🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🍁عشق در یک نگاه🍁
قسمت5
صبح با صدای زنگ گوشیم بیدار شدم
- زهرا پاشو ،دانشگاه دیر میشه
زهرا: بزار یه کم بخوابم ،هنوز خستگی سفر از تنم بیرون نرفته
- باشه هر جور راحتی، اخه امروز سشنبه است
زهرا : یا خدااا ،یادم رفته بود
- چی شد ،برپا زدی
زهرا: تو نمیدونی این اقای اسماعیلی چه جور آدمیه ،این دفعه دیر برسم حتمن حذفم میکنه
- چه بهتر ،ترم بعد با هم میگیریمش
زهرا: اره ،اینجوری تو هم حذف میشی ،معروف میشیم
- حالا زود باش آماده شیم
آماده شدیم رفتیم داخل آشپز خونه
منو زهرا: سلاااام بابایی ،سلاااام مامانی
بابا: سلام به وروجکای بابا
مامان: یعنی شما صد سالتونم بشه بازم عوض نمیشی
بابا: بیاین صبحانه تونو بخورین ،خودم میرسونموتون
زهرا: دستتون درد نکنه بابا جون
یعنی مثل بچه کوچیکا واسه جلو نشستن ماشین دعوا افتادیم
زهرا هم مثل همیشه موفق شد
رسیدیم به دانشگاه از بابا خداحافظی کردیم و وارد محوطه شدیم
یه دفعه دیدم خانم موسوی داره میاد سمتمون
خانم موسوی: سلام بچه ها
زهرا: سلام
- سلام
خانم موسوی: بچه ها ایام محرم نزدیکه کمک میخوایم
زهرا: درخدمتیم ،چه کاری از دست ما برمیاد
خانم موسوی: بعد از کلاستون منتظر باشین با هم میریم هیت نزدیک دانشگاه
زهرا: چشم
خانم موسوی: نرگس جان تو هم میای دیگه؟
- بله میام
خانم موسوی: باشه پس فعلن یا علی
زهرا: نرگس کلاست تموم شد برو کافه منتظرم باش
- باشه ،فعلن
•••••
🍁نویسنده: فاطمه ب🍁
..................................................
دوستان گرانقدر کپی رمان درصورت ذکر نام نویسنده و تغییر ندادن نام رمان مجاز است
در غیر این صورت نویسنده راضی نیست
و اینکار پیگردالهی دارد💯
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
📎#بصائر
با کانال بصائر در مسیر بصیرت افزایی ⏬👌⏬ 👇
╔═.🍃.═══════╗
🆔@Basaerr313
╚═══════.🍃.═╝
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗عشق در یک نگاه💗
قسمت6
بعد از تمام شدن کلاسم رفتم داخل کافه نشستم تا زهرا اومد
با هم رفتیم سمت دفتر بسیج دانشگاه
خانم موسوی داخل دفتر نشسته بود
در زدیم و داخل شدیم
دونفر از دخترای دیگه دانشگاه هم داخل دفتر نشسته بودن
زهرا: سلام
- سلام
خانم موسوی: سلام گلم ، خوب بچه ها بریم؟
همه باهم گفتیم بله
از دانشگاه بیرون رفتیم سوار ماشین خانم موسوی شدیم و حرکت کردیم
عاطفه و هانیه هم دخترای خیلی خوبی بودن
بعد چند دقیقه رسیدیم به حسینیه نزدیک دانشگاه
از ماشین پیاده شدیم، چند تا از پسرای دانشگاه هم اومده بودن
وارد حسینیه شدیم
که یه دفعه یه صدایی اومد
ببخشید خانم موسوی!
برگشتم دیدم اقای زمانیه
خانم موسوی: بچه ها شما برین داخل من میام
همه رفتیم داخل حسینیه ، منم رفتم کنار پنجره پرده رو کنار زدم داشتم نگاه میکردم
زهرا از پشت دستشو گذاشت روی شونم: استغفرلله حاج خانوووم
- واااییی زهرا ترسیدم
زهرا: خواهر گلم ،این کار احیانأ ،گناه نیست؟
- مگه دارم چیکار میکنم
زهرا: اولأ سرک کشیدن تو کار دیگران ، ، دومأ نگاه کردن به نامحرم ،
( راست میگفت، من که تا حالا حتی یه بار هم ،چشم تو چشم نامحرم نشدم ،چی شده که الان اینجوری دارم نگاه میکنم )
از زهرا دور شدم رفتم یه گوشه نشستم
بعد ده دقیقه خانم موسوی اومدن
خانم موسوی: خوب بچه ها اول تمیز کاری داخل حسینیه بعد وصل کردن پرچمهای یا حسین به دیوار دو نفرتون هم باید بره همراه دوتا از برادرا برین خرید واسه مراسم محرم
خوب حالا یه یا حسین بگین و شروع کنین
•••••
🍁نویسنده: فاطمه ب🍁
...................................................
دوستان گرانقدر کپی رمان درصورت ذکر نام نویسنده و تغییر ندادن نام رمان مجاز است
در غیر این صورت نویسنده راضی نیست
و اینکار پیگردالهی دارد💯
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
📎#بصائر
با کانال بصائر در مسیر بصیرت افزایی ⏬👌⏬ 👇
╔═.🍃.═══════╗
🆔@Basaerr313
╚═══════.🍃.═╝
ارتباط موفق 30.mp3
11.29M
ارتباط_موفق ۳۰
✿ هنر دیدن خوبیها و به زبان آوردن آنها
دقیقا درمقابل هنر ندیدن بدیها و فراموش کردن آنهاست.
🌨هرچه روی کسب هنر اول، بیشتر تمرکز میکنید؛
هنر دوم در شما قویتر میشود.
🚫 چنانچه این هنرها در ما نیست؛ یقین بدانیم دایرهی جذبمان، دایرهای بسیار کوچک خواهد ماند.
استاد_شجاعی 🎤
دکتر_انوشه
📎#بصائر
با کانال بصائر در مسیر بصیرت افزایی ⏬👌⏬ 👇
╔═.🍃.═══════╗
🆔@Basaerr313
╚═══════.🍃.═╝
•🌼<C᭄﷽C᭄>🌼
روزمونروباسلامبهائمهشروعڪنیم
♥️⃟🌿| السلامعلیڪیارسولالله
♥️⃟🌿| السلامعلیڪیاامیـرالمؤمنین
♥️⃟🌿| السلامعلیڪیافاطمهالزهـرا
♥️⃟🌿| السلامعلیڪیاحسـنِبنعلے
♥️⃟🌿| السلامعلیڪیاحسـینِبنعلے
♥️⃟🌿| السلامعلیڪیاعلےبنالحسین
♥️⃟🌿| السلامعلیڪیامحمدبنعلے
♥️⃟🌿| السلامعلیڪیاجعـفربنمحمـد
♥️⃟🌿| السلامعلیڪیاموسےبنجعـفر
♥️⃟🌿| السلامعلیڪیاعلےبنموسیالرضا
♥️⃟🌿| السلامعلیڪیامحمدبنعلےِالجـواد
♥️⃟🌿| السلامعلیڪیاعلےبنمحمـدالهادی
♥️⃟🌿| السلامعلیڪیاحسنالعسـڪری
♥️⃟🌿| السلامعلیڪیایاصـاحبالزمان
♥️⃟🌿| السلامعلیڪیازینبڪبری
♥️⃟🌿| السلامعلیڪیاابوالفضلالعبـاس
♥️⃟🌿| السلامعلیڪیافاطمهالمعصومه
''السلامعلیڪمورحمهاللهِوبرڪاته''
✨ ⃟ٖٖٜٖٜ🦋 ❀اللهم صل علی مُحَمَّدٍ وال
مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ ❀ ⃟ٖٖٜٖٜ🦋✨
﷽❣ سلام_امام_زمانم ❣﷽
ای غایب از نظر ها کی میشود بیایی
برقع زرخ بگیری صورت به ماگشایی
هم دست تو ببوسم هم دور تو بگردم
هم رونِما ستانی هم رو به ما نمایی
جانم شود فدایت تابشنوم ندایت
دائم زنم صدایت یابن_الحسن کجایی
📎#بصائر
با کانال بصائر در مسیر بصیرت افزایی ⏬👌⏬ 👇
╔═.🍃.═══════╗
🆔@Basaerr313
╚═══════.🍃.═╝
کلام_مولا✍💌
هيچ تهيدستى گرسنه نماند، مگر به سبب اين كه ثروتمندى از حقّ او بهره مند شده است.
ما جاعَ فَقيرٌ إلاّ بما مُتِّعَ بهِ غَنيٌّ.
[ امام_علی علیه السلام ]
📎#بصائر
با کانال بصائر در مسیر بصیرت افزایی ⏬👌⏬ 👇
╔═.🍃.═══════╗
🆔@Basaerr313
╚═══════.🍃.═╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚩 در کلاس درسشان حاضرند و
درس مقاومت میآموزند...
لعنت خدا بر اسقاطیل و حامیانش
#وعده_صادق📎#بصائر
با کانال بصائر در مسیر بصیرت افزایی ⏬👌⏬ 👇
╔═.🍃.═══════╗
🆔@Basaerr313
╚═══════.🍃.═╝
⭕️ خبرنگار اسراییلی:
انتقال ب۵۲ به منطقه و تهدیدای دیگر آمریکا هیچ تاثیری بر عزم ایران ندارد.واقعا آنها هیچ هراسی از ایالات متحده ندارند؛انگار نه انگار
🔻 گزارش های وحشتناکی از طرح سوم حمله ایران به گوش میرسد.
#ایران
#وعده_صادق
📎#بصائر
با کانال بصائر در مسیر بصیرت افزایی ⏬👌⏬ 👇
╔═.🍃.═══════╗
🆔@Basaerr313
╚═══════.🍃.═╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
💢شما انقلابیا مگه نمیگید اینستاگرام بده، پس خودتون اونجا چه کار میکنید؟
انقلابیو چه به اینستا...
اگر خوشت اومد
پخش کن برسه دستشون🌹
✅ مجید جوادی
گروهجهادیرسانهایهَــتـنـا🌱
اینستاگرام
فضای_مجازی
انقلابیون
📎#بصائر
با کانال بصائر در مسیر بصیرت افزایی ⏬👌⏬ 👇
╔═.🍃.═══════╗
🆔@Basaerr313
╚═══════.🍃.═╝۰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥بغض مقدس
🔻سنوارهای جدید متولد می شوند...
#وعده_صادق
#ایران
📎#بصائر
با کانال بصائر در مسیر بصیرت افزایی ⏬👌⏬ 👇
╔═.🍃.═══════╗
🆔@Basaerr313
╚═══════.🍃.═╝
🔺در غزه هر پارچه سفیدی بود کفن شد اما پرچم سفیدی برای دشمن بلند نشد!
🔹 تصویری دردناک از غزه که به دلیل نبود پارچه کفن، چارهای نیست جز آنکه با پلاستیک، شهدا را کفن کنند.
#وعده_صادق
📎#بصائر
با کانال بصائر در مسیر بصیرت افزایی ⏬👌⏬ 👇
╔═.🍃.═══════╗
🆔@Basaerr313
╚═══════.🍃.═╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥اسرائیل سه بار حمله کرده و ایران دو بار / پس حق ایران است سومین پاسخ را هم بدهد.
📝جورج گالوی، نماینده پیشین پارلمان بریتانیا
#وعده_صادق
#ایران
📎#بصائر
با کانال بصائر در مسیر بصیرت افزایی ⏬👌⏬ 👇
╔═.🍃.═══════╗
🆔@Basaerr313
╚═══════.🍃.═╝
گنجینه معارف اسلامی:
❓ بعد از مرگ بیشترین حسرت ما از چیست؟
📍 یکی از نامهای قیامت “یوم الحسره” است. در قیامت مردم از چه چیزهایی حسرت می خورند؟ ازجمله مصادیق حسرت مردگان، نماز جماعت است.
✨ رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود:
🔹 هیچ شب و روزی نیست مگر اینکه ملک الموت ندا سر میدهد و میگوید: ای اهل قبور، امروز غبطه و حسرت چه کسانی را می خورید، درحالیکه مرگ را معاینه کردید و از اسرار با خبر شدید.
♻️ در جواب، مردگان میگویند:
🔹 ما غبطه مؤمنین را میخوریم که در مساجد هستند، زیرا آنان نماز میخوانند و ما نمیخوانیم…
⭕️ پس واحسرتا بر آنچه از دست داده ایم در عالم دنیا.
📚 منبع: ارشاد القلوب؛ جلد ۱؛ صفحه ۱۴۶
♦️امیرالمؤمنین علیهالسلام:
مِن کفّاراتِ الذُّنوبِ العِظام إعانةُ المَلهُوفِ و التَّنفیسُ عَنِ المَکرُوب
🔹از کفارههای گناهان بزرگ، رسیدن به داد مظلوم گرفتار و غمزدایی از فرد اندوهگین است.
📚حکمت ۲۴ نهجالبلاغه
از بزرگے پرسیدند فلسفه حرام بودن نگاه به نامحرم چیست؟
گفت: میبینے، میخواهے، به وصالش نمیرسے، دچار افسردگے میشوی!
میبینے، شیفته میشوے، عیب هارا نمیبینے، ازدواج میڪنے، طلاق میدهی!
میبینے، دائم به او فڪر میڪنے، از یاد خــدا غافل میشوے، از عبادت لذت نمیبری!
میبینے، باهمسرت مقایسه میڪنے، ناراحت میشوے، بداخلاقے میڪنی!
میبینے، لذت میبرے، به این لذت عادت میڪنے، چشم چران میشوے، درنظر دیگران خوار میگردی!
میبینے، لذت میبرے، حب خدا دردلت ڪم میشود، ایمانت ضعیف میشود!
میبینے، عاشق میشوے، از راه حلال نمیرسے، دچار گناه میشوی!
پیشنهادمطالعه وتفکر...👆👆
📕دفترچه گناهان یک شهید ۱۶ ساله‼️
❣در تفحص شهدا،
دفترچه یک شهید 16 ساله که گناهان هر روزش را می نوشت پیدا شد✍
❌گناهان یک هفته او اینها بود ؛
شنبه : بدون وضو خوابیدم .😴
یکشنبه : خنده بلند در جمع 😆
دوشنبه : وقتی در بازی گل زدم احساس غرور کردم .🤔
سه شنبه : نماز شب را سریع خواندم .📿
چهارشنبه : فرمانده در سلام کردن از من پیشی گرفت .🗣
پنجشنبه : ذکر روز را فراموش کردم .☝️
جمعه : تکمیل نکردن ۱۰۰۰صلوات و بسنده به ۷۰۰ صلوات .😔
📝راوی که یکی از بچه های تفحص شهدا بوده می نویسد :
⁉️ دارم فکر می کنم چقدر از یک پسر شانزده ساله کوچکترم...
⁉️ما چی⁉️
❓کجای کاریم
حرفامون شده رساله توجیه المسائل‼️
1⃣غيبت…
تو روشم ميگم🗣
2⃣تهمت…
همه ميگن🔕
3⃣دروغ…
مصلحتي📛
4⃣رشوه...
شيريني🍭
5⃣ماهواره...
شبکه هاي علمي📡
6⃣مال حرام ...
پيش سه هزار ميليارد هیچه💵
7⃣ربا...💸
همه ميخورن ديگه🚫
8⃣نگاه به نامحرم...🙈
يه نظر حلاله👀
9⃣موسيقي حرام...🎼
ارامش بخش🔇
🔟عروسی(لهوولعب)...💃
يه شب که هزار شب نميشه❌
1⃣1⃣بخل...
اگه خدا ميخواست بهش ميداد 💰
🌷شهدا واقعا شرمنده ایم که بجای باتقوا بودن....فقط شرمنده ایم😔😔
نوجوان شهید جواد سیاوشی از نهاوند که در تاریخ ۲۸ دیماه ۱۳۶۵ در سن ۱۷ سالگی به درجه شهادت رسید
📎#بصائر
با کانال بصائر در مسیر بصیرت افزایی ⏬👌⏬ 👇
╔═.🍃.═══════╗
🆔@Basaerr313
╚═══════.🍃.═╝
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗عشق در یک نگاه💗
قسمت7
یه هفته ای میشد که میرفتیم حسینیه
واقعن حال و هوای خوبی داشت
کمتر از ده روز مونده بود به محرم
شوق اشتیاق زیادی داشتم
که واسه مهمانای امام حسین خدمتی کنم
یه روز بعد دانشگاه به همراه زهرا رفتیم حسینیه
اقایون در حال نصب کردن پرچم و نوشته های یا حسین دور تا دور حیاط بودن
خیلی قشنگ شده بود حسینیه
رفتیم داخل حسینیه
- سلام بر خادمای امام حسین
عاطفه : سلام بانووو خوبی؟
هانیه: ما کجا و خادم اقا کجا
زهرا: عع اینو نگو عزیزم،همین که الان اینجایی یعنی به دستور اقا اینجا هستی
هانیه : انشاءالله
- خوب بچه ها امروز دارین چیکار میکنین
هانیه: بیا لپه پاک کنیم
(خانم موسوی وارد شد ): سلام خانوما، نرگس و عاطفه پاشین باید برین خرید
- چشم
چادرمو مرتب کردم و همراه خانم موسوی رفتیم داخل حیاط
خانم موسوی: بچه ها معرفی میکنم اول ،اقای ساجدی و اقای زمانی عضو بسیج دانشگاه برادران ،
خانم اصغری و خانم محمدی هم عضو بسیج خواهران
خوب بچه ها برین که یه عالم کار داریم
( یعنی من باید همراه اینا برم ،پاهام قفل کرده بود ،احساس میکردم اگه برم باز نگاهای شیطانی و فکرای پلید میاد سراغم )
- ببخشید خانم موسوی؟
موسوی: جانم
- میشه من نرم؟
( همه با تعجب نگاهم میکردن)
موسوی: چرا ؟
- حالم خوب نیست ،شرمنده ببخشید من میرم به بچه ها داخل حسینیه کمک میکنم ،با اجازه
وارد حسینیه شدم ،نفسم به شمارش افتاد
زهرا اومد کنارم : نرگس چیزی شده؟ چرا قیافه ات این شکلیه؟
- زهرا جان خواهری میشه تو به جای من بری؟
زهرا: چرا چی شده مگه؟
- بعدن بهت میگم ،تو الان حاضر شو برو فقط
زهرا: از دست تو ،باشه
با رفتن زهرا یه نفس راحت کشیدم
رفتم کنار هانیه نشستم و با هم لپه رو پاک کردیم
کارمون که تمام شد رفتم داخل حیاط از خانم موسوی خداحافظی کردم و رفتم سمت خونه
درو باز کردم رفتم سمت اتاقم
مامان: نرگس ،زهرا کجاست؟
- به همراه چند تا از بچه های حسینیه رفتن خرید واسه محرم
مامان: آها باشه
نزدیکای ساعت ۸ بود که صدای ماشین دم در خونه رو شنیدم
رفتم کنار پنجره نگاه کردم
زهرا از ماشین پیاده شد
رفتم روی تخت دراز کشیدم
بعد چند دقیقه ،در اتاق باز شد
زهرا: حاج خانوم چه طوره؟
- خوبم
زهرا: خیلی زرنگیااا ،ما از کت و کول افتادیم خودت اومدی اینجا داری لم میدی ؟
- چیا خریدین؟
زهرا: قند ،چایی،برنج ،البته چند تا چیزی دیگه هم مونده ،دیگه شب شد گذاشتیم واسه فردا
- همراه کی اومدی ؟
زهرا: اقای ساجدی و آقای زمانی، اول عاطفه رو رسوندن ،بعد منو خدا خیرشون بده کی میخواست تنهایی بیاد خونه
•••••
🍁نویسنده: فاطمه ب🍁
.............................................
دوستان گرانقدر کپی رمان درصورت ذکر نام نویسنده و تغییر ندادن نام رمان مجاز است
در غیر این صورت نویسنده راضی نیست
و اینکار پیگردالهی دارد💯
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
📎#بصائر
با کانال بصائر در مسیر بصیرت افزایی ⏬👌⏬ 👇
╔═.🍃.═══════╗
🆔@Basaerr313
╚═══════.🍃.═╝
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗عشق در یک نگاه💗
قسمت8
زهرا: خوب، حالا بگو امروز چت شده بود؟
-نمیدونم زهرا چم شده ،وقتی اقای زمانی و میبینم قلبم تن تن میزنه ،میترسم دوچار گناه بشم
زهرا: آخییی عزیززم ،عاشق شدی پس ؟
- نه بابا میگم حس گناه دارم تو میگی عشق
زهرا: اره جونه خودت، باشه قبول میکنم
صبح باصدای زنگ گوشیم بیدار شدم
ناشناس بود
- الو ،بفرمایید
سلام نرگس جان خوبی،موسوی هستم
- سلام خانم موسوی ،مرسی شما خوبین؟
موسوی: نرگس جان هر چی واسه زهرا زنگ میزنم جواب نمیده ،کجاست؟
سرمو برگردوندم : همینجا ست خوابیده
موسوی: اها باشه اگه میشه امروز زودتر بیاین حسینیه
- باشه چشم
موسوی : چشمت بی بلا،فعلن یا علی
- یا علی
- زهرا پاشو احضار شدیم
زهرا؟
بلند شدم رفتم کنار تختش
زهرا تو تب داشت میسوخت
- یا خدا ،زهرا چشماتو باز کن
زهرا:( به زور صداش در میاومد)جانم آجی
- داری تو تب میسوزی،پاشو بریم دکتر
زهرا: خوبم بابا ،یه کم استراحت کنم بهتر میشم
صبر کن برم از مامان قرصی ،چیزی بگیرم
- مامان ،مامان
مامان: بله چی شده؟
- زهرا تب کرده ،یه قرصی چیزی نداریم بخوره؟
مامان : چرا داریم،الان میارم
یه تشک اب با یه پارچه تمیز گرفتم رفتیم تو اتاق
لباس زهرا رو باز کردم شروع کردم با پارچه نم دار روی تنش کشیدم
مامان: وااایی خدا مرگم بده ،چی شده یه دفعه؟
- چیزی نیست مامان جان از خستگیه!
زهرا پاشو قرصو بخور
زهرا: دستت درد نکنه
یه ساعتی زهرا رو پاشویه کردم که تبش اومد پایین
زهرا: نرگس جان تو برو حسینیه ،زشته هر دوتامون نباشیم من حالم بهتره
- باشه یه کم دیگه پیشت میمونم بعد میرم
زهرا: دارم میگم حالم خوبه،تازه اگه هم کمک بخوام مامان هست ،پاشو برو تا با لنگه دمپایی دنبالت نکردم
- باشه باشه ،الان میرم
لباسمو پوشیدمو زهرا رو بوسیدم رفتم
- مامان جان من دارم میرم حسینیه ،مواظب زهرا باش
مامان: باشه مادر ،برو مواظب خودت باش
- چشم
•••••
🍁نویسنده: فاطمه ب🍁
................................................
دوستان گرانقدر کپی رمان درصورت ذکر نام نویسنده و تغییر ندادن نام رمان مجاز است در غیر این صورت نویسنده راضی نیست و اینکار پیگردالهی دارد💯
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
📎#بصائر
با کانال بصائر در مسیر بصیرت افزایی ⏬👌⏬ 👇
╔═.🍃.═══════╗
🆔@Basaerr313
╚═══════.🍃.═╝
ارتباط موفق 31.mp3
11.36M
ارتباط_موفق ۳۱
💥روح قهر ، از جمله خُلقهایی است که ؛
بشدت خطرناک بوده و در انسان دافعهای شدید ایجاد میکند.
─┅࿇࿐📎#بصائر
با کانال بصائر در مسیر بصیرت افزایی ⏬👌⏬ 👇
╔═.🍃.═══════╗
🆔@Basaerr313
╚═══════.🍃.═╝