.
♻️ رهبر انقلاب: چرا برخی #رونالدو را میشناسند اما افتخارات ملی خودمان را نه؟!
📎#بصائر
با کانال بصائر در مسیر بصیرت افزایی ⏬👌⏬ 👇
╔═.🍃.═══════╗
🆔@Basaerr313
╚═══════.🍃.═╝
🌹 با دستِ بسته است ولی دست بسته نیست...
🔹 پیکر شهیدی را که پس از ۱۵ سال بر روی زمین مانده است را میبینید. دستها و پاها با سیم تلفن بسته شده و در غربت و مظلومیت بی مانندی به احتمال قوی زندهبهگور گردیده است.
🔹 این معاملهای است که بعثیها با بسیاری از بسیجیان و پاسداران مظلومِ گرفتار شده در حلقهٔ محاصرهی فکه کردند.
🔹 تصویری که مسئولین ویژه ویژه هر روز باید ببینند...
📎#بصائر
با کانال بصائر در مسیر بصیرت افزایی ⏬👌⏬ 👇
╔═.🍃.═══════╗
🆔@Basaerr313
╚═══════.🍃.═╝
یادآوری! دلیل بیتماشاگر بودن بازی پرسپولیس و النصر و محرومیت تماشاگران از تماشای بازی رونالدو در ورزشگاه آزادی، "پست اینستاگرامی و کُریخوانی با موضوع جنگهای ایران هند و فتوحات نادرشاه افشار" بود ! AFC بخاطر شکایت هند پرسپولیس رو محروم کرد؛ مشکل از ورزشگاه مناسب نداشتن نیست
💬 میثم ایرانی
📎#بصائر
با کانال بصائر در مسیر بصیرت افزایی ⏬👌⏬ 👇
╔═.🍃.═══════╗
🆔@Basaerr313
╚═══════.🍃.═╝
#رمان_جانَم_میرَوَد
3️⃣8️⃣قسمت_هشتاد_وسه
امروز، قرار بود، با مریم به بیمارستان بروند وگچ دستش را باز کنند.
بلندترین مانتویش را انتخاب کرد و تنش کرد.اینطور کمی بهتر بود.
کیفش را برداشت و از اتاق خارج شد.
_مهیا مادر...بزار منم بیام باهات؟!
احمد آقا، پیشقدم شد و خودش جواب همسرش را داد.
_خانم داره با مریم میره، تنها نیست که...
مهلا خانم با چشمانی نگران، به مهیا که در حال تن کردن پالتویش بود، نگاه می کرد.
موبایل مهیا زنگ خورد.
_جانم مریم؟!
ــ دم درم بیا...
_باشه اومدم.
مهیا، بوسه ای بر گونه ی مادرش کاشت.
_من رفتم...
تند تند، از پله ها پایین آمد. در را بست و با برگشتنش ماشین شهاب را دید... اطراف را نگاه کرد؛ ولی نشانی از مریم ندید.
در ماشین باز شد و مریم پیاده شد.
_سلام! بیا سوار شو...
مهیا، چشم غره ای به او رفت.
به طرف در رفت.
_با داداشت بریم؟! خب خودمون می رفتیم...
_بشین ببینم.
در را باز کرد و در ماشین نشست.
_سلام!
_علیکم السلام!
_شرمنده مزاحم شدیم.
_نه، اختیار دارید.
ماشین حرکت کرد. مهیا، سرش را به صندلی تکیه داد و چشمانش را بست.
با ایستادن ماشین به خودش آمد.
با خود گفت:
_یعنی رسیدیم؟! خاک به سرم... خوابم برد.
از ماشین پیاده شدند.
شهاب ماشین را پارک کرد و به سمتشان آمد.
پا به پای هم، وارد بیمارستان شدند.
شهاب، به طرف پیشخوان رفت و نوبت گرفت.
بعداز یک ربع نوبت مهیا، رسید.
مهیا کمی استرس داشت.
مریم که متوجه استرس و ترس مهیا شده بود؛ او را همراهی کرد.
بعد از سلام واحوالپرسی؛ دکتر، کارش را شروع کرد.
مهیا، با باز شدن گچ دستش، نگاهی به دستش انداخت.
_سلام عزیزم...... دلم برات تنگ شده بود.
مریم خندید.
_خجالت بکش... آخه به تو هم میگن دانشجو!!!
خانم دکتر لبخندی زد.
_عزیزم تموم شد. تا یه مدت چیز سنگین بلند نکن و با این دستت زیاد کار نکن.
مریم، به مهیا کمک کرد تا بلند شود.
_نگران نباشید خانم دکتر، این دوست ما کلا کار نمیکنه!
_حالا تو هم هی آبروی ما رو ببر!
مهیا بلند شد. بعد از تشکر از دکتر، از اتاق خارج شدند.
_سلام مهیا!
مهیا سرش را بلند کرد.
با دیدن مهران،اول شوکه شد. اما کم کم جایش را به عصبانیت داد!
مهیا، ناخودآگاه به جایی که شهاب نشسته بود، نگاهی انداخت.
با دیدن جای خالی شهاب، نفس راحتی کشید و به طرف مهران برگشت.
_تو اینجا چه غلطی می کنی؟!
مریم، از عصبانیت و حرف مهیا شوکه شد.
_آروم باش مهیا جان!
مهیا بی توجه به مریم دوباره غرید.
_بهت میگم تو اینجا چیکار می کنی؟؟!
_می خواستم ازت عذرخواهی کنم.
_بابت چی؟!
_بابت کار اون روز؛ من منظوری نداشتم. باور کن!
_باور نمیکنم و نمیبخشمت. حالا بزن به چاک...فهمیدی؟!
بریم مریم!
مهیا، دست مریم را کشید و به سمت خروجی رفتند.
مهران، جلویشان ایستاد.
_یه لحظه صبر کن مهیا...
_اولا... من برات خانم رضایی هستم. فهمیدی؟!
و دستش را بالا آورد و با تهدید تکان داد.
_واگر بار دیگه دور و بر خودم ببینمت بیچارت میکنم...
مهران پوزخندی زد.
_تو؟!تو می خوای بدبختم کنی؟!
و با تمسخر خندید.
مهیا، با دیدن شخصی که پشت سر مهران ایستاده بود؛ لال شد.
شهاب، که از دور نظاره گر بود؛ ابتدا دخالت نکرد. حدس می زد شاید فامیل یا هم دانشگاهیش باشد.
اما با دیدن عصبانیت مهیا، به مزاحم بودنش پی برد. به سمتشان رفته و پشت پسره ایستاده بود.
_چرا لال شدی؟! بگو پس؟!کی می خواد بیچارم کنه؟!... تو؟!؟
شهاب، به شانه اش زد.... مهران برگشت.
شهاب با اخم گفت:
_شاید، من بخوام این کار رو بکنم.
مهران، نگاهی به شهاب انداخت.
_شما؟!
شهاب بدون اینکه جوابش را بدهد، به مهیا نگاهی انداخت.
ـــ مهیا خانم مزاحمند؟!
مهیا لبانش را تر کرد.
_نه آقا شهاب! کار کوچیکی داشتند، الآن هم دیگه می خواند برند.
مهیا، دست مریم را گرفت و به طرف در خروجی بیمارستان رفت....
شهاب، با اخم مهران را برنداز کرد و به دنبال دخترها رفت.
مهران اعتراف کرد، با دیدن جذبه و هیکل شهاب، و آن اخمش کمی ترسیده بود...
موبایلش را درآورد و روی اسم موردنظر فشار داد.
_سلام چی شد؟!
مهران همانطور که به رفتنشان نگاه می کرد، گفت:
_گند زد به همه چی...
_کی؟!
_شهاب!
ـــ ڪیییییی؟!
چرا داد می زنی؟!
_تو گفتی شهاب باهاش بود!!!
_آره...
_دختره ی عوضی... مهران کارمون یکم سخت تر شد، کجایی الآن؟!
_بیمارستان.
_خب من دارم میام خونت... زود بیا!
_باشه اومدم!
مهران موبایل را در جیبش گذاشت. چهره شهاب، برایش خیلی آشنا بود.
مطمئن بود او را یک جا دیده است...
از_لاک_جیغ_تا_خدا
#ادامه.دارد...
📎#بصائر
با کانال بصائر در مسیر بصیرت افزایی ⏬👌⏬ 👇
╔═.🍃.═══════╗
🆔@Basaerr313
╚═══════.🍃.═╝
📌حدیث روز
امام صادق علیهالسلام فرمودهاند:
چیزى چون شُکر، بر امورِ خوشایند نیفزاید
و چیزى چون صبر از امورناخوشاینددنیانکاهد
تحف العقول صفحه ۳۶۳
📎#بصائر
با کانال بصائر در مسیر بصیرت افزایی ⏬👌⏬ 👇
╔═.🍃.═══════╗
🆔@Basaerr313
╚═══════.🍃.═╝
سلامبرتو
ایمولاییکهدستگیردرماندگانی.
بشتابایپناهعالم
کهزمینوزماندرماندهشده!
السَّلامُعَلَیکَاَیُّهَا.العَلَمُالمَنصوبُ
...وَالغَوثُوَالرَّحمَةُالواسِعَةُو
سلامبرتوایپرچمبرافراشته
سلامبرتوایفريادرسوایرحمتگسترده
#سلام آقایمن♥️!'
#امام_زمان
📎#بصائر
با کانال بصائر در مسیر بصیرت افزایی ⏬👌⏬ 👇
╔═.🍃.═══════╗
🆔@Basaerr313
╚═══════.🍃.═╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 اخراج نماینده رژیم صهیونیستی از نشست مجمع عمومی
🔹مسئولان امنیتی نشست سازمان ملل نمایندۀ رژیم موقت صهیونیستی را که قصد داشت سخنرانی رئیسی را برهم بزند، از سالن اخراج کردند.
📎#بصائر
با کانال بصائر در مسیر بصیرت افزایی ⏬👌⏬ 👇
╔═.🍃.═══════╗
🆔@Basaerr313
╚═══════.🍃.═╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 رجزخوانی حسین طاهری در حضور رهبر انقلاب
دیروز پدرها همه رفتند به میدان
امروز پسرها همه در خط شهیدان
📎#بصائر
با کانال بصائر در مسیر بصیرت افزایی ⏬👌⏬ 👇
╔═.🍃.═══════╗
🆔@Basaerr313
╚═══════.🍃.═╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️رهبر انقلاب: در دفاع مقدس هم خودمان را شناختیم، هم دیگران ما را شناختند
📎#بصائر
با کانال بصائر در مسیر بصیرت افزایی ⏬👌⏬ 👇
╔═.🍃.═══════╗
🆔@Basaerr313
╚═══════.🍃.═╝
23.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 ببینید | تا قله نیست راهی چندان
محکمتر رجز بخوانید ای یاران
☝ صبح امروز؛ مداحی آقای طاهری در حضور رهبر انقلاب در دیدار پیشکسوتان و فعالان دفاع مقدس و مقاومت.
💻 Farsi.Khamenei.ir
📎#بصائر
با کانال بصائر در مسیر بصیرت افزایی ⏬👌⏬ 👇
╔═.🍃.═══════╗
🆔@Basaerr313
╚═══════.🍃.═╝
Hybrid Warfare 2.pdf
12.58M
#پاورپوینت #جنگ_ترکیبی
این پاورپوینت هدیه بنده به شما💐
تولید محتوا و تهیه این پاورپوینت زمان زیادی گرفت اما ارزشش رو داشت
ارائه این پاور حداقل ده ساعت زمان لازم داره
هدیه معنوی این پاور: صلوات برای شهدا
👈و ارسال این پیام برای سه نفر
📎#بصائر
با کانال بصائر در مسیر بصیرت افزایی ⏬👌⏬ 👇
╔═.🍃.═══════╗
🆔@Basaerr313
╚═══════.🍃.═╝
جنگ ترکیبی ۱.mp3
11.24M
#صوت
توضیح پاورپوینت جنگ ترکیبی (۱)
📎#بصائر
با کانال بصائر در مسیر بصیرت افزایی ⏬👌⏬ 👇
╔═.🍃.═══════╗
🆔@Basaerr313
╚═══════.🍃.═╝
جنگ ترکیبی ۲.mp3
10.52M
#صوت
توضیح پاورپوینت جنگ ترکیبی (۲)
📎#بصائر
با کانال بصائر در مسیر بصیرت افزایی ⏬👌⏬ 👇
╔═.🍃.═══════╗
🆔@Basaerr313
╚═══════.🍃.═╝
📛دشمن اما، روی سکوت تو حساب کرده است...
#حجاب
#طلبه_خاکی
#امر_به_معروف_و_نهی_از_منکر
📎#بصائر
با کانال بصائر در مسیر بصیرت افزایی ⏬👌⏬ 👇
╔═.🍃.═══════╗
🆔@Basaerr313
╚═══════.🍃.═╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ توصیه امروز رهبر انقلاب: شرححالهایی که درباره شهدا نوشته شده است را بخوانیم
📎#بصائر
با کانال بصائر در مسیر بصیرت افزایی ⏬👌⏬ 👇
╔═.🍃.═══════╗
🆔@Basaerr313
╚═══════.🍃.═╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 رهبر انقلاب: برای عظمت حادثۀ دفاع مقدس خیلی کار شده، فیلم ساخته شده، خاطراتگویی شده لکن جا برای کار هنوز بسیار زیاد است
ما نتوانستیم تاکنون جزئیات این تابلوی عظیم را بشناسیم و بشناسانیم.
📎#بصائر
با کانال بصائر در مسیر بصیرت افزایی ⏬👌⏬ 👇
╔═.🍃.═══════╗
🆔@Basaerr313
╚═══════.🍃.═╝
#رمان_جانَم_میرَوَد
4️⃣8️⃣قسمت_هشتاد_وچهار
مهیا، بعد از تشکر از شهاب و مریم وارد خانه شد....
در ورودی را باز کرد.
بوی اسپند توی خونه پیچیده بود.
مادرش به استقبالش آمد.
_عزیزم... خدا سلامتی بده مادر!
گونه اش را محکم بوسید.
_مرسی فدات شم! بابایی کجاست؟!
_اینجام بابا جان!
احمد آقا، به طرف دخترش آمد و او را در آغوش گرفت.
_از این دست گچیت بالاخره راحت شدی!
_آره بخدا! خوب گفتید.
هر سه روی مبل نشستند.... مهلا خانم سینی شربت را آورد.
_مریم هم زحمت کشید، دستش درد نکنه.
مهیا لیوان شربت را برداشت.
_راستی؛ شهاب هم باهامون اومد.
_شهاب؟!
_برادر مریم دیگه...
مهلا خانم، چشم غره ای به دخترش رفت.
_مادر، یه آقایی چیزی قبل اسمش بزار... برادرته؟؟ نامزدته؟! اینطوری میگی؟!
دل و دست مهیا لرزید.کمی از شربت روی لباسش ریخت.
_چته مادر؟!
چیزی نیست، نه دستم یه مدته تو گچه... یه دفعه تعادلم رو از دست دادم.
_خب با این دست چیزی نگیر.
_من برم لباسم رو عوض کنم.
_پاشو عزیزم؛ تا من شام رو آماده کنم.
مهیا باشه ای آرام گفت و به طرف اتاقش رفت، در را بست و به در تکیه داد.
_چته دختر؟! تا اسمش میاد هُل میکنی!! خاک تو سر بی جنبه ات کنند!
لباسش را عوض کرد و روی تخت دراز کشید.
موبایلش را از کیفش درآورد.تلگرامش را چڪ کرد.
پیامی از مهران داشت.با عصبانیت روی اسمش را لمس کرد.
_سلام مهیا! شرمنده نمی دونم تو بیمارستان چی شد!.. من فقط می خواستم از دلت در بیارم. تو یک فرصتی بده، جبران کنم....امروز هم که تو بیمارستان با اون پسره بحث نکردم؛ فقط به خاطر تو بود. دوست نداشتم ناراحتی ای پیش بیاد. پیامم رو خوندی حتما جواب بده منتظرتم...
مهیا پوزخندی زد.و دکمه بلاک را لمس کرد.
_برو به درک. به خاطر من کاری نکرده...
صدایش را بلند کرد.
_آخه بدبخت... من ترس رو تو چشمات دیدم...
به عکس شهید همت، که رو به رویش بود، خیره شد. احساس کرد، عکس به دیونه بازیش می خندد.
خودش هم خنده اش گرفته بود.
بلند خندید و سرش را به بالشت کوبید.
یاد کار شهاب، در بیمارستان افتاد. ذوق زده چشمانش را بست.
احساس می کرد، قلبش تند تند، میزند.
این حمایت و طرفداری شهاب از او، خیلی برایش شیرین بود.
با اینکه از این احساس جدید، می ترسید؛ اما هر چه باشد، به او احساس خوبی می داد.
_مهیا بیا شام...
مهیا، از جایش بلند شد. روبه روی عکس شهید همت ایستاد. احترام نظامی گذاشت.
_چاکرتیم فرمانده!!
بلند خندید و از اتاق خارج شد.
****
محسن، دستی روی شانه ی شهاب گذاشت.
_چرا داری خودتو اذیت می کنی؟! بسم الله بگو...برو جلو...
_نمی تونم محسن...
_یعنی چی؟! یعنی مطمئن نیستی از این تصمیم؟!
_نمیدونم... نمیدونم!
_این که نشد حرف حساب مومن، این چند روز بشین؛ فکرات رو بکن. فرصت خوبیه...
شهاب، فقط سری تکان داد...
از_لاک_جیغ_تا_خدا
#ادامه.دارد...
📎#بصائر
با کانال بصائر در مسیر بصیرت افزایی ⏬👌⏬ 👇
╔═.🍃.═══════╗
🆔@Basaerr313
╚═══════.🍃.═╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥چرا قبل از ظهور امام زمان علیهالسلام، فتنه ها بیشتر میشن؟
📎#بصائر
با کانال بصائر در مسیر بصیرت افزایی ⏬👌⏬ 👇
╔═.🍃.═══════╗
🆔@Basaerr313
╚═══════.🍃.═╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هرگز نمیسوزد !
📎#بصائر
با کانال بصائر در مسیر بصیرت افزایی ⏬👌⏬ 👇
╔═.🍃.═══════╗
🆔@Basaerr313
╚═══════.🍃.═╝
☀️ #نسیم_حدیث ☀️
💎امام سجّاد عليه السلام:
گناهانى كه از استجابت دعا جلوگيرى مى كنند عبارتند از: بد نيّتى، خبث باطن، دورويى با برادران، باور نداشتن به اجابت دعا، به تأخير انداختن نمازهاى واجب تا آن كه وقتشان بگذرد، تقرّب نجستن به خداوند عزّ و جلّ با نيكوكارى و صدقه، بد زبانى و زشت گويى
📚ميزان الحكمه جلد4 صفحه287
📎#بصائر
با کانال بصائر در مسیر بصیرت افزایی ⏬👌⏬ 👇
╔═.🍃.═══════╗
🆔@Basaerr313
╚═══════.🍃.═╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
American people 😂😂
💡 هوش سفید| سید علیرضا آلداود
🇮🇷 جنگ شناختی | سواد رسانهای
📎#بصائر
با کانال بصائر در مسیر بصیرت افزایی ⏬👌⏬ 👇
╔═.🍃.═══════╗
🆔@Basaerr313
╚═══════.🍃.═╝
حاج حسین یکتا:
خواهر من! برادر من!
اگه امام زمان (عج)
یه گوشه چشم نگاهت کنه،
کارِت کاره، بارِت باره!
بعدش تو فقط بشین کنار جوی
گذر ایام ببین...
امام_زمان
📎#بصائر
با کانال بصائر در مسیر بصیرت افزایی ⏬👌⏬ 👇
╔═.🍃.═══════╗
🆔@Basaerr313
╚═══════.🍃.═╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥اگه مسخرهات کردن صبر کن...
💥اگه صبرت تموم شده، اینجوری جواب بده😂😂👆
📎#بصائر
با کانال بصائر در مسیر بصیرت افزایی ⏬👌⏬ 👇
╔═.🍃.═══════╗
🆔@Basaerr313
╚═══════.🍃.═╝