی را بلند کرد.
و با صدای مادرش که صدایش می کرد؛ با بسم الله وارد پذیرایی شد.
مهیا هم، ظرف شیرینی را بلند کرد و پشت سر مریم، از آشپزخانه خارج شد.
ظرف را روی میز گذاشت و کنار سارا نشست.
_میگم مریم جان این صدای آواز که از اتاقت میومد چی بود!
همه از این حرف حاج حمید شوکه شده بودند.
اصلا جایش نبود، که این حرف را بزند. شهاب عصبی دستش را مشت کرد و
مهیا از عصبانیت شهاب تعجب کرد!
مریم که سینی به دست ایستاده بود، نمی دانست چه بگوید.
مهیا که عذاب وجدان گرفته بود و نمی توانست مریم را شرمنده ببیند؛ لب هایش را تر کرد.
_شرمنده کار من بود!
همه نگاه ها به طرف مهیا چرخید.
پدر محسن که روحانی بود؛ خندید.
_چرا شرمنده دخترم؟!
رو به حاج حمید گفت:
_جوونیه دیگه؛ ماهم این دوران رو گذروندیم!
سوسن خانم که مثلا می خواست اوضاع را آرام کند گفت:
_شرمندتونیم این دختره اینجارو با خونشون اشتباه گرفته... آخه میدونید، خانواده اش زیاد بهش سخت نمی گیرند. اینجوری میشه دیگه!!!
مهیا سرش را پایین انداخت. چشمانش پر از اشک شدند؛ اما به آن ها اجازه ریختن نداد.
شهین خانوم به سوسن خانم اخمی کرد. احمد آقا سرش را پایین انداخت و استغفرا...ی گفت...
مریم سینی را جلوی مهیا گرفت. مهیا با دست آرام چشمانش را پاک کرد و با
لبخند رو به مریم گفت:
_ممنون نمی خورم!
مریم آرام زمزمه کرد:
_شرمندتم مهیا...
مهیا نتوانست چیزی بگوید، چون می دانست فقط کافیست حرفی بزند، تا اشک هایش سرازیر شوند...
ولی مطمئن بود، حاج حمید بدون دلیل این حرف را نزده!
مریم و محسن برای صحبت کردن به اتاق مریم رفتند:
مهیا، سرش را پایین انداخته بود و به هیچکدام از حرف هایشان توجه نمی کرد.
سارا کنارش صحبت می کرد و مهیا در جواب حرف هایش فقط لبخند می زد، یا سری تکان می داد.
با زنگ خوردن موبایلش نگاهی به صفحه موبایل انداخت.
شماره ناشناس بود، رد تماس داد. حوصله صحبت کردن را نداشت.
ولی هرکه بود، خیلی سمج بود.
مهیا، دیگر کلافه شد.
ببخشیدی گفت و از پله ها بالا رفت وارد اتاقی شد.
تلفن را جواب داد.
_الو...
....
_بفرمایید...
...
_الو...
....
_مرض داری زنگ میزنی وقتی نمی خوای حرف بزنی؟!
تماس را قطع کرد.
دوباره موبایلش زنگ خورد.
مهیا رد تماس زد و گوشیش را قطع کرد. و زیر لب زمزمه کرد.
_عقده ای...
سرش را بالا آورد با دیدن عکس شهاب با لباس های چریکی، در کنار چند تا از دوستانش شوکه شد.
نگاهی به اتاق انداخت. با دیدن لباس های نظامی حدس زد، که وارد اتاق شهاب شده است. می خواست از اتاق خارج شود اما کنجکاو شد....
به پاتختی نزدیک شد.
عکسی که روی پاتختی بود را، برداشت. عکس شهاب و پسر جوانی بود که هر دو با لباس تکاوری با لبخند به دوربین خیره شده بودند.
پسر جوان، چهره اش برای مهیا خیلی آشنا بود. ولی هر چقدر فکر می کرد، یادش نمی آمد که کجا او را دیده است.
عکس را سر جایش گذاشت
که در اتاق باز شد...
از_لاک_جیغ_تا_خدا
#ادامه.دارد...
📎#بصائر
با کانال بصائر در مسیر بصیرت افزایی ⏬👌⏬ 👇
╔═.🍃.═══════╗
🆔@Basaerr313
╚═══════.🍃.═╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌙شب_بخیر
🏷 التماس دعا
📎#بصائر
با کانال بصائر در مسیر بصیرت افزایی ⏬👌⏬ 👇
╔═.🍃.═══════╗
🆔@Basaerr313
╚═══════.🍃.═╝
#حدیث_روز
⭐️قالَ رَسُولُ اللّهِ صلي الله عليه و آله: مَنْ اِرْتَـقَبَ الْمَوْتَ سارَعَ فِى الْخَـيْراتِ.
✍️رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: هر كس كه چشم به راه مرگ باشد، در كارهاى خير، شتاب مى كند.
📚بحار الانوار، ج 77، ص 171
#شهادت_امام_حسن_مجتبی
#ماه_صفر
📎#بصائر
با کانال بصائر در مسیر بصیرت افزایی ⏬👌⏬ 👇
╔═.🍃.═══════╗
🆔@Basaerr313
╚═══════.🍃.═╝
مداحی آنلاین - کبوتر حرم - حسین طاهری.mp3
7.7M
💔🥀
قربون این همه لطف و کرمت...
🎙 حسین_طاهری
#شهادت_امام_حسن علیهالسلام
#شهادت_امام_حسن_مجتبی علیهالسلام
📎#بصائر
با کانال بصائر در مسیر بصیرت افزایی ⏬👌⏬ 👇
╔═.🍃.═══════╗
🆔@Basaerr313
╚═══════.🍃.═╝
1_6618681076.mp3
3.63M
🏴 #شهادت_پیامبر_اکرم
(صلوات الله علیه)
♨️مقام والای پیامبر اکرم(صلوات الله علیه)
👌سخنرانی بسیار شنیدنی
🎙حجت الاسلام #دانشمند
📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید.
#شهادت_پیامبر_اکرم
#ماه_صفر
📎#بصائر
با کانال بصائر در مسیر بصیرت افزایی ⏬👌⏬ 👇
╔═.🍃.═══════╗
🆔@Basaerr313
╚═══════.🍃.═╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 داستان پیامبر(ص) و جوان خمره به دوش
📎#بصائر
با کانال بصائر در مسیر بصیرت افزایی ⏬👌⏬ 👇
╔═.🍃.═══════╗
🆔@Basaerr313
╚═══════.🍃.═╝